از روزهای قبل از فرارسیدن روز 30 دی که سالروز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی دوران شاه در 1357 است، تبلیغات وسیعی بنفع مسعود رجوی – که مرده ویازنده اش محل شک وتردیداست – وجزو آزاد شدگان این روز است – براه انداخته شده که طی روز جاری ابعاد گسترده ای بخود گرفته وگویا که رجویه بنا ندارد که بگذارد تنورالکی گرم کرده اش دربرنامه ی یک هفتگی همیاری را، به خاموشی گراید!
بلی این صفت مبرز گروه های فرقوی است که تبلیغ کیش شخصیت را به اوج خود میبرند و ومشاهده میشود که بدون ایجاد جنجال و پدید آوردن توفان – ولو در درون یک فنجان، آرامش وقراری ندارند!
همشهری ما عباس داوری که بطور مفتضحی کوشید که دربرنامه ی گلریزان اوایل این هفته، تبریزی ها وآذربایجانی ها را به پله ی صعود خود ومعبودش رجوی تبدیل کند، با افشاگری شجاعانه ی خانواده های گرفتار آذربایجانی مواجه شد وتیرش به خطا رفت!
دراینمورد علاقمندان به مسئله میتوانند به لینک زیر مراجعه کنند:
اما این همشهری آبروبرباد داده ی ما که شریک جرم رجوی دربسیاری ازجنایت ها ووطن فروشی هاست، در مهم جلوه دادن آزادی مسعود رجوی که ازقضا برای " خلق قهرمان " بد شگون وفاجعه بار بود، دوباره وارد میدان شده و نوشته ای با عنوان " مشعل شبانگاهان " منتشر کرد وفراموش نمود که این نوشته درسال های گذشته نیز دررسانه های رجوی منتشر شده بود!
اوکه قبل از رجوی آزاد شده و به خارج رفته بود، درنوشته اش آورده است:
" روز 30دیماه 1357 انجمن فرانسه جلسهیی برای آزادی زندانیان باقیمانده در زندان شاه ترتیب داده بود. من نیز که برای انجام مأموریتی به پاریس رفته بودم، در این جلسه حضور یافتم. در ورودی جلسه و در کنار میز سخنرانی، دو عکس بزرگ مسعود بهعنوان سمبل زندانیان سیاسی جلب نظر میکرد. وقتی وارد جلسه شدم، مرحوم حسین رجوی، پدر مسعود، سخنرانی میکرد. او در ضمن سخنان خود، قطعه شعری را که پدر شهید علی میهندوست در رثای فرزند قهرمانش سروده بود، خواند. دکتر صالح رجوی نیز در سالن حضور داشت. من بهدلایل مختلف هنوز به آنها آشنایی نداده بودم و در گوشهیی از سالن نظارهگر صحنه بودم. وقتی مرحوم پدر، از مسعود حرف میزد، من بیاختیار به یاد سال1354 افتادم و صحنههای آن روزها در مقابل چشمم رژه رفت…".
با وجود اینکه صدها وهزاران نفروجود داشتند که زندان وشکنجه ای چندین برابر رجوی کشیده ومتحمل شده بودند، چرا باید مسعود رجوی سمبل زندانیان سیاسی باشد؟!
آیا اطلاق این صفت ناچسب به رجوی یک عوامفریبی محض نیست؟
عوام فریبی وقتی بیشتر معلوم میشود که آقای عباس داوری سالها بعد درپاریس ودرزمانی که کفگیر مبارزه ی مسلحانه ی رجویه به ته دیگ خورده بود، دربین اطرافیان خود آوا سر داده بود که این مسعود، کسی است که بدون خوردن حتی یک سیلی تمامی اعضای دستگاه رهبری سازمان را لو داده بود!!
درقسمتی از خاطرات عباس داوری آمده است:
"… از روز 28مهر51 که در زندان قصر از مسعود جدا شده بودم، دیگر او را ندیده بودم. بهدلیل شرایط حاکم بر زندان شیراز، ما از اخبار زندانهای دیگر بیخبر بودیم… چند روز بعد روی دیوار دستشویی کمیته، اسم مستعارم را، که فقط چند نفر در سازمان از آن مطلع بودند، همراه با یک پیام کوتاه (بیا از زیر در بگیر) دیدم. نمیخواستم باور کنم مسعود را به کمیته آوردهاند و نویسنده پیام، اوست. زیرا تا حدودی میتوانستم حدس بزنم که در کمیته چه بر سرش میآورند… فشار ساواک هر روز روی مسعود زیادتر میشد تا شاید بتوانند این شعله را خاموش کنند. یک روز میشنیدیم که «عضدی» سربازجوی کمیته، با آن هیکل دیوگونهاش، ضربه وحشتناکی بر سر مسعود زده و او را نقش بر زمین کرده است. روزی خبر میآمد که در نتیجه خونریزی شدید معده، مسعود را به بیمارستان بردند. این خبرها روزهای بعد تکرار میشد… ".
بلی ما هم اطلاع داریم که مسعود درگرفتن امکانات رفاهی وبهداشتی برای خود، شهره ی زندان بود ولی نمیدانستیم و خبری از شکنجه شدن های او نداشتیم وشما هم این مسئله را در ایام قبل از تجمع نیروها درعراق، برزبان رانده اید ودیگران هم درخاطرات خود، اشاره هایی به بی صداقتی رجوی نسبت به دوستانش درزندان کرده اند!
ما هزاران نفر را سراغ داریم که به خونریزی معده گرفتار میشدند و این خبر با وجود سیگاری بودن رجوی، امری عادی بشمار می رود ومشت خوردن وامثال آن هم چیزی شبیه دریافت نقل ونبات ازطرف زندانیان بود و شما حتی یک زندانی سیاسی جزئی را هم نمیتوانید بخاطر داشته باشید که ازگزند این نوع مشت ولگدزدن جانوران ساواک درامان بوده باشد!
اما مسئله دراینجاست که چرا شما درهمکاری با رجوی، بساط شکنجه را در اردوگاه های خود درعراق مهیا نموده و کارهای شکنجه گران ساواک را با همرزمان ودوستان خود، تکرار کردید؟!
میخواستید قهرمانانی هم ازاین اعضای شکنجه شده ی خود بسازید؟!
اگر رجوی اینهمه فداکار وازخود گذشته بود، چرا زمانی که موانع را ازسر راه خود برداشته بود، زنان دوستان خود را تصاحب کرد و…؟!
آیا رجوی اول خوب بودوسپس به بیراهه وخیانت کاری رفت؟
بسیارخوب!
شما با تعریف از گذشته ی مثلا درخشان مسعود، این خیانت ها را هم توضیح داده ونقد کنید!!
آخر نمی شود که شکنجه درجایی زشت باشد ودرجای دیگر درمسیرتکامل تاریخ؟؟!! قرار گرفته وخوب باشد!!
بازهم:
"… بهدست آوردن قلم یا خودکار در کمیته و مهمتر از آن نگهداری و بهکارگیری آن، چه کار پیچیده و در عینحال همراه با ریسک شکنجه است. اما مسعود این کارها را میکرد. هیچ چیز نمیتوانست مانع او بشود. او در زیر شدیدترین فشارهای روحی و جسمی غیرقابل تصور، شعله مقاومت را در دستهای خود فروزان نگه داشته بود…".
فکر نمی کنید که این کاغذها وخودکارها برای تک نویسی دراختیار رجوی قرار داده شده بود وترتیباتی اتخاذ شده بود که افراد مبارزتر را با این وسیله مورد شناسائی قرار دهند؟!
شما چرا باین موضوع بسیار مهم که درسال 1354تعدادی اززندانیان سیاسی که مشغول کشیدن حبس بودند، یکباره اعدام شدند ودوتن ازاین اعدام شدگان" مصطفی جوان خوش دل وکاظم ذوالانوار " از کادرهای سازمان مجاهدین بودند و رده ی تشکیلاتی وجرمی بارها کمتر ازرجوی داشتند، توجهی ندارید؟!
آیا این کاغذ وقلم های همواره دراختیار رجوی، خدمتی به شناسائی مبارزان جدی نکرد تا آنها بمیرند ورجوی زنده مانده وبه ایفای نقش مشکوک خودادامه دهد؟؟
همچنین:
" 3.5 سال بود مسعود را ندیده بودم. اخبار سردردهای غیرقابلتصور او که ناشی از ضربات «عضدی» بر سرش بود و نیز خونریزیهای معده و رفتن به بیمارستانش را میشنیدم، ولی هرگز تصور نمیکردم از نظر جسمی تا این حد تحلیل رفته باشد. مبهوت به وی خیره شدم. عربده منوچهری بلند شد که «میشناسیدش؟» گفتم آره که میشناسمش. گفت «ورشدار ببرش، میافته میمیره، نمیخوایم ازش شهید درست بشه». از آنجا ما را به زندان اوین بردند… ".
اگر هدف نساختن شهید بود، چرا این کار را با کاظم ذوالانوارها و هم زنجیران او که درتپه های اوین بشرحی که ذکرش رفت – به گلوله بسته شدند- کردند؟!
چرا ساختن شهید از آنان خوب بود و از رجوی بدرد ساواک نمی خورد؟!
چه راز ورمزی دراین کار بود؟!
سئوالات مهمی است. اینطور نیست آقای داوری؟
صابر