رجوی تا قبل از سرنگونی صدام در عراق برای خودش کاخ و برج و بارویی داشت و کسی نمی توانست به او چیزی بگوید چون در خوش خدمتی و مزدوری برای معدوم صدام مرزی باقی نگذاشته بود. بعد ازسرنگونی صدام، دیگر رجوی و تشکیلاتش آن ابهت دوره قبل را نداشت و دیگر نمی توانست کسی را فریب دهد. به همین خاطر اعتراضات درون تشکیلاتی شروع شد و با آمدن خانواده ها ریزش در درون تشکیلات آغاز گردید. هر کسی از مسئولین که حرفی به نفراتش می زد و اینکه نمی توانستند تناقض نفرات را حل کنند به طبع نفرات راه فرار و جدا شدن از تشکیلات رجوی را در پیش می گرفتند.
رجوی در مورد اشرف و اینکه مرز سرخ ماست حرفهای زیادی زده بود و بیشتر برای او جنبه ایدئولوژیک داشت و اگر اشرف را ترک می کرد انگار شکست سختی خورده است به همین خاطر همیشه در مناسبات و در نشست های درونی سعی بر این بود که به افراد بقبولاند که ترک اشرف مساوی با مرگ است و حتی اگر مجبور به این کار شوند همه افراد حاضر هستند جانشان را بدهند.
بعد از شکل گیری دولت عراق به مسئولین سازمان دستور داده شد که در مدت شش ماه باید اشرف را تخلیه کنند ولی مسئولین سازمان به این حرف مقامات عراقی می خندیدند و مسخره می کردند.
در تاریخ 4و 5 مرداد 86 هیئتی از مقامات دولت عراق رسماٌ به اشرف آمدند که نفرات مذاکره کننده از طرف فرقه رجوی مژگان پارسایی جانشین رجوی و صدیقه حسینی مسئول اول و مهدی براعی ( احمد واقف ) مشخص شدند.
درجریان این مذاکرات از طرف رجوی پیامی خوانده شد مبنی بر اینکه برای وجب به وجب خاک اشرف بایستی جنگید. وقتی نیروهای عراقی وارد اشرف شدند ابتدا نیروهای سازمان با چوب و سنگ و تیرو کمان در مقابل ارتش قرار گرفتند و هر لحظه به ما پیام داده می شد که باید حمله کنیم و این گونه بود که دیگر مذاکره با مسئولین عراقی به هم خورد و کار به درگیری کشیده شد.
این کار رجوی یعنی به کشتن دادن تعدادی از افراد بی گناه که فکر می کردند از رجوی آبی گرم خواهد شد ولی شاهد بودیم که تعدادی به خاطر خیره سری رجوی کشته شدند و اوج شقاوت رجوی در این بود که با وجود کشته شدن تعدادی از افراد باز وی خواهان بیشتر کشته شدن افراد بود و عنوان می کرد که اگر تعداد بیشتری هم در مقابل نیروهای عراقی کشته می شدند زیاد مهم نبود. آنجا بود که برای من مشخص شد که رجوی برای جان افرادش هیچگونه ارزشی قائل نیست.
اما جالبتر اینکه در اوج دریدگی که مسئولین در نشست ها از پایداری در اشرف حرف می زدند در روز عمل هیچ کدامشان از اطاقشان بیرون نیامدند و وقتی که متوجه شدند گلوله های ارتش عراق واقعی است به سوراخی خزیدند و باز این نیروهای مصیبت زده بودند که باید مقصر جلوه داده می شدند تا اینکه به سرفصل خروج از اشرف رسیدیم و متوجه شدیم که چه راحت و بدون کمترین ایستادگی که رجوی همیشه شعارش را می داد در اوج خفت و خواری به لیبرتی رفتند و شاهد بودیم که بعد از خروج از اشرف باز هم رجوی شیاد نعره پیروزی سر می داد و در نهایت وقتی از عراق اخراج شدند باز هم اعلام پیروزی نمود. البته برای ما این حرکات رجوی چیز جدیدی نبود چون در فرهنگ و ایدئولوژی رجوی همیشه او پیروز است و دیگران مقصر اصلی شکست.
اکنون هم مریم قجر با نیروهای پیر و پاتال خود به دنبال سرنگونی در کشور آلبانی است شما در عراق چکار کردید که اکنون در کشور آلبانی به دنبال آن هستید. برای ما کاملاٌ روشن شده که شما به دنبال زندگی شاهانه خود می باشید و برایتان هم مهم نیست که روزی در فرانسه و عراق و اکنون در آلبانی باشید.
مجید محمدی