40 سالگی انقلاب بهمن و آمار دیکتاتوری رجوی بر تشکیلات سازمان

خطابم به مریم رجوی (قجر عضدانلو) است، کمی شرافت انسانی و وجدان بشری می طلبید و لازم و ضروری بود در سخنرانی به مناسبت”چهلمین سالگرد انقلاب ضد سلطنتی و 19 بهمن” که داشتی، اشاره ای هم به آمار حداقلی از زخمهای التیام نیافته و نابودی هستی و سلامت جسمی و روحی، کشته ها و شکنجه های چند نسل در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق و خانواده های آنها می پرداختی.
مریم!
متاسفانه و شوربختانه همانطور که خودت بارها در جلوی دوربین ها اذعان کردی متعلق به خودت نیستی و همچنان بدلیل تحمیق سالیان بشکل تهوع آوری فقط از مسعود رجوی تمجید و چاپلوسی می کنی و فقط این تِرم را بلد هستی.
آری ما شاه را به زمین نزدیم تا رجوی دیکتاتورِ نوین چون اختاپوس خود را بر سازمان مجاهدین خلق و بعد مردم ایران تحمیل نماید.
مریم، در این سخنرانی بازهم چون شوهرش مسعود به روش همیشگی اش با ارتزاق از خونِ مجاهدین و کشته شدگان 19 بهمن پرداخت تا فریبکارانه دیکتاتوری منحوس خود را، که چون اختاپوس بر تشکیلات سازمان انداخته است، مخفی نماید.
آری هر انسان انقلابی و جنبش انقلابی و البته در این زمانه حتی هر انسان عادی بخوبی می فهمد که چگونه رجوی فریبکارانه بنام فرزندان انقلابی و بنام گرایشات انقلابی و دمکراسی نسل انقلاب 57 را به نابودی کشید. وی از خلاء روشنفکران مجرب و آگاه با سوء استفاده رذیلانه از مفاهیم انقلابی و شعائر مذهبی به نسل 57 تاخت و تازنمود و چون گُراز وحشی به مزرعه سبز و جوان و نوپای نسل 57 حمله ور شد و آنرا شوربختانه شخم زد.
سازمان مسعود امروز نیزهمچنان خود را به عنوان مظاهر ضد میهنی و ملت فروشیِ بی مانندی در جهان تبدیل کرده است.
مریم!
ضروری بود و اَرزنی جسارت انسانی می طلبید در این سخنرانی اشاره ای به کتاب خانم فرشته هدایتی می کردی. کتابی بنام”زخم های بی التیام” از خاطرات ایشان در تشکیلاتِ رجوی می باشد.

blank

فرشته در مقدمه این کتابش می نویسد:
“من معنی مبارزه و الزامات مبارزه را می فهمم، اما آنچه می خواهم اشاره کنم ربطی به الزامات مبارزه ندارد، واقعیت این است که افرادی چون من در مناسبات و تشکیلات مجاهدین پَرپَرشدیم و از میان رفتیم، اجازه می خواهم کمی راحت تر حرف بزنم و ابایی هم ندارم که کژاندیشان چه برداشت و چه تصوری خواهند داشت. در مناسبات و تشکیلات مجاهدین ما نفهمیدیم زندگی چیست، زنانگی چیست، زیبایی چیست، عشق چیست، بوسیدن و بوسیده شدن، و دوست داشتن و دوست داشته شدن چیست، همه ی اینها برای ما زغنبوت بود زغنبوت، وبه قول رهبر”جیم” بود و ازجنس شیطان رجیم. ما – خودم را می گویم – بی سواد بودیم، دانسته های ما، ماکسیمم مربوط بود به بحث های”تبیین جهان” و کتاب هایی چون”از کهکشان تا انسان” جان فقر. از این روی با توجه به پیشرفت لحظه به لحظه ی علم، بهتر است بگویم که دانسته های ما مربوط بود به عهد بوق. نه می دانستیم و نه باید می دانستیم که مثلاً اُپرا چیست، موسیقی چیست، رقص چیست، و از اساس این زندگی چیست، نه می توانستیم صادق و صمیمی باشیم و نه این که در روشنایی دوست داشته باشیم. آیا تاریخ جهان را می شناختیم؟ نه، آیا با تاریخ ایران آشنا بودیم؟ نه، نه این که گمان کنید که بر سبیل اتفاق چنین وضعیتی به وجودآمده بود، نه، بلکه بطور کاملاً آگاهانه و سیستماتیک مراقبت می شد و همچنان مراقبت می شود که کسی بیش از همان اولیات و ابتدائیات ضروری چیزی نداند و نفهمد و یاد نگیرد. نه کامپیوترداشتیم، نه تلفن معمولی، نه رادیو، نه روزنامه، و نه این که مجاز بودیم از اینترنت استفاده کنیم، گویی بی اطلاعی و بی خبر نگهداشتن افراد اساس کار تشکیلات بوده و هست.
ما حتی بلد نبودیم خرید کنیم، لباس متناسب با سن و سالمان بپوشیم، ما حتی جامعه خودمان راهم نمی شناختیم و نمی شناسیم، روانشناسی مانند ماتس اشپریر باید بیاید ما را قرائت و تحلیل کند. ما سراسر درد و اندوهیم. همواره گمان می کنیم یکی ما را زیر نظر دارد، یکی ما را کنترل می کند. نه تنها مراودات کلامی ما و تِرم هایی که در صحبت کردن روزانه بکارمی بریم تِرم های سائیده شده ی تشکیلاتی است، بلکه فکر و تخیل ما هم سازمانزده است. دائم در حال تنظیم یا دادن گزارش”عملیات جاری” به کسانی هستیم که حیات و ممات افراد سازمان را در اختیار دارند. افرادی متملق و ضعیف النفس و چاپلوس که تنها یک کار یاد گرفته اند و آن این که بدون هیچ دلیل وعلتی به روی همکاران خود تیغ بکشند، ناسزا بگویند، به قول خودشان او را دراز کنند و در واقع دست به عقده گشایی بزنند. اسفباراست، شما به همین تعبیر تیغ کشیدن، یا به قول رجوی”جراحی خود” بیاندیشید، حتی تعبیرها و ترم هایی که استفاده می کنند سخت عصبی، خشونتبار و کینه توزانه است، تیغ کشیدن. حتی ما زنان به راحتی نمی توانستیم و نباید که می خندیدیم. چون اگر می خندیدیم این گونه تعبیرمی شد که داریم اشعه پخش می کنیم و لابد برای جلب توجه دیگران می خندیم. …”
یک نکته به مریم قجر عضدانلو (رجوی) از زهرا میرباقری،
من 23سال اسیرغل و زنجیر تشکیلاتِ رجوی بودم و9 بهمن 1389 متحّیرانه گریختم:
“کمی شرافت و ارزش انسانی و علم را از خانم دکتر فیروزه بنی صدر بیاموز، او بجای تمجید ازمسعود رجوی که به وی و پدرش خیانت کرد، سالیان زیادی است که از مسعود طلاق گرفته و جدا شده است و با تلاش بی مانند خودش به رتبه های بالای دانشگاهی و دکترا و استادی رسیده است و پنج سال است که پروفسوری خود را در پاریس اخذ نموده است. وی تاکنون کشفیات عملی برای درمان بیماری هپاتیت و ایدز و … انجام داده است، واقعا این عزم و پیشرفت بر تمام مردم جهان بویژه زنان مبارک باشد.
مریم! ولی تو چی؟ قبل از ازدواج با مسعود رجوی با داشتن لیسانس مهندسی فیزیک، نه تنها پیشرفتی نکردی بلکه تمام استعدادهایت را در تحمیق و تعمیق ِ جنایت های تشکیلاتی و افکارمنحوسِ مسعود گرفتارکردی و مُبلغ آن شدی و اعلام کردی که از خود چیزی نداری و ذهن و روح و جسمت را در اختیار رهبر، رجوی قرار دادی.
لطفا کمی با خود خلوت کن و کمی اندیشه نما و زنجیرهای تحمیق و مغزشویی را از افکار و روح ِ خود و دست و پا و گریبانت پاره و رها کن تا علاوه بر خودت، آنهایی که در تشکیلات رجوی مانندِ تو در زنجیرِ تحمیق گرفتارشدند نویدِ رهایی بگیرند، به امید آن روز”.
زهرا سادات میرباقری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا