قطعا اگر از روز اول رجوی ذره ای آینده نگر و بلحاظ سیاسی از پختگی لازم برخوردار بود امروزه خود و فرقه اش به این حد از فلاکت نمی افتادند.
رجوی ذاتا فردی قدرت طلب بود و بعد از دستگیری توسط ساواک محل اختفای بنیانگذران سازمان را لو داد تا دستگیر واعدام شوند تا راه بدست گرفتن رهبری سازمان برای او باز شود. وی بعد از پیروزی انقلاب 22 بهمن با آزادی از زندان مغرورانه وارد کارزار سیاسی شد و متوهمانه انتظار داشت که رهبری سیاسی جامعه را به او تقدیم کنند اما خیلی زود مردم به او فهماندند که رهبری کردن کشور بزرگی مثل ایران بچه بازی نیست واین کلاه برای او خیلی گشاد است. اما رجوی نه تنها از لجاجت بچگانه خود کوتاه نیآمد و به تصمیم مردم ایران اعتنایی نکرد بلکه وارد جنگ مسلحانه خونینی شد. ترور و بمب گذاری های کور کرد تا بقول خودش با بی آینده کردن رژیم شاید بتواند به قدرت برسد اما باز مشت محکمی از مردم خورد ومجبور به فرار از کشور بطرز مضحکی شد.
درنهایت وقتی اقدامات تروریستی اش درایران نتیجه ای برایش نداشت به زیر قبای یک دشمن خارجی رفت که بهترین گزینه برای او صدام بود که جنگی را علیه کشورمان آغاز کرده بود.
رجوی که فریب لاف و گزاف های صدام برای تسخیر چند روزه ایران را خورده بود در فرانسه با مقامات دولت عراق ارتباط برقرار و آمادگی خود را برای خدمت به ارتش صدام در مرزهایش با ایران اعلام کرده به این امید که صدام اورا به آرزوی دیرنه اش برساند. بنابراین رجوی در سال 65 با سروصدای زیاد از فرانسه به عراق رفت و با صدام دیدار و رسما خود را درخدمت او قرار داد وهمزمان نیروهایش را با وعده دروغین به عراق کشاند و با سلاح های اهدایی صدام ارتش به اصطلاح آزادی بخش را تاسیس کرد. صدام هم با دادن سلاح و ادوات جنگی به نیروهای رجوی انتظار خوش خدمتی و مزدوری بیشتر از او داشت که الحق هم رجوی صلاحیت مزدوری خود برای صدام درزمینه های جاسوسی در داخل ایران، تصحیح گرا موشک های ارتش عراق برای اصابت دقیقتر وکشتن تعداد بیشتری ازمردم، انجام عملیات ایذایی در مرزها و کشته واسیر کردن سربازان ایرانی وتحویل دادن اسرا به صدام، درسال 90 میلادی هم با سرکوب اکراد درشمال و شیعیان در جنوب و دستگیری مخالفین صدام در سطح شهرها و روستاهای عراق، به خوبی نشان داد.
انجام چند عملیات نسبتا بزرگ توسط ارتش پوشالی رجوی در مرزهای ایران که با حمایت همه جانبه ارتش صدام صورت گرفت رجوی را بیشتر مغرور کرد وبه همین دلیل روی استراتژی ارتش آزادیبخش اصرار ورزید وهرکسی را هم که می گفت خط ارتش آزادیبخش جواب ندارد بشدت سرکوب می کرد.تا اینکه رسیدیم به عملیات موسوم به فروغ جاویدان که اوج توهم و خوش خیالی رجوی بود. وی آنقدر مغرور و خودخواه و انتقاد ناپذیر بود که حتی با شکست در عملیات موسوم به فروغ حاضر نشد بپذیرد که خط ارتش آزادیبخشی که وابسته به بیگانه و اصالتش را ازآن می گیرد محکوم به شکست است.بهرحال تا زمانیکه صدام بود رجوی هم روی خودخواهی خود ایستاد حتی بعد ازسقوط صدام توسط ارتش آمریکا در ابتدا تلاش نمود تا دولت آمریکا را متقاعد به تقویت ارتش پوشالی خودش کند اما ارباب جدید خط دیگری داشت و به همین دلیل ارتش قلابی رجوی را خلع سلاح کرد وفقط اجازه داد درهمان کمپ خود به زندگی عادی خود بپردازند.درنهایت هم رجوی طبق معمول برای فرار از پاسخگویی خود را مخفی کرد طوری که هنوز بعد ازسالها اثری ازاو نیست. نیروهایش هم بعد ازچند سال کش و قوس سیاسی به کشور کوچک آلبانی اخراج ودرآنجا برایشان خانه سالمندانی درست کردند.
حال سرکردگان خیانت پیشه و بی شرم فرقه رجوی درغیاب سرکرده شیاد خود حاضربه پاسخوگویی نسبت به عملکرد خیانتبار چندین سال گذشته سرکرده خود نیستند که ارتش آزادیبخش ملی چی شد؟ چرا رجوی انسانهای زیادی را بخاطر اصرار روی پذیرش استراتژی خط ارتش آزادیبخش به کشتن دادند؟ چرا اعضا و مسئولینی که در درون مناسبات از روز اول نسبت به خط ارتش آزادیبخش اعتراض داشتند توسط رجوی سرکوب و یا سربه نیست شدند؟ حال چرا از ارتش آزادیبخش ملی به کانون های موهوم شورشی روی آوردید؟ بازمانده های تهی مغز رجوی باید بدانند که عمر ننگین خود و فرقه شان بسرآمده و دود و دم های تبلیغاتی پوشالی و آویزان شدن به دشمنان مردم ایران دردی از دردهای لاعلاج فرقه رو به زوالشان دوا نخواهد کرد.
حمید دهدار