بعد از اعلام آتش بس از طرف ایران ، رجوی با اولین شکست خطی ، تحلیلی خود مواجه شد. او قبلاٌ به همه گفته بود حکومت ایران هرگز صلح نخواهد کرد و اگر این کار انجام شود به سرنگونی حکومت ایران خواهد انجامید اما این گونه نشد و حکومت ایران آتش بس را قبول نمود ولی از سرنگونی خبری نبود. رجوی برای اینکه روی این شکست خود را بپوشاند دست به عملیات دیوانه وار و شکست خورده ای زد. او فکر می کرد که می تواند سه روزه به تهران برسد کاری که عراق طی هشت سال جنگ نتوانسته بود انجام دهد به همین خاطر رجوی در بوق و کرنا دمید که دیگر ماندن ما در عراق درست نیست و باید با یک حرکت عاشورا گونه!!! که البته منظورش خودش نبود وارد عملیات شد. اما از روحیات اعضای نگون بخت سازمان بگویم که آنان منتظر فرصتی بودند تا شاید به ایران برگردند از این کار رجوی رضایت داشتند که بالاخره به آرزوی خود یعنی سرنگونی حکومت ایران می رسند البته این خوابی بود که هیچوقت تعبیر نشد.
رجوی ابتدا سعی نمود با جمع آوری نیرو از تمام کشورهای اروپایی و آمریکایی تعداد نفراتش را بیشتر کند و با آموزش ابتدایی و بعضاٌ بدون آموزش به جنگ فرستاد تا در تنور کشتار رجوی کشته شوند و از آن بتواند سوء استفاده تبلیغاتی نماید.
همه چیز با این استدلال که در عملیات پیروز خواهیم شد بنا نهاده شد و در نشست توجیهی هم فضا طوری برنامه ریزی شده بود که انگار در عرض چند روز به تهران خواهیم رفت و خانواده های خود را خواهیم دید.
رجوی در نشست توجیهی همه معادلاتش روی اما و اگر سوار کرده بود از هماهنگی با دولت عراق و نیروی هوایی گرفته تا کمک های بهداری و بیمارستان و …. وقتی رجوی از فرماندهان کودن در مورد الزامات تدارکاتی سئوال می کرد همه عنوان می کردند که همه چیز برای یک عملیات بزرگ آماده است و یا وقتی از فرماندهان عملیاتی سئوال می کرد عنوان می کردند که ما فقط مشکل کمبود نیرو داریم و به لحاظ تجهیزات هیچ مشکلی نداریم و رجوی با دریدگی خاص خود عنوان می کرد که کمبود نیرو را من بعد از گرفتن اولین شهر در ایران برای شما حل خواهم کرد!!!.
در نهایت رجوی که در باد حمایت از دولت عراق و کمک های وی خوابیده بود دستور حرکت داد.
افراد از بس در طی دو هفته کار کرده بودند دیگر رمقی برای جنگیدن نداشتند و می بایست برای تحقق حرفهای رجوی حرکت می کردند که اولین مانع ما بعد از فتح شهر اسلام آباد و بعد گردنه حسن آباد و بعد از آن گردنه چارزبر بود که دیگر ارتش رجوی که این همه در نشست ها از وی تعریف می کرد مانند حمار در گل گیر افتاد و دیگر توان حرکت نداشت. دیگر از نیروهای هوایی عراق خبری نبود ، دیگر کمک های لجستیکی عراق خبری نبود ، دیگر از یقه درانی فرماندهان رجوی در صحنه خبری نبود و مانند موش در صحنه گیر افتاده بودند. در همان روز اول تعداد زیادی بی جهت جان خود را از دست دادند.
روز دوم اوضاع بسیار خرابتر از روز اول بود دیگر برای نیروهایی که از گرما عاصی شده بودند توان حرکت به سمت یالهای چارزبر را هم نداشتند و مجبور بودند برای جنگیدن در دشت حسن آباد جایی برای در امان ماندن از بمباران پیدا کنند.
با اولین حمله جدی نیروهای ایرانی تمام شاکله ارتش کاغذی رجوی از هم پاشیده شد یعنی وقتی در تنگه چارزبر گیر کردیم فرماندهان سازمان هیچ طرح و برنامه جایگزینی برای عبور از آن بحران نداشتند و فکر می کردند که با تمام توان باید از گردنه عبور کرد. گردنه ای که به لحاظ نظامی بسیار مهم بود و تمام یالهای آن را نیروهای ایرانی در اختیار داشتند.
در صحنه جنگ به واقع مشخص شد که فرماندهان سازمان فقط به شعر و شعار در نشست و نزد رجوی می پرداختند و به لحاظ نظامی هیچ درک درستی از صحنه و جنگ ندارند چون آنان سطح فهم و درکشان این بود که در عملیاتی شبانه به نیروهای مرزی حمله کنند و چند اسیر بگیرند و این تمام پشتوانه شان برای فرمانده شدن بود.
در میدان جنگ چارزبر بود که مشخص شد رجوی از آنان به عنوان یک مهره استفاده نموده است چون وقتی صحبت از فرماندهی کل رجوی می شود او هم به لحاظ نظامی هیچ چیز بارش نبود و فقط کارش شعار دادن بود این در حالی بود که یک فرمانده نظامی ابتدا به تمام موقعیت هایی که در تنگه های مختلف امکان دارد پیش بیاید برنامه ریزی مشخصی می کند مثلا ٌ می توانستیم برای عبور از تنگه چارزبر از مسیرهای دیگری استفاده کنیم ولی از آنجایی که رجوی ذهنش درگیر گرفتن تهران بود فکر می کرد که با سوار شدن روی چند خودرو نظامی سه روزه به تهران می رسد.
در روز سوم همه نیروها که دیگر کلافه شده بودند به دستور رجوی به عراق برگشتند و در طول مسیر هم تعداد زیادی از نیروهای سازمان کشته شدند.
مریم رجوی که در وقاحت و دریدگی چیزی کمتر از شوهر دومش ندارد در نشست عنوان می کرد که اگر کسی زخمی شد او را رها کنید و به پیشروی خودتان ادامه دهید این حرف یعنی اوج دنائت و شقاوت که در این باره هم شاهد بودیم که وقتی تعداد زیادی زخمی شدند و من هم یکی از آنان بودم به ما گفته شد که در کرند بیمارستان صحرایی دایر است ولی وقتی به آنجا رسیدیم فرمانده وقت آنجا یعنی افشین جنایت کار عنوان داشت که خبری از بیمارستان نیست این در حالی بود که در نشست توجیه ای عملیات فروغ جاویدان زنی به نام زهره بنی جمال عنوان می داشت که ما در همه جا بعد از اشغال منطقه مرکز درمانی برای نفرات زخمی برپا می کنیم و در این باره نفرات مشخص شده و اقداماتی انجام شده است ولی در صحنه همش دروغ بود و کشک.
بعد از سه روز به جای پیشروی به سمت تهران به عراق برگشتیم من چون زخمی بودم روز دوم به عراق بازگشتم. بعد از بازگشت به اشرف دیگر دل و دماغی برای کسی باقی نمانده بود هر کسی به دنبال دوستانش می گشت و همه سرها پائین و اینکه چرا شکست خوردیم و دوباره باید تا کی در عراق بمانیم.
اوضاع و احوال روحیه افراد بسیار خراب بود تا اینکه رجوی نشست جمع بندی گذاشت و با دریدگی خاص خودش عنوان داشت که ما در این عملیات پیروز شدیم دلیلش آمار کشته های بالای حکومت است و دیگر اینکه ما ثابت کردیم که زائده جنگ نیستیم و این عملیات بیمه نامه ما بود و حکومت ایران به منتهی انزوا و شکست خود رسیده است. حتی در جمع بندی عملیات فروغ جاویدان عنوان شد که دشمن ( حکومت ایران ) شکست خورده و ابعاد آن و پیروزی سازمان در چند ماه آینده ظاهر خواهد شد. البته این دروغی بود که رجوی سعی نمود به افرادش روحیه بدهد چون بعد از آن دیگر فرصتی پیش نیامد تا سازمان بتواند دست به چنین عملیاتی بزند و در همان اشرف زمین گیر شد تا اینکه از عراق اخراج شدند.
رجوی برای اینکه آمار کشته های ایران را بالا ببرد عنوان داشت که میزان تلفات دشمن بر اساس شنیده ها و مشاهدات نفراتی که در صحنه بودند و شاهد کشته شدن نفرات ارتش ایران بودند محاسبه شده است و کلاٌ سعی شده که مقدار را تا آنجا که می توانستیم بر واقعیت ها سوار کنیم. حال خودتان دریابید سازمانی که این گونه آمار کشته های طرف مقابل را می دهد می توان به آمار و درستی آن اطمینان کرد.
سازمانی که بیش از 1500 نفر البته خیلی بیشتر هم بوده کشته داده می تواند دم از پیروزی بزند و اینکه سازمان با این عملیات بیمه شده است ؟ البته دریدگی رجوی چون حد و مرزی نداشت به خاطر اینکه خودش را مبرا از هر گناهی بداند و اینکه اعلام نکند که مقصر اصلی شکست خودش بوده باز هم ورق را چرخاند و به روی نیروهای خودش برد مبنی بر اینکه مقصر اصلی نیروهای سازمان می باشند که تمام و کمال و با قدرت وارد جنگ نشده و ذهن شان درگیر زنده ماندن بود یعنی زن به فکر شوهرخودش بوده و مرد به فکر زنش و نفرات مجرد هم به فکر اینکه زنده بمانند تا بتوانند سالم به تهران رسیده و زندگی برای خود درست کنند. این گفته رجوی یعنی اوج شیادی و حقه بازی است.
اما نیروهای سازمان مانند گوشت قربانی این بار زیر تیغ رجوی می رفتند تا بار دیگر به خاطر فرار رجوی از قبول شکست آنان را قربانی کنند البته در این میان سگان هار و وحشی بودند که بر تنور عوام فریبی رجوی آتش بیار معرکه بودند. فرماندهانی که خودشان جان به در برده و برای فرار از زیر تیغ قرار گرفتن رجوی این گونه کاسه لیس وی شده و به روی دیگران تیغ می کشیدند که بله رجوی دروغگو، حرف شما درست است من و ما مقصر اصلی نبردن شما و همسر سومتان به تهران هستیم.
آری این گونه بود که دوباره رجوی توانست از قبول مسئولیت شکست عملیات فروغ جاویدان فرار کند و اکنون هم با دریدگی خاص خود هر ساله جیغ بنفش کشیده و نعره پیروزی سر می دهد. سئوالی که وجود دارد مگر قرار نبود که عواقب و ابعاد عملیات فروغ جاویدان در مدتی کوتاه در ایران خودش را نشان دهد چرا این گونه نشد ؟ مگر سازمان بیمه نامه خود را دریافت نکرده بود پس چه شد که سر از آلبانی در آورده و برای سناتورهای از دور خارج شده غربی ساز و دهل می زنید ؟
اکنون دستگاه تبلیغاتی رجوی هر ساله در مقطع عملیات فروغ جاویدان باز هم شعار پیروزی خیالی خود را سر می دهد که دیدید ما پیروز شدیم و می خواهد با این تبلیغات به نیروهای روحیه باخته خود انرژی بدهد.
رجوی حقه باز خودش بهتر از هر کسی می دانست که هرگز به پیروزی نخواهد رسید و برای فرار از پاسخگویی به اینکه سازمان زائده جنگ عراق علیه ایران نیست دست به این دیوانگی نظامی زد و دیگر به کسی جوابگو نشد چون جار و جنجال پیروزی در عملیات را به راه انداخت تا دهان همه را ببندد و دیدیم که تاکنون هیچ وقت حاضر نشده در مورد عملیات شکست خورده فروغ جاویدان به کسی پاسخگو باشد.
اکنون مریم رجوی هر چقدر می خواهد فیلم تانک ها و مانورهای ارتش کاغذی خود را برای نیروهایش به نمایش بگذارد چون آنان فقط دلشان را به این فیلم ها و خاطرات شان خوش کردند خودشان بهتر از هر کسی می دانند که دیگر راه برون رفتی از آلبانی نیست و تا آخر عمر باید در همانجا بمانند و به زندگی خود پایان دهند.
عملیات فروغ جاویدان در اصل نقطه سرفصلی برای سازمان بود که نشان داد تمام تحلیل های رجوی بر پایه شعر و شعار سوار است و هیچ بستر علمی ندارد و اکنون هم مریم رجوی با دریدگی خاص رجوی گونه این خط را پیش می برد.
مریم رجوی بهتر است دلتان را به شعارهای توخالی رجوی گونه خوش نکنی چیزی که از بیرون نمود دارد شما هم مانند خر در گل گیر کردید و همان بهتر که در آلبانی برای لابی جنگ طلب خود دستمال دست بگیرد و خنده مسخره تان را تحویل شان بدهید.
هادی شبانی