آغاز شکست های راهبردی در پیشبینی های سیاسی مسعود رجوی
29 فروردین 1380، مصادف با روز ارتش، مهمترین قرارگاه های مسعود رجوی در خاک عراق، هدف گسترده ترین موشکباران تاریخ حیات سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت و وحشت زیادی بین اعضا و فرماندهان این تشکل بوجود آورد. این حمله، سرآغاز شکست دیگری در عرصه سیاسی بود که بر پیکر رهبری این فرقه وارد شد. 4 سال پیش از آن (خردادماه 1376)، مسعود رجوی پیشبینی کرد که ناطق نوری”به خواست رهبر جمهوری اسلامی” به ریاست جمهوری خواهد رسید اما در عمل با نتیجه دیگری مواجه شد که تمام تحلیل های سیاسی اش را زیر سوآل برد. برای پوشانیدن این اشتباه بزرگ، مسعود به خودزنی دیگری روی آورد که چهار سال بعد گریبان اش را گرفت!. وی در یک موضعگیری صریح ادعا کرد که محمد خاتمی به دور دوم ریاست جمهوری نخواهد رسید و اگر برکنار نشود، توسط مخالفان ترور خواهد شد!.
پس از این موضعگیری حیرت انگیز (که بار سیاسی زیادی داشت و هر نتیجه دیگری غیر آن می توانست رجوی را برای همیشه در بین هواداران و لابی های غربی اش بسوزاند و صدام را نیز نسبت به سرمایه گذاری روی وی دچار تردید کند)، مجاهدین وارد پروژه عظیمی از سلسله عملیات های تروریستی در داخل کشور شدند. پروژه ای که در گام نخست تا یکسال ادامه داشت ولی با شکست سنگینی که متحمل شد، وارد دور طولانی دیگری از بازی های تروریستی گردید که تا 1380 به درازا کشید.
پروژه سحر،”ترویستی یا راهگشایی”؟
سال 1376 شروعی بود برای انجام عملیات های موسوم به”راهگشایی” با هدف ایجاد رعب و وحشت بین مردم، که در چهار مرحله عملیات های”سحر 1-4″ نامگذاری گردید. زمینه این اعمال تروریستی پیشاپیش با انتقال مجدد مریم رجوی (و سایر مجاهدین مستقر در اروپا) به خاک عراق فراهم شده بود. بسیاری از اعضای مجاهدین در خارج کشور دچار وارفتگی شده و یکی یکی در حال بریدن و جداشدن از سازمان بودند که زنگ خطری برای فروپاشی تشکیلات خارج کشوری مجاهدین به شمار می آمد. مسعود انتقال مریم به اروپا را”پرتاب موشک استراتژیک به خط مقدم نبرد با بورژوازی” معرفی کرده بود، اما با خزیدن مریم به آغوش جنگ طلب ترین سیاستبازان غربی، عملاً این موشک استراتژیک به نفع بورژوازی عمل کرده بود و نیروهای مجاهدین نیز گام به گام در دنیای سرمایه داری غربی تحلیل می رفتند و یکی یکی از بازگشت به عراق سرباز می زدند و یا جدا می شدند. مسعود برای بازگردانیدن آنان به عراق دست به ترفند عجیبی زد و با انتقال ناگهانی مریم به بغداد، آنان را با این فریب که باید برای یک نشست بسیار مهم به قرارگاه اشرف بروند و بازگردند، به عراق کشانید و همانجا نگه داشت تا وارد بازی عملیات های تروریستی نماید.
بدین ترتیب، سال 76 سالی خونین برای مجاهدین و سالی پرتنش برای ایران بود و کلیه دستگاه های مجاهدین برای انجام ترور در داخل مرزهای ایران کوک شده بودند. تیم های مختلف با نظارت مستقیم مریم رجوی و شورای رهبری مجاهدین، پی در پی وارد ایران می شدند و با ارتباط گرفتن با سرپل ها در پشت مرزها، به قول مسعود رجوی، بین ارتش آزادیبخش و مردم ایران یک پل ارتباطی برقرار می کردند تا از این طریق با فریفتن جوانان با وعده های واهی، آنان را به سمت قرارگاههای مجاهدین بکشانند و در گام های بعد، برای انجام عملیات های تروریستی در داخل شهرها، از آنها استفاده کنند.
در 29 فروردین 1380، غرش فرود دهها موشک بر قرارگاه های مجاهدین خلق، ناقوس شکست اعمال تروریستی رجوی را به صدا درآورد. شکستی که یکماه بعد در عرصه سیاسی و تشکیلاتی نیز خود را نشان داد و ضربه بزرگ تر را در تابستان همان سال به لحاظ ایدئولوژیکی به پیکر مریم رجوی فرود آورد. بمباران درست در شبی صورت گرفت که مریم قجرعضدانلو برای برخی از فرماندهان ارتش به اصطلاح آزادیبخش خود نشست انتقادی و تشکیلاتی برگزار کرده بود تا آنان را از به قول خودش واو شدگی (وارفتگی) بیرون بکشاند. اما برخورد دهها موشک به قرارگاههای”اشرف در شمال شهر خالص، انزلی در جلولاء، علوی در منصوریه، موزرمی و همایون در العماره، حبیب در بصره و فائزه در کوت” این نشست را نیز منهدم کرد و نیمه کاره به پایان برد. بیشترین ضربه این موشکباران، به مهمترین قرارگاه مجاهدین در جنوب عراق وارد آمد که طی آن یکی از مجاهدین به نام رضا زحمتکش از پدافند هوایی نیز کشته شد. حمله موشکی در روز ارتش، مصادف بود با سالگرد تشکیل میلیشیا توسط مسعود رجوی در سال 1359 که طی آن نوید ارتش 20 میلیونی را به هواداران خود داده بود اما 21 سال بعد، به پایان رسیدن”ارتش آزادیبخش ملی رجوی” به نمایش گذاشته شد. دوسال پس از این بمباران، صدام سرنگون و ارتش رجوی برای همیشه خلع سلاح و از هم پاشیده شد.
مهوش سپهری، رئیس شورای رهبری و فرمانده عملیاتهای ترویستی
همانطور که شرح دادم، عملیات های تروریستی موسوم به”راهگشایی سحر” در 4 مرحله خود با شکستی سنگین در پاییز 76 به پایان رسید. ضربات نظامی پی در پی به تیم های اعزامی به حدی بود که مسعود در نیمه های راه، تشکیلات را وارد مرحله دیگری از مباحث ایدئولوژیکی موسوم به”بند ه” کرد که برگرفته از واژه”همردیفی” بود و پروژه ای برای سرکوب شورای رهبری مجاهدین به شمار می رفت. در طی چندماه، بسیاری از اعضای شورای رهبری دچار تناقضات گوناگونی در مسائل تشکیلاتی-ایدئولوژیکی و گاه نظامی شده بودند. شکست های مستمر در اعزام تروریست به داخل ایران، و اعتراضهایی که در بین بسیاری از فرماندهان مرد و بخشی از شورای رهبری در این رابطه بوجود آورده بود، باعث شد که مسعود و مریم رجوی به فکر چاره باشند. بدین منظور، مهوش سپهری (نسرین) به عنوان همردیف ایدئولوژیک مریم رجوی، موظف گردید تا با اقتدار تشکیلاتی خود به سرکوب شورای رهبری بپردازد. نسرین از هواداران مجاهدین در سنندج بود که در دهه 60 به همراه همسرش از کردستان راهی قرارگاه های مجاهدین در خاک عراق شده بود. همسرش حسین مدتی در یگان های توپخانه و بخش کاتیوشا، مسئولیت فرماندهی داشت و مدتی نیز مسئولیت یکی از تعمیرگاه های موجود در قرارگاه اشرف به وی سپرده شده بود و صاحب یک دختر کوچک بودند. مهوش مدتهای طولانی در آشپزخانه های مجاهدین کار می کرد و چندان علاقه ای به کارهای نظامی نداشت ولی در جریان انقلاب ایدئولوژیک مریم، به دلیل ورود به مباحث ایدئولوژیکی مریم رجوی و تن دادن به خواسته های مسعود رجوی، و سخنان مورد پسندی که بر زبان می آورد، به رده های بالا ارتقاء داده شد و به مرور در نزدیکی زوج رجوی در قرارگاه بدیع زادگان مستقر گردید. آنگونه که بعدها خودش تعریف می کرد، فرماندهی کردن نیروها در بخش نظامی به حدی برایش مشکل بود که بارها آرزو کرده بود دوباره دوران قبل بازگشت بخورد و همه به سر کارهای پیشین خود بازگردند و انقلاب ایدئولوژیک مریم به پایان خود برسد. وی در سال 1376 به عنوان مسئول اول سازمان مجاهدین برگزیده شد و پیش از آن هم مدتی دبیر اول شورای ملی مقاومت رجوی بود. پس از سقوط صدام، وی چندین سال به صورت مخفیانه در اورسوراواز فرانسه زندگی می کرد و تا حل و فصل مسائل حقوقی اش، خود را نشان نمی داد اما مدتی پس از انتقال مجاهدین از عراق به آلبانی، دوباره از وی رونمایی گردید.
در هرصورت، نسرین به دلیل سرسپردگی زیاد و زبان تیز و توهین آمیزی که علیه مسئولین داشت، در پاییز 76 به عنوان جانشین مریم رجوی، عهده دار ریاست بر شورای رهبری مجاهدین شد. از این زمان به بعد کلیه عملیاتهای ترویستی مجاهدین زیر نظر او برنامه ریزی و طراحی می شد و در مراحل نهایی تحت نظارت و فرماندهی مریم و مسعود رجوی به اجرا در می آمد. بلافاصله پس از این انتصاب، مجاهدین وارد دور سوم و چهارم عملیاتهای سحر شدند، اما در عرض مدتی کوتاه، دهها تیم که بیشتر آنان را از نزدیک می شناختم، دچار ضربه شدند و عملیات های راهگشایی از حالت تیمی به سمت گردانی و قرارگاهی تغییر فرم داد. این اقدام هم با تشدید فعالیت های نظامی جمهوری اسلامی در مرزها، به نقطه ای خطرناک و غیرقابل تحمل برای صدام کشیده شد که زمینه را برای پایان دادن به پروژه سحر فراهم نمود. در روزهای پایانی پاییز، صدام حسین که از شروع مجدد جنگ بین ایران و عراق وحشت داشت، دستور توقف عملیات های نفوذی را صادر کرد و مسعود رجوی با ناراحتی آنرا پذیرا شد. وی بعدها در نشست های درونی گفت که نیروهای عراقی بخاطر عملیات ما زیر ضرب سپاه پاسداران قرار داشتند چون ما عملیات می کردیم و برمی گشتیم ولی آنها در مرزها زیر حمله قرار می گرفتند. به همین خاطر صدام حسین به من گفت که سربازان ما دیگر تحمل ندارند و باید عملیات های مرزی را پایان دهید.
آمادگی برای سرنگونی و پروژه تسخیر شهر!
با شکست این پروژه یکساله، مسعود رجوی برای جلوگیری از وارفتگی نیروها، سال 1377 را سال”آ77″ (آمادگی برای سرنگونی) نامید و کلیه افراد را برای سرگرم شدن وارد دور بی پایان آموزشهای نظامی کرد. وی تمامی آموزش های قبلی که افراد گذرانیده بودند را باطل کرد تا دوباره از نو شروع شوند. طبعاً اینکار با واکنش های منفی زیادی همراه بود که رجوی را به تجدید نظر وادار کرد و نهایتاً قرار شد آموزش ها مختصر باشد تا کسی خسته نشود. وی تلاش داشت در این سال، عملیات های تروریستی خود را به شکل تسخیر برخی شهرهای مرزی کلید بزند و به همین منظور با ایده گرفتن از صدام حسین، نیروها را به شکل 4 ارتش مستقل سازماندهی نمود. در آن زمان ارتش صدام به 4 ارتش مجزا سازماندهی، و هرکدام تحت یک فرماندهی مستقل قرار داده شده بودند. مسعود نیز ابتدا 4 ارتش را معرفی کرد ولی پس از مدت کوتاهی تشکیل 7 ارتش را اعلام نمود و هرکدام را در یکی از استانهای دیالی، کوت، العماره و بصره مستقر ساخت. دو ارتش ساخته شده توسط مسعود عملاً سمبلیک و مختص زنان و دختران بود.
علیرغم این ارتش سازیها، صدام حسین که بشدت در انزوا و هراس از جنگ بود، چنین مجوزی را به مسعود رجوی نداد که وارد مرزها شوند و حسرت آن برای همیشه بر دل مجاهدین باقی ماند. اگرچه مسعود رجوی در همین دوران بیشترین فشارها را بر فرماندهان و نیروها وارد کرد که اثبات کند قادر است با هر یگان، در برابر 3 یگان جمهوری اسلامی ایستادگی کند، اما بزودی متوجه شد که صدام با حرف قانع نمی شود، لذا در یک نشست عمومی که در سالن اجتماعات اشرف برگزار شد، سخن از رویارویی 1 گردان مجاهدین در برابر 10 گردان جمهوری اسلامی بر زبان آورد که بهت و حیرت همگانی را برانگیخت به نحوی که حتی یکی از اعضای شورای رهبری (رقیه عباسی) با شگفتی از این سخن مسعود رجوی برخاست و ضمن اعتراض و غیرواقعی خواندن آن و اینکه از این حرف دچار ترس شده است، استدلالاتی آورد که مسعود را به واکنش واداشت. مسعود که در برابر جمع از اینهمه توهمات رامبو گونه با اعتراض یکی از بالاترین فرماندهان نظامی خود مواجه شده بود، با یک نیرنگ همه چیز را چرخانید و مدعی شد که اصلاً چنین سخنی بر زبان او جاری نشده است و با تأکید مجدد رقیه عباسی، به بخش تبلیغات گفت تا سخنان ضبط شده او را بازپخش نمایند. مسئولین ستاد تبلیغات که متوجه منظور رجوی شده بودند، فوراً به ویرایش و پخش سخنان پیشین رجوی مبادرت کردند. رقیه عباسی در حالی که با حیرت مسعود رجوی را نگاه می کرد (در حالی که متوجه نیت رجوی شده بود) گفت بله من اشتباه کردم و شما این حرف را نزدید!. البته نگارنده (حامد صرافپور) خودم شخصاً از مسعود رجوی شنیدم که گفت هر یگان باید در برابر ده یگان دشمن بجنگد، و بسیاری دیگر هم اینرا شنیدند. با اینحال کاری نمی شد کرد و همه باید قبول می کردند که مسعود رجوی چنین حرفی نزده است.
سرنگونی یا ریزش نیرو؟
سال 77 با این نمایش های خسته کننده به پایان رسید و مسعود سال 1378 را سال سرنگونی نامید و موضوع”تسخیر شهر” را به حاشیه برد و با گفتن اینکه دوباره وارد عملیات های مرزی و شهری می شویم، همه را در حسرت و اندوه پایان یافتن این دوران سخت برجای گذاشت. در این دور، تیم های 2-3 نفره (که اکثراً از نیروهای جدید که در ماههای گذشته به تور افتاده بودند)، تشکیل می شد، به درون مرزها فرستاده می شدند تا با انجام عملیات های تروریستی، برخی اماکن عمومی و نظامی را هدف بگیرند. آنها با زدن خمپاره به اماکن دولتی و محل هایی که مردم بیشترین ترددها را داشتند، شماری از هموطنان را شهید و یا دچار آسیب می کردند و برخی هم با گرفتن پول های هنگفت که به دستشان می رسید، با رسیدن به داخل ایران فرار می کردند و به دنبال زندگی خود می رفتند. هدف رجوی، ناامن کردن شهرها و وحشت آفرینی بین مردم و ایجاد فشار سیاسی بر دولت بود. مسعود معتقد بود که با چنین اقداماتی، رئیس جمهور تضعیف، و از سوی جناح رقیب متهم به بی کفایتی می گردد و زیر ضرب می رود و نهایتاً مجبور خواهند شد او را به علت عدم توانایی برای حفظ امنیت کشور، برکنار کنند… اما این خواسته هرگز محقق نشد!. لذا مسعود به توجیه دیگری روی آورد و آن کشانیدن پای صدام حسین به میدان جنگ بود. وی اصرار داشت که عملیات های ما با هدف کشانیدن عراق به جنگ با ایران است تا ما دوباره بتوانیم عملیات فروغ جاویدان جدیدی را برای سرنگونی رقم بزنیم… سال های 78-79 به این شکل گذشت و ما بین هر سلسله عملیات تروریستی که مسعود به شکست می رسید، سلسله نشست های عریض و طویل ایدئولوژیک نیز به انجام می رسد که هدف آن سرکوب نیروها و جلوگیری از تناقضات تشکیلاتی و ریزش نیرویی بود. در این دوران بسیاری از نیروها دچار فرسایش روحی و انگیزشی شده بودند. مباحث سرنگونی که مسعود رجوی همه ساله مطرح می کرد دیگر برای کسی جدی گرفته نمی شد. فرماندهان پی در پی ناامیدتر می شدند و”مشت آهنین” مسعود رجوی که در زمستان 74 علیه معترضین بلند شده بود نیز روز به روز کارآیی خود را از دست می داد و زمینه برای اعتراضات گسترده فراهم می شد.
موشکباران از جلولاء تا بصره، ناتمام ماندن نشست مریم رجوی!
سال 1380 با چنین وضعیتی فرارسیده بود، لذا به طور طبیعی اکثر نیروها و بخصوص فرماندهان دسته و یگان، دچار سرخوردگی و ناامیدی شده بودند. 28 فروردین سال 1380، مریم رجوی برای انگیزه دادن و در اصل برای سرکوب افراد معترض، تعدادی از فرماندهان (نگارنده در این نشست حضور داشت) را در قرارگاه باقرزاده گرد آورد تا مورد تهدید و سرکوب تشکیلاتی قرار دهد. این قرارگاه مخوف، محل برگزاری نشست های مهم مسعود رجوی در سال های 1372 تا 1381 بود که پس از حمله هوایی ایران به قرارگاه اشرف از صدام حسین تحویل گرفته شد. تا پیش از آن این مقر، بخشی از پادگان های ارتش عراق در نزدیکی رمادی و ابوغریب بود. در این قرارگاه یک خانه موقت برای زوج رجوی ساخته بودند تا در میانه نشست ها برای استراحت در آن مستقر شوند. سالن کوچک این خانه حدود 10 در 10 متر بود که در آن گرد آمدیم. مریم در ابتدا با نرمی و حالتی خودمانی بحث را شروع کرد و وقتی سردی و خاموشی ما را مشاهده کرد، کم کم لحن خود را تغییر داد و همه ما را به بی غیرتی و خیانت به مسعود رجوی متهم نمود. با اینحال در همان یکساعت اولیه، تلاش داشت با خواهش و تمنا افراد را به واکنش وادار کند تا با شور و شوق بیشتری وارد کارها شوند، اما پاسخ مورد نظر را نمی گرفت و در برق نگاه آنان جز بی اعتمادی نسبت به سخنان تکراری خود چیزی نمی دید. نشست به پایان خود نزدیک شده بود که بناگاه فیلمبردار اصلی بخش تبلیغات مجاهدین که علی نام داشت، پشت میکروفن رفت و با لحنی توهین آمیز همگان را زیر ضرب برد و از اینکه مریم رجوی خود را زیر پای ما اندخته و خود را شکسته است ابراز خشم کرد. سخنان وی باعث شد که برخی از افراد به حرف بیایند و با مریم صحبت کنند. با توجه به اینکه دیروقت بود و مریم تلاش داشت موضوعات جلسه را جمعبندی کند، گفته شد ادامه نشست روز بعد خواهد بود.
با پایان موقت نشست، افراد برای استراحت رفتند اما پاسی از شب گذشته بود که آژیر به صدا درآمد و گفته شد چند قرارگاه هدف موشک قرار گرفته اند و باید سریع به مقرهای خود برگردید. این خبر خوشحالی زیادی برای من و برخی دیگر به همراه داشت چون از ادامه نشست با مریم رجوی بشدت منزجر بودیم و برای اولین بار بود که مریم را عصبانی و مستأصل می دیدم که آنگونه لحن توهین آمیز بکار می برد. با اینکه نشست بسیار کوچک و خودمانی جلوه می کرد، اما آن احساس عشق در قلب ما نسبت به وی بسیار کمرنگ شده بود. بازگشت ما به قرارگاه ها، شروع دور جدیدی از پراکندگی ها بود. همه افراد در غم و ترس قرار گرفته بودند.
مسعود رجوی: هرزه گردی سیاسی، مرز سرخ تشکیلات!
مدتی بعد، پیروزی خاتمی در انتخابات دور دوم تأیید شد که باز هم در دستگاه مجاهدین تنش زیادی را دامن زد، چرا که مسعود رجوی آبروی خود را در عرصه سیاسی به گرو گذاشته بود تا شاید در دور دوم رئیس جمهور جدیدی انتخاب شود که نشد. همه مجاهدین در تناقضی شدید قرار داشتند. سوآل این بود که چرا تحلیل مسعود درست از آب در نیامد و حالا به لحاظ بین المللی چه خواهند گفت؟!. تناقضات به حدی تشدید و جدی شده بود که مسعود رجوی به فوریت درخواست نشست عمومی داد و اینبار کل نیروها به قرارگاه باقرزاده منتقل شدند. تمام سخنان چند ساعته مسعود رجوی در یک جمله خلاصه شد:”هرزه گردی سیاسی مرز سرخ تشکیلات است”.
از این پس، کلیه افراد می بایستی به گفته مسعود رجوی”ذهن خود را بر روی تمامی تحلیل و تفسیرهای سیاسی می بستند” و فقط منتظر دستورات و تحلیل های وی می نشستند. حرف این بود که ذهن شما باید بسته باشد و نباید به هیچ چیزی فکر کنید… اما خشم مسعود رجوی بالاتر از این بود. وی برای اولین بار بود که عصبانیت خود از صدام حسین را به نمایش گذاشت و با خشم گفت من صدام را به نقطه جنگ با ایران رسانیدم اما او ترسید و حاضر نشد وارد جنگ شود!!!.
پاسخ تناقضات و سوآل های بی جواب اعضای مجاهدین نیز، چند هفته بعد با شروع یک پروژه عظیم سرکوب داده شد… اولین هدف مسعود رجوی، کادر فرماندهی مجاهدین و بالاترین مسئولین سازمان بودند. همه باید در جلوی جمع به ناتوانی و خیانت خود در قبال سازمان اعتراف می کردند و جمع نیز باید آنها را مورد حمله قرار می داد. چند هفته بعد، این پروژه شامل کل مجاهدین شد و مسعود با انتقال چندماهه افراد به باقرزاده، همه را به مسلخ برد. نام این پروژه سرکوب، نشست های”طعمه” بود. سرکوبی وحشتناک که چهارماه به طول انجامید و بالاخره با انهدام برج های دوقلو در آمریکا به پایان خود رسید. پایانی که شادمانی بزرگی برای همه مجاهدین به همراه داشت چون از یک سرکوب طولانی رهایی می یافتند. دوران جدیدی آغاز شده بود که پایان عملیاتهای تروریستی تحت رهبری رجوی و زیر چتر صدام حسین را نوید می داد. دوسال بعد از آن، نه از اقتدار صدام اثری بود، نه از حضور فیزیکی مسعود رجوی!. اما از مریم هم خبری نبود تا وقتی که با وضعی مفتضح، او را به جرم پولشویی و فرماندهی عملیات های تروریستی به بازداشتگاه پاریس منتقل کردند.
اگرچه امروز مریم رجوی زیر چتر حمایت”صهیونیسم جهانی و دلارهای سعودی” به سخنرانی و صدور بیانیه در حمایت از اقدام ضدایرانی ترامپ و تروریستی خواندن سپاه مشغول است، اما خود به خوبی می داند که در سالروز چه دوران هایی نشسته ایم و او چه تعداد عملیات تروریستی را در همین روزها رهبری و فرماندهی می کرد. روز ارتش، یادآور خاطره ترور سرهنگ صیاد شیرازی در همان دوران چهارساله پروژه های تروریستی است که مریم رجوی آنرا دنبال می کرد. کشورهای اروپایی و لابی های پول پرست غربی باید از وی بپرسند اگر ارگان های نظامی ایران تروریست هستند، هزاران ماموریت ترویستی که وی فرماندهی می کرد در چه لیستی باید نامگذاری شود و چرا با وجود اینکه وی همچنان مردم را به عملیات های تروریستی ترغیب می کند، از لیست تروریستی اروپا و آمریکا خارج شد؟
راهگشایی به سمت ایران یا اروپا و کانادا؟
البته برای کسی که تا به امروز قادر نبوده (با وجود داشتن صدها لابی در بین قانونگزاران آمریکایی)، حتی یک ویزای سفر به آمریکا دریافت کند، و در اروپا هم – با وجود امکانات حقوقی فراوان و استقرار مهمترین پایگاه های خود – نتوانست به اجلاسیه ورشو راه یابد، واضح است که چنین خشمگین باشد و خود را با بازی” لیست سیاه” آمریکا دلگرم و سرگرم کند!. اما آنچه واضح است اینکه غربی ها، هرگز روی مریم رجوی و شازده رضا پهلوی حساب چندانی جز تبلیغات باز نمی کنند. برای همین است که با وجود اینهمه حمایت ها، باز هم برایشان یک حوزه فعالیت بسته مشخص کرده اند تا بازی خود را در همان محدوده جلو ببرند. ایالات متحده تا همین الان به دلیل حضور حامیان”شازده متوهم السلطنه” در آمریکا، به مریم رجوی ویزای ورود به آنجا نداده است چون با خشم بسیاری از مالیات دهندگان سلطنت طلب مواجه خواهند شد، لذا آنجا را زمین بازی حامیان شازده رضا می دانند و تنها مجوز چند راهپیمایی در نیویورک و واشنگتن را برای مجاهدین صادر می کنند. در اروپا دور به دست مجاهدین داده شده و حامیان سلطنت تنها برای نمایش های کوچک ابراز وجود می کنند. با اینحال این روزها مریم رجوی در اروپا هم به بن بست خورده و در حال راهگشایی به سمت کانادا است. بازی ها باز هم ادامه خواهد داشت اما سرمایه گذاری روی اینها جز در حد شعار نخواهد بود. فریادهای مریم رجوی هم به جایی نخواهد رسید و تنها می تواند با دلارهای اهدایی بن سلمان و نتانیاهو، به خودفروشی سیاسی مشغول بماند.
حامد صرافپور