در رابطه با این سازمان، عملکردها، پروسه ها و سابقه آن بحث ها و کتاب های متعدد و سخنرانیها و جلسات بسیاری برپا شده است که عملکردها و تحولات مثبت و منفی آن توسط اعضای جدا شده آن و یا در مواردی توسط صاحبنظران و دیگر روشنفکران ایرانی در داخل و خارج کشور مورد مطالعه قرار داده شده است. به همین خاطر من قصد ندارم در این پدیده تاریخی ایران وارد جزئیات بشوم، بلکه میخواهم از دیدگاهی دیگر و به صورت کلی به عنوان کسی که 12 الی 13 سال زندگی خود را در میان آنها گذرانده است نظر بدهم، گرچه من زیان های مادی بسیاری را به دلیل همراهی با سازمان متحمل شده ام. چون من همان طور که در اول خاطراتم اشاره کردم اسیر جنگی بودم و جهت اطلاع خوانندگان محترم در خارج کشور اسرای جنگی در ایران مورد توجه و اهمیت خاصی قرار دارند به لحاظ حکومت و مردم از طرف دولت آنها با واژه آزادگان مورد خطاب قرار میگیرند،در دانشگاه، محیط های شغلی و.. دارای حقوق و مزایای خاص و مورد توجهات ویژه هستند، به این لحاظ، اکثر افرادی که بعد از تبادل اسرای جنگی در سالهای 69 و 70 به آغوش خانواده های خود بازگشتند در حال حاضر دارای تمکن مادی خوبی هستند و شغل و حقوق کافی دریافت میکنند و از مزایای بیمه و حقوق اجتماعی دوران اسارت خود استفاده میکنند به طوری که خیلی از آن ها از لحاظ مادی در درجات خوبی هستند یا به رده های شغلی بالایی در ادارات , بانک ها و.. رسیده اند. حال بعد از 12 , 13 سال با احتساب 4 سال اسارت که تقریباً 17 سال می شود، از این مزایا محروم شدهایم و به عنوان اسیر جنگی یا آزاده محسوب نمیشویم و یا در موارد خاصی اگر بخواهیم برای خودمان حقوقی بگیریم باید آن قدر دوندگی و تلاش کنیم که خیلی ها صرف نظر میکنند. به هر حال مثل من بسیارند.
شاید شما خواننده محترم در خارج کشور بگویید این فرد (یعنی من) چقدر کلاسش پائین است و سطح پایین فکر میکند که دنبال حقوق یک قران ده شاهی است و شاید شأن و منزلت جداشدگان از سازمان را پایین آورده است، خصوصاً که امثال من معروف به "اردوگاهی ها" بودیم و در روابط درون سازمان یعنی افرادی با سطح فرهنگ پایین، البته من این را قبول دارم اما از شما سئوال میکنم آیا من فرهنگ پایین نبودم که 13 سال با این " انقلابیون" همراه بودم و آیا این، من نبودم که 13 سال به قول خود آنها غول دوران را از پای در آوردم و برخلاف هر جوانی دیگر بدون زن و مجرد زندگی کردم و تمام غرایض، احساسات و عواطف خود را فدا کردم. تا کی باید ادامه میدادم و این دورِ کور و مبتذل، این تکرار بیهوده را بر چه اساسی باید میپذیرفتم. سازمان را از نظر و دیدگاه جداشدگان مهندس، دکتر، نویسنده، شاعر و.. دیده اید و خوانده اید اما حالا این بار مسائل سازمان را از دیدگاه منِ اردوگاهی نیز لطفاً ببینید و به صحبت هایم گوش دهید و قضاوت کنید من که برای آنها مثل کارگر شب و روز کار میکردم و تلاش میکردم، بار بزرگ کارهای اجرایی , بیگاری ها، ساختمان سازی ها، نگهبانی ها و… همه روی دوش من و امثال من بود. من که از ترس این که مقامات رده بالا به فرهنگ من بخندند، حتی جرات اعتراض و اظهار نظر نداشتم من که مارکِ لمپن و فرد عادی حتی در مناسبات روی پیشانی ام بود، حال از شما سئوال میکنم 13 سال تحقیر کافی نبود؟! تازه من حرفی نزده بودم و اصلاً سواد اعتراض کردن را نداشتم و تنها حرف های خودشان را به خودشان، آن هم خیلی مختصر گفتم.
من به آن ها گفتم: زمانی که شما خودتان کتک میزنید، دشنام میدهید، نشست تفتیش عقاید میگذارید، زندانی میکنید، دشنام ناموسی میدهید، اجازه حرف زدن به افراد را نمیدهید , میتوانید به دیگران بگویید که این کارها را نکنید. در پاسخ به من گفتند: ما فرق میکنیم، ما نوک پیکان تکامل و ترقی هستیم، ما اسلام ناب توحیدی هستیم و راه ما تنها راه است و همه باید از ما پیروی کنند و هر کس با ما مخالفت کند سزایش اعدام و زندان و شکنجه است و من هم دچار تناقض شدم و گفتم خب طرف مقابل شما هم درست به همین دلایل این کارها را کرده است و همین حقوق را برای خودش قایل است و تأکید کردم که مگر رهبر شما در نوارهای سال 59 که برای ما پخش میکنید، نمیگوید و نمینالد که مگر ما چه کردیم، جز تحمل رنج و اسارت؟!. مگر ما مسلمان نیستیم و شهادتین میگوید، علی (ع) میگوید که شکنجه حتی روی حیوانات و سگ هم حرام است و حال بعد از 20 سال شما همان کارها را میکنید. کتک میزنید و تهمت میبندید و زمانی که ما درجواب میگوییم چرا مگر ما چه کرده ایم جز 13 سال با شما بودن و کارکردن، مگر ما مسلمان نیستیم، به دهن ما میکوبید؟! واقعاً روزگار عجیبی است!!
برشی از خاطرات یک جداشده
ع – ب