همانطورکه گفتم همزمان با بیشترشدن تولید کارهای پوشالی به منظور سرگرم نگه داشتن نیروها فشارنشست های تشکیلاتی درفرقه هم افزایش پیدا کرد خیلی ازاعضا بعد ازاتمام مصاحبه های وزارت خارجه آمریکا وقتی چشم اندازی برای خروج از اشرف ندیدند به سمت تیف فرارکردند. بطوریکه سران فرقه علاوه بر افزایش فشارنشست های تشکیلاتی حفاظت های فیزیکی را هم شدیدتر کردند. مثلا افراد برای خارج شدن ازمقرمی بایست برگه تردد با امضای فرمانده قرارگاه ویا رئیس ستاد مقررا به همراه داشته باشند.دراطراف مقرنگهبان وحتی درجاده سمت تیف وخیابان 100گشت سیارگذاشته بودند.
به هرحال روز به روز شرایط درفرقه سخت ترمی شد وهمه کاملا احساس میکردیم که فقط بیهوده روزو شب میگذرانیم با هر کدام از بچه ها که محفل می زدم هرکسی به نوعی از شرایط وبلا تکلیفی خسته شده بود و منتظر موقعیت مناسبی برای جدا شدن ویا فرارازفرقه بودند.من هم دیگر تمایلی به ماندن درفرقه نداشتم چون ازرفتار وبرخورد های دوگانه مسئولین فرقه واقعا دلزده شده ومی دانستم سازمان دیگر آینده ایی در عراق ندارد وماندن ما هم فقط تلف کردن عمر است بنابرابن وقتی در یک نشست جمعی چند تن از دوستانم را دیدم با آنها که صحبت کردم گفتند قصد جدایی دارند و در انجا قرار گذاشتیم که تا سرفصلی که مریم برای انتخابات مجلس درعراق برای جدا شدن نیروها گذاشته بود در مناسبات فرقه بمانیم وبعدازان اعلام جدایی کنیم وما هم طبق قرار قبلی که با بچه ها گذاشته بودیم مناسبات را تا آن زمان تحمل کردیم.فردای بعد ازروز انتخابات عراق درخواست جدایی کردم مسئولین چندین بار برایم نشست گذاشتند و علت جدایی ام را خواستار شدند و حتی روز بعدمرا پیش یکی از عفریته های(زنهای) شورای رهبری بردند که شاید بتوانند مرا از جدایی منصرف کنند واو هرچه میخواست علت جدایی ام را بداند من فقط با گفتن اینکه میخواهم بدنبال زندگی خود بروم روی حرفم پافشاری و تاکید می کردم.
وقتی از ساختمان آن عفریته بیرون آمدم احساس عجیبی داشتم وحس کردم هوای انجا بوی دیگه ایی دارد واز اینکه قراره به دنیای ازاد برگردم خوشحال بودم.شب من و چند نفر دیگراز جداشده ها را به قسمت مهمانسرای اشرف بردند که وقتی انجا رسیدم خیلی تعجب کردم چون تعداد نفراتی که همان یکی دو روز تقاضای جدایی داده بودند نزدیک به چند صد نفر میرسید. مسئولین فرقه قبل از ورودمان به مهمانسرا کیف هایمان را بازرسی وهرچه لباس داشتیم را گرفتند فقط لباس های شخصی که با انها به فرقه امده بودم را توانستم با خودم بردارم وبه مسئولین فرقه گفتم اگه قرار گرفتن باشد ان وسایلی که باخودم به ارتش اورده ام را پس بدهید چون قبل از ورودم به ارتش در قسمت قرنطینه یک انگشتر طلا ی گرانقیمت و یک دستگاه ریش تراش برقی را داشتم که ازمن گرفتند ومن تنها کسی نبودم که وسایلشان را گرفته بودند و پس ندادند وحتی درتیف نفرات با نوشتن طوماری از اقلام خواستار برگرداننده شدن وسایلشان شدند ولی فرقه از دادن انها امتناع کرد. شب رادر مهمانسرا ماندیم و فردایش مارا به تیف بردند وبرخلاف تمام حرفهایی که فرقه بر ضد تیف میزد وقتی وارد انجا شدیم یک جو دوستانه بین نفرات بود و همه فقط بدنبال آزادی خود بودند وجرمشان تنفراز فرقه بوده است که سرکردگان به انها مارک و تهمت مزدوری میزدند وهمین باعث شد تا من در انجا بیشتر به ماهیت پلید فرقه پی ببرم و افسوس روزهایی را میخوردم که بیهوده و بی جهت عمرم را در این راه تلف کردم ولی بهرحال خوشحال بودم که جدا شده ام. برخی ازنفرات در تیف خواستار بازگشت به ایران در کنار خانواده شان بودند و برخی هم خواستار رفتن به اروپا. من هم در ابتدا مثل خیلی دیگر از بچه ها قصد نداشتم که به ایران برگردم و بیشتر علتش هم ذهنیتی بود که در ان سالها فرقه توی ذهن ما پمپاژ کرده بود ولی بعداز مدتی با تماس گرفتن با خانواده ام راضی شدم که به کنار آنها برگردم. تقریبا نزدیک به دو سال ماندن در تیف از طریق صلیب سرخ به همراه تعدادی دیگری از نفرات به ایران برگشتیم و بر خلاف آنچه فرقه به ما گفته بود، به راحتی به خانواده مان پیوستیم. الان سالها ازورودمان به ایران میگذرد و در این مدت حتی کوچکترین موردی پیش نیامده که دپار محدودیتی بشوم و به صورت یک شهروند کاملاً آزاد در حال گذراندن زندگی ام هستم.
آرزو می کنم دوستانی که متاسفانه در فرقه مانده اند بتوانند با انتخاب درست به مسیر زندگی وجمع خانواده خود بازگردند.
تورج