آیا ترور دوای درد جامعه می باشد؟
اصغر فرزین
در واقع هر جامعه ای میتواند دارای مشکلات اجتماعی ، قضائی، حقوقی و سیاسی باشد و یا مشکلات دیگری که زیر مجموعه همین هاست اما آیا بایستی چشم از آنها فرو بست؟ و یا به طور آنتاگونیستی با آنها برخورد کرد؟ اگر به یک جامعه بنگریم متشکل از عقاید بسیاری است. طبیعی است که حتی دو نفر نیز ذهنشان و عقیده شان راجع به یک مثلاً «گلدان گل» یکی نیست. پس چه باید کرد؟
هرکسی برای اداره جامعه نظری میدهد و به نظرش آن درست است. آیا بایستی برای دسترسی به هدف خود از پا بنشیند و یا عقب نشینی کند؟ هرگز. و یا اینکه اگر کسی آنرا نپذیرفت و اجابت نکرد و یا با مانعی مواجه شد بایستی برای تحقق آن دست به سلاح ببرد؟ و مبارزه مسلحانه را برپا کند؟
البته و صد البته که نه. در واقع این همان تروریسم است. در معنی کلمه ترور یعنی وحشت. اما در ایران این کلمه به معنی کشتن افراد حکومت اطلاق میشود که توسط گروه ها کشته میشوند. در زمان شاه این موضوع باب شد و تاکنون ادامه پیدا کرده است.
اما به نظر من ترور یعنی کشتن غافلگیرانه یک انسان که در حالت جنگی و دفاعی قرار ندارد. در واقع یک تروریست برنامه ای را برای کشتن طراحی میکند که اولا این عملیات غافلگیرانه باشد ، ثانیاً قطعی باشد یعنی حتماً فرد کشته شود و ثالثاً اینکه خود نیز از معرکه جان سالم بدر برد.
البته در ادامه نیز موضوع عملیات انتحاری پیش می آید که فرد ترور کننده معتقد است که حتماً بایستی فرد مقابل حتی به بهای جان خودش نیز بایستی از بین برود. بنابراین وی قانع میشود که با بستن نارنجک به خودش و یا سوار شدن بر یک ماشین انفجاری عملیات را انجام دهد به طوریکه برای فرد مقابل یا افراد مقابل راه فراری وجود نداشته باشد.
اما چرا در طی دهه ها و سالها این عمل اینچنین نکوهیده نمی شد و بعد از 11 سپتامبر در واقع بحث تروریسم رو آمد؟
به نظرم شاید به این دلیل بود که تا قبل از این ، این شیوه با تفاسیری در یک جنگ خلاصه می گردید. اما زمانی که یک فاجعه تروریستی باعث کشتار نه فقط یک انسان بلکه قتل عام انسانهای دیگر گردید، موضوع بدرستی مشخص گردید که در تکامل یک وجه منفی ترور میتواند به بخشی از انسانهای جامعه لطمه ای جبران ناپذیر وارد سازد. زمانی شاید با ترور سرهنگ هاوکینزها و سرلشگر طاهری ها و… سازمان خود را بالا می کشید و در زمان انقلاب از آن عملیات پیروزمندانه یاد میکرد و با کپی برداری از آن در زمان بعد از انقلاب و ترورهای متوالی از سران حکومتی و افراد بیگناه و به قول خودش سر پنجه های اختناق آنها را جنگ چریک شهری و جنگ نوین می نامید و در جنگ ارتش آزادیبخش جنگ خود را به اتفاق ارتش عراقی جنگی آزادیبخش می نامید ، پس از آن نیز با ترور سرهنگ صیاد شیرازی بعد تازه و روح تازه ای را میخواست در این کالبد بیجان سازمانی بدمد. اما تا اینکه وقایع 11 سپتامبر پیش آمد ابتدا خوشحالی زایدالوصفی رهبری سازمان را فراگرفت و به جشن و پایکوبی برای کشته شدن هزاران انسان بیگناه پرداخت اما زمانی که ملت ها هوشیار شدند و سازمان و ارتش و شورای ملی مقاومت را در لیست سازمانهای تروریستی قرار دادند و محدودیت هایی را قائل شدند، به ناگهان با یک چرخش 180 درجه ای سازمان مجاهدین خلق یک سازمان ضد بنیادگرائی! و ضد تروریستی شد! و از نا آگاهی و ناشناخته شدگی بین المللی استفاده کرده و خود را به عنوان چیزهای دیگر جا زد! جایی که می گوید ما می جنگیم تا صلح را بیاوریم، ترور می کنیم تا آرامش ببخشیم، میکشیم تا ادب کنیم و… پس در مقابل اینهمه دجالگری ما نیز بایستی به افشاء آنها بپردازیم.