19 فروردین ماه سال 1390، روزی بود که تعداد زیادی از نفرات سازمان در قرارگاه اشرف توسط ارتش عراق به خاک و خون کشیده شدند! کاملا واضح است که این اقدام ارتش عراق را قویا محکوم میکنیم و اینرا جنایتی علیه این افراد بی دفاع میدانیم. به اعتقاد شخصی من، اگر حتی بیست نفر از نیروهای سازمان مجهز به ابتدایی ترین سلاح های رزم پیاده بودند، آنها جرات نمیکردند که بسادگی نزدیک به مقر آنها شوند! این را گفتم که موضع خود را نسبت باین اقدام ارتش عراق، روشن و واضح گفته باشم و جای هیچ تحلیل یا قضاوتی از صحبتهای من نباشد!
اما موضوعی که باعث وقوع این اتفاق تلخ بود را نبایستی فراموش کنیم. از سوی مقامات وزارت کشور و خارجه عراق از چند ماه جلوتر به مسئولین روابط سازمان گفته شده بود که زمین های شمال قرارگاه توسط رژیم صدام، به زور از مردم این کشور گرفته شده و در اختیار این سازمان قرارداده شده است و آنها بایستی این زمین ها راتحویل دهند. اما مسئولین سازمان نه تنها هیچ اقدامی در خصوص تحویل زمین ها نکردند که حتی به بچه ها هم در این خصوص هیچ آمادگی یا هشداری نداده بودند و طبق صحبتهایی که شده بود هر چه بچه ها از مسئولین در خصوص عادی نبودن فضا می پرسیدند تنها جوابی که میشنیدند این بوده که هیچ نیست و اوضاع کاملا عادی و تحت کنترل است! تا روز 19 فروردین فرا میرسد و ارتش عراق با اطلاع قبلی وارد منطقه میشود و مسئولین و فرمانده هان بی درایت و بی کفایت سازمان هم بجای اینکه عقل نداشته خود را به کار اندازند و مانع یک قتل عام شوند و نیروها را با سازماندهی درست به مکانی امن منتقل کنند، آنها را جلوی نفربرها و خودروهای زرهی آنها میفرستادند تا بلکه با کشته شدن این افراد، برای خودشان با مظلوم نمایی،خوراک تبلیغاتی، درست کنند! بچه های مردم به دستور فرمانده هان فرقه یکی پس از دیگری و با دست خالی به جلوی تیر مستقیم عراقی ها میرفتند و مانند برگ خزان به زمین میریختند. مشخصا به بچه ها دستور داده میشد که بایستی جلوی چرخ نفربر ارتش عراق رفته و مانع جلو آمدن آنها شوند و بقول قدیمی ها سواره را کی خبر از حال پیاده؟! رانندگان نفربرها هم که از دیرباز از این فرقه بخاطر متحد بودن با صدام کینه به دل داشتند، بهترین فرصت را برای انتقام بدست آورده بودند و بی رحمانه از روی بدن این بچه ها رد میشدند و آنها را به شهادت میرساندند. مسئولین و فرمانده هان سازمان هم از خدا خواسته نفرات را به جلو هدایت میکردند و حتی از شهید شدن تعداد بیشتر ناراحت نبودند که خوشحال هم میشدند. چرا که بهتر از هرکسی میدانستند که تاریخ مصرف این نیروها دیگر تمام شده است و بودنشان باعث دردسر بیشتر است! آنها خصوصا از لایه های پایین تر و رده های میانی سازمان برای شهید شدن به جلو میفرستادند تا بقول خودشان بودنشان در مسیر انقلاب مریم را بیشتر ثابت کنند!
19 فروردین سال 1390، لکه ننگ و سیاه دیگری در کارنامه سراسر خیانت فرقه رجوی است. آنها حتی به نیروهای خودشان هم رحم نکردند. چراکه بسادگی میتوانستند با تحلیلی درست مانع کشته شدن این نفرات شوند. واقعیت سر سختی که آنها حاضر به پذیرشش نبودند این بود که صدام سرنگون شده است و دیگر آنها از حمایت او در این کشور برخوردار نیستند! آنها بایستی به دستورات حاکم جدید گوش میدادند و وقتی میدیدند که پای جان نفراتشان درمیان است، بجای اینکه با این تعداد کشته و مجروح، تن به خواسته آنها دهند،از سر مذاکره و از موضع بهتر زمین ها را واگذار میکردند. چرا که از ابتدا زمینی به سازمان تعلق نداشته است و اصطلاحا ارث پدری مسعود و یا مریم نبوده است که بخاطرش از جان بچه های مردم مایه بگذارند!
الف عباسی