ابراهيم عزيز سلام،
چند روز قبل نامه شماره 13 تو را دريافت کردم، در آن اشاره کرده بودی که بالاخره فرصتي پيدا کرده و فيلمهای ارسالي را ديده ای، از اينکه آنها تا حدودی بدردت خورده اند خوشحال شدم.
اشاره کرده بودی که آيا سازمان حاضر است در يکی از پايگاه های خود فيلم جريان Waco را نشان دهد؟ بايد به اطلاعت برسانم که وفتي اين جريان اتفاق افتاد از قضا من در آمريکا بودم و همان روزهائي که حمله به قرارگاه آنان صورت ميگرفت ما اخبارش را بهنگام شام جمعي، در پايگاه مرکزی دنبال ميکرديم. وقتي با سئوال تو روبرو شدم بي اختيار ياد آندوران افتادم و ياد برخورد خود و ديگر افراد با اين جريان.
خبر، خبر مهمي بود و صحبتهای زيادی توسط کارشناسان فرقه پيرامون آن ميشد. شايد بجرات بتوانم بگويم که بيشتر مطالب موجود در فيلم سينمائي ای که ديدی، آنزمان طي برنامه های خبری به اطلاع عموم ميرسيد. مانعي هم در تماشای آنها نبود و ما تا حدود زيادی در جريان آن قرار گرفتيم. اما آيا چيزی از آنرا به خود ربط داديم و يا نه؟ جواب خير است. اشکال کار هم در همين است، بر عکس تو که هنوز فکر ميکني آگاهي کليد مشگل گشای حواريون يک فرقه است، من به چنين چيزی اعتقاد ندارم، مگر اينکه فرد با انگيزه های غير معمول فرقه به عضويت آن درآمده و علائم مريدی خود را جعل نموده باشد ( که در مورد اعضأ ی قديمي خيلي بعيد است توانسته باشند تمام مراحل « انقلاب ايدئولوژيک » و تحمل شکنجه های مربوط به آنرا جعل کرده و تظاهر به فهم و پذيرش آن شامورته بازيها کرده باشند). تنها در اينصورت آگاهي ميتواند نجات دهنده وی باشد. واقعيت اينستکه هر فرقه خود را تافته جدا بافته ميداند و اعضأ و رهبری آن بهيچ عنوان حاضر به ديدن و پذيرش مشابهت های خود با ساير فرقه ها نيستند. در آنزمان، اولا تمام اين جريان حکم يک خبر را داشت و بس. از آنجا که در آنزمان هنوز احساسات ضد آمريکائي هم داشتيم، طبق معمول به آن و صحت آن هم شک کرده و بسياری از تفاسير را جو سازی برای کشتار مشتي جوان بيگناه ناراضي از سيستم آمريکا ديديم. در ضمن وفاداری مريدان ديويد کوروش به وی تا لحظه مرگ نه تنها برايمان گزنده نبود، بلکه تقدير و احسن همه ما را هم برانگيخت.
مطمئن باش که همين نامه و شايد تمام مطالب رد و بدل شده در سايتهای جدا شدگان از مجاهدين توسط فرد و افرادی (نه در سطح خيلي بالا، بلکه در سطح عضو معمولي) در درون مجاهدين خوانده و دسته بندی ميشود. همانطور که زمانيکه من و تو عضو فرقه بوديم، اينکار انجام ميشد.
عکس العمل ما زمانيکه مطالب جداشدگان قبل از خود را ميخوانديم چه بود؟ احتمالا اگر در جمع مجبور نبوديم بخاطر نشان دادن وفاداری خود به رهبری چهار تا بد و بيراه بگوئيم، در خلوت هم چندان متفاوت برخورد نميکرديم حداکثر اظهار تاسفي کرده و با کشيدن آهي ميگفتيم « بيچاره فلاني، همانطور که رهبری گفته اينهم مزدور شد و خائن »
درست است دوست عزيز مطمئن باش که امروز هم آنهائيکه اين نامه را دارند در درون مجاهدين ميخوانند و خلاصه برداری برای فلان خواهر ميکنند، ذره ای از آنرا به بخش فردی خود راه نداده و از آن بعنوان « فاکتي در صحت گفتار رهبری» استفاده ميکنند و بس.
درست است که در سازمان خواندن و اگاهي از مطالب غير نه تنها تشويق نميشد بلکه با چوب « روشنفکر بي عمل» منع هم ميشد، اما بر خلاف تصور عموم، اين به معني آن نبود که فرقه از اگاهي و آگاه شدن حواريون وحشت دارد. مکانيزم جذب و نگه داری افراد خيلي پيچيده تر از سيستمهای ديکتاتوری است که سعي ميکنند با سانسور و محدود نگه داشتن انتقال آگاهي افراد را مطيع باقي نگه دارند. فصل مشترک ديکتاتوريها و فرقه ها در نبود و سانسور آگاهي نيست بلکه در شيطان کردن غير خود و ترس و نفرت از غير است. بحث حيوانات و صدای خر در آوردن و سگ و خر اين و آن شدن هم از بابت نفي فهم و شعور انساني آنان نيست، بلکه از اين بابت است که فرقه ها معتقدند که حيوانات بدليل نداشتن فرديت و مطيع ارباب و صاحب خود بودن و يا در مورد زنبورها و مورچگان اطاعت مطلق از ملکه کندو، الگوی قابل تحسين و تقليد در فرقه ميباشند. ( به نظر من اين انديشه صد در صد غلط است، چرا که حيوانات هم حس خود شناسي و دفاع از خود را دارند، اما در مقايسه با انسان مکانيسم حفظ خودشان ساده بوده و بنظر ميرسد که فرديت ندارند. و يا در مورد مورچگان و زنبورها بدليل سادگي نوع ارگانيسم آنها سيستم دفاعي شان ايجاب ميکند با سازماندهي مربوط به خودشان عمل کنند.)
در اينجا به بخش ديگری از نامه ات ميرسم که گفته بودی بايد کاری برای افراد باقي مانده در فرقه کرد. اگر درست متوجه شده باشم، اميد تو به اينکه ميشود کاری برای آنها کرد از نقطه فرقه نيست، بلکه بنظر من تو بنوعي معتقدی که هنوز کساني در سازمان هستند که حضورشان در آنجا حضور مريدی نيست و شايد هنوز با انگيزه های سياسي از سازمان حمايت ميکنند و يا با همين انگيزه ها در عضويت سازمان هستند. در اينصورت حرف تو درست است و با نا اميد شدن اين افراد از انجام کار مجاهدين، بريدگي آنها از افکار و قولهای سازمان ممکن، و جدا شدنشان محتمل ميباشد. طبعا در اينصورت خوب است که ما بتوانيم به دوستان و هم بندان سابق خود کمک کرده تا آنها بتوانند با زجر کمتر قدم به دنيای واقعي گذاشته و زندگي فردی خود را از نو آغاز نمايند.
چند روز قبل با محققي صحبت ميکردم، وی درباره جريانات اخير عراق صحبت ميکرد و تغيير استراتژی امريکا در آنجا. وی ميگفت که بنظر ميرسد که آمريکا و انگليس دارند بلحاظ سياسي به ايران نزديک شده و در نتيجه بزودی بايد منتظر پايان کار مجاهدين در عراق بود.
من چندان با نظر وی موافق نبودم. بحث جديد آمريکا اينستکه هدف ما بايد از- برقراری دموکراسي در عراق – به – برقراری امنيت – در آنجا تغيير کند. بحث توني بلر اينستکه ايران يا ميتواند در انجام اين امر متحد ما شود و يا بايد ايزوله شود. بحث ايزوله بحث درستي نيست ، چرا که ايران را نميتوان در دنيا و حداقل در خاورميانه و بطور مسلم در عراق ايزوله کرد بلکه باز داستان « يا با ما ، يا بر عليه ماست» خوب ايران چگونه ميتواند متحد آنها شود؟ همانطور که ميداني آنها دو شرط دارند: اول کنار گذاشتن حق مشروع ايران در برخورداری از تاسيسات و امکانات اتمي و دوم عدم حمايت کشورمان از مبارزه بحق مردم فلسطين برای استقلال کشورشان و بازگشت آوارگان فلسطيني به سرزمين مادريشان. بنظر من ايران نميتواند بدلايل متفاوت به هيچ يک از اين دو خواسته پاسخ مثبت دهد.
توني بلر معتقد است که شرط دوم عملي است، در صورتيکه آمريکا قبول کند که وارد حل جدی مسئله فلسطين شده و آنرا به نقطه قابل قبول برای دو طرف برساند. در اينصورت اسرائيل از شکل يک دشمن با بمب هسته ای خارج شده و در نتيجه نياز ايران به داشتن بمب اتمي هم منتفي گشته و در نتيجه ميتوان درباره خواسته اول هم به نتيچه مطلوبي رسيد. بنظر من اين خيلي خوش خيالي است. چرا که چنين خواسته ای بطور استراتژيک (جدا از مانورهای تاکتيکی برای تحميق توده های خودی و مسلمان) نه در سياستها و برنامه های هيچ يک از دو حزب حاکم امريکا وجود دارد و نه در حاکميت اسرائيل. در نتيجه جدا از اينکه ايران چگونه با سياست عمل کند که تقصيرها طبق معمول گردن آنها نيفتد، مسئله حل مسالمت آميز اختلاف با ايران منتفي ميشود. در اينصورت آمريکا در مقابل ايران چه اهرمهای فشاری در اختيار دارد؟ همه قبول دارند که در شرايط فعلي حمله نظامي امريکا و غرب به ايران به دليل گير بودن آنها در عراق و افغانستان و وجود مشگل کره شمالي و.. منتفي است. در نتيجه اهرمهای فشار باقي مانده عبارت خواهند بود از 1- محاصره اقتصادی. 2- حمله هوائي اسرائيل به تاسيسات اتمي ايران. 3- ايجاد نارضايتي و شورش در ميان اقليتهای قومي در داخل کشور بخصوص در بلوچستان، خوزستان و کردستان. 4- ايجاد کنترا بمانند مورد نيکاراگوئه.
1- بنظر من تحريم اگر در مورد عراق ضعيف و شکست خورده در جنگ اول و شديدا محتاج به واردات خارجي مفيد بود و توانست صدام را به زانو در آورد، در مورد ايران هم خواهد بود. تحريم مردم را دچار مشگل خواهد کرد، وباعث مرک و مير ميشود، اما اگر باعث وحدت بيشتر آنها با حاکميت نشود منجر به شورش و انقلاب و در نتيجه سرنگوني و يا تسليم حاکميت فعلي هم نخواهد شد. 2- حمله هوائي اسرائيل با امکانات پيشرفته تسلحياتي و لجستيکي که امريکا در اختيار وی گذاشته مسلما منجر به تلفات و ضايعاتي در کشور خواهد شد، اما آمريکا هم بخوبي ميداند که حتي اگر ايران نتواند هيچ پاسخ نظامي ای به اين تجاوز بدهد، در هر صورت برنده سياسي چنين حمله ای ايران خواهد بود و نتايج غير قابل پيش بيني برای آنها به بار خواهد آورد. 3- تحريک اقليتهای قومي در ايران: اگر در گذشته مثلا دراواخر دوران قاجار(که انگليسيها بدنبال آن بودند) و بعد از جنگ جهاني دوم (که شوروی بدنبال آن بود) و دوران جنگ عراق و اوج عمليات مجاهدين، اين تاکتيک توانست موثر واقع شود، امروز هم ميتواند. در نتيجه بنظر من حربه چهارم يعني ايجاد کنترا، برای آمريکا نه انتخاب آخر بلکه انتخاب اول خواهد بود. توجه داشته باش که وقتي آنها ميگويند که برای ما بايد امنيت اصل بر دموکراسي شود، به زبان بي زباني دارند ميگويند که ديگر حکومت اکثريت شيعه اصل نيست و مذاکره و همکاری با همه گروهای مسلح، مشروع و ممکن ميباشد، منجمله گروهای مسلح سني، صداميها و شايد حتي القاعده در عراق، در اينصورت قبول داری که موقعيت مجاهدين مستقر در منطقه سني نشين و در نزديکي بسيار، با گروه های صدامي و.. بکل نسبت به شرايط کنوني فرق خواهد کرد. خوب در اينصورت من مدعي ميشوم که مسئله انگيزه ای مجاهدين هم در اين بين حل خواهد شد و شايد حتي آنها بتوانند به آرزوی ديرينه خود هم رسيده و از ليست تروريستي غرب خارج گشته و مفتخر به لقب « مبارزين آزادی » گردند. اينکه مجاهدين چه ميتوانند بکنند و چه نميتوانند بکنند ، و يا اينکه امريکائيان چه مشگلاتي در حال حاضر با ساختار، دگمها و تاريخچه مجاهدين دارند، بحثهای ديگری است که در نامه قبلم به آنها اشاراتي کردم، آنچه مسلم است، خرابکاری و ترور نقطه قوت تمام فرقه هاست. در ضمن توجه داشته باش که هدف از ايجاد کنترا، سرنگوني حکومت نيست، بلکه تسليم آنها به خواستهای آمريکاست، کما اينکه در مورد نيکاراگوئه هم اينچنين بود (در نيکاراگوئه خواسته آمريکا برگزاری انتخابات آزاد بود، که انجام شد و ساندنيستها انتخابات را باختند، اما باخت آنها به معني پيروزی کنترا ها نبود، آنها پس از پيروزی نماينده طبقه متوسط در انتخابات، حقوق خود را گرفته و بدنبال کار و زندگي خويش رفتند.). آمريکا امروزه از ايجاد حکومت ايده آل خود در عراق و افغانستان هم کوتاه آمده و به برقراری امنيت و فيصله دادن قائله راضي شده است، بنابراين نميتواند در چنين شرايطي خواهان برقراری حکومت ايده آل خود در ايران شود، لذا بحث کنترا سرنگوني و يا به حاکميت رساندن مجاهدين و… نيست بلکه ايجاد مزاحمت و تسليم نسبي ايران به دو شرط فوق الذکر است.
بنابراين بفرض سياسي ديدن عضويت بعضي از افراد مجاهدين، باز بنظر من مشگل از اينجا حل نميشود و مشگل بنوعي گره خورده به حل مسئله سياسي عراق. من حتي فکر ميکنم در شرايط فعلي اگر هم کسي پيدا شود که بخواهد سازمان را ترک گويد، ديگر مثل گذشته آمريکا دربهای خروجي را برای وی طاق باز نخواهد کرد و به احتمال زياد موانعي هم برای خروج وی بوجود خواهد آورد، چرا که آنها بهيچ عنوان در شرايط فعلي حاضر نيستند برگي در مقابل ايران را مفت و مجاني از دست بدهند. ( هر چقدرهم که اين برگ کوچک باشد. البته متاسفانه تا زمانيکه افرادی در ايران آنرا چندين مرتبه بزرگتر از واقعيت خود ميکنند، از نظر خارجيان اين برگ چندان کوچک هم بنظر نميرسد.)
نکته ديگری در ايميل ات، درباره نامه نگاريت به مريم رجوی بود. بايد اقرار کنم که پاسخت مرا قدری به شک انداخت که نکند من علي رغم مخالفت با مطلق انديشي، در مورد مجاهدين، خود مطلق انديش شده و به همان درد که آنها را متهم ميکنم، مبتلي گشته ام؟
نميدانم فيلم « بازی جنگ» از فيلمهای دوران جنگ سرد را ديده ای يا نه؟ داستان از اين قرار است که در اثر اشتباهي کامپيوتری از کنترل خارج شده و بطور اتوماتيک ميرود که جنگ جهاني سوم را بوجود آورده و دنيا را به نابودی بکشاند. برنامه کامپيوتر طوری طراحي شده بود که بگونه ای عمل کند که نهايتا آمريکا تلفات کمتری داده و در نتيجه جنگ را ببرد. مشگل اينبود که کامپيوتر بر خلاف انسان نميداند که کي بايد تسليم شده و نا اميد گردد. و در اينمورد بفهمد که در چنين جنگي برنده ای وجود ندارد و همه بازنده خواهند بود. ميدانم تسليم و نا اميدی کلمات خوب و مثبتي نيستند. اما باور کن که وجود آنها در منطق انساني موهبتي است بزرگ. برای لحظه ای فکر کن که اگر ما چند سالي زودتر از تغيير سازمان نا اميد شده بوديم چقدر در زندگي فردی و خدمت به همنوع خود جلو بوديم؟ حداقل اگر خيرمان به کسي نميرسيد شر هم نميرسانديم! باری در فيلم بالاخره کامپيوتر را وادار ميکنند وارد يک بازی شود (که اسمش را نميدانم) که در آن برد وجود ندارد، در نتيجه کامپيوتر مربوطه که بدنبال برد است به نقطه ای ميرسد که تمام سيمهايش ميسوزد و در نتيجه جهان از انهدام محتوم نجات پيدا ميکند. موضوع بر سر اينستکه در مورد سازمان و اينکه ميتواند تصحيح شود من مطلق انديش نيستم، اما واقع بين هستم و ترجيح ميدهم که قبول کنم که نا اميدم و به نا اميدی خود پاي بند ، تا اينکه لحظه ای ديگر اميد به ذره ای نا چيز از ممکن بسته و باز عمر و وقت خود را تلف کنم.
در پاسخ به دوستي که از من درباره مرز داشتن با اين و آن سئوال کرده بود من در جواب گفتم اگر من مرزی با کسي دارم اين مرزی نيست که من گذاشته باشم، اين مرزی است که آنها با انديشه « يا با ما، يا بر عليه ما » گذاشته اند. در اينمورد هم مطلق انديشي در برگشت ناپذيری مجاهدين از من نيست بلکه از ساختار آنهاست که هر گونه برگشتي (از دو خواسته اصليشان) يعني نابودی آنها. من فکر نميکنم آنها حتي در خواسته دوم خود (رهبری ايران) يعني معادل قرار دادن ايران با رجوی کوتاه آمده و مثلا بجای شعار « ايران رجوی – رجوی ايران » بگويند « طبس – رجوی – رجوی –طبس » و يا شعار مريم مهر تابان خود را عوض کرده و بپذيرند که ممکن است ايشان قدری پائين تر از ماه و خورشيد بوده و شايد نزديکتر به آدميان خاکي باشند. و يا اينکه لازمه برقراری دموکراسي و آزادی در ايران رئيس جمهور شدن رهبرشان، مهر تابان شدنشان و يا بردن ايشان به هر قيمت به تهران نيست. به اين ترتيب آنها نه ميخواهند و نه ميتوانند در دو خواسته اصلي خود (بقا و رهبری) تغييری ايجاد کرده و ميدانند که هر نوع تغيير جدی ای، معادل مرگ سازمانشان، حداقل در شکل فرقه ای موجودش است.
خير پيش قربانت مسعود