وقتی می گوییم خاطره ای از فرقه رجوی .. ما خاطرات خوبی در فرقه رجوی به یاد نمی آوریم. کل سالیانی که در فرقه رجوی بودیم خاطرات تلخ و سیاهی داشتیم. این خاطره که دارم می نویسم عقب ماندگی فرقه رجوی را نشان می هد که فرقه رجوی تحمل نمی کند یکی از نفرات تلویزیون ایران را برای چند لحظه تماشا کند .
من در مقری بنام موزرمی کارهای تاسیساتی انجام می دادم، نا گفته نماند که جدا شدگان از فرقه رجوی مرا می شناسند . مقر موزرمی در العماره عراق مستقر بود . مسئول مقر زهره قائمی بود آن زمان هنوز به درک واصل نشده بود . کنار مقر فرقه رجوی ساختمانی برای افسر عراقی ساخته بود و مسائل روابطی را با افسر عراقی حل و فصل می کردند .
یک روز به من گفتند برق ساختمان رائد احمد ( سرگرد احمد ) قطع شده و برو برق ساختمان را چک کن. من هم سر ساعت به ساختمان افسر عراقی مراجعه کردم. وارد ساختمان که شدم با رائد احمد با زبان عربی احوال پرسی کردم و برق ساختمان را چک کردم مشکل برقی در سیم ها بوجود آمده بود که حل شد و به رائد احمد گفتم مشکل برق شما حل شد اگر کاری ندارید من مرخص شوم در جواب گفت نمی شود. اصرار بر این داشت که حتما یک چای بایستی با من بخوری. به سرباز محافظش گفت دو تا چای برای ما بیار. من و رائد احمد در اتاق مهمان نشسته بودیم.
رائد احمد گفت تلویزیون را روشن کنم ببینم چی دارد سرگرم شویم. تلویزیون را روشن کرد روی کانال ایران بود درست یادم نیست چه برنامه ای را پخش می کرد من هم داشتم تماشا می کردم بصورت ناگهانی فردی بنام فتح ا…. حیدر نژاد که مسئول روابط مقر بود وارد اتاق مهمان شد و دید که دارم تلویزیون ایران را تماشا می کنم سریع رفت تلویزیون را خاموش کرد. افسر عراقی از این کار شوکه شد و فتح ا… به افسر عراقی به زبان عربی می گفت چرا گذاشتی نفر ما تلویزیون ایران را تماشا کند. افسر عراقی در جواب به فتح ا… گفت مگر چکار کرده مورد امنیتی درست کرده کل این شهر تلویزیون ایران را تماشا می کنند کجای این کار اشکال دارد؟! فتح ا… فرد خود شیرینی بود که لنگه نداشت به من گفت سریع بریم مقر.
دو روز گذشت زهره قائمی برای من نشست جمعی گذاشت و اولین نفر مرا سوژه کرد. به من گفت خودت بگو چه گندی زدی چهار صفحه A4 فتح ا… در رابطه با من گزارش نوشته بود! در نشست توی دلم گفتم بر پدر و مادرت لعنت فتح ا… مگر من چکار کردم که این همه گزارش در رابطه با من تنظیم کردی . یک سری کاسه داغ تر از آش را از قبل توجیه کرده بودند که در نشست مثل آوار روی سرم خراب شوند همین کار را هم کردند و زهره قائمی همه را ساکت کرد و گفت: برادر تلویزیون رژیم ( جمهوری اسلامی ) را تماشا نمی کند. تو چگونه جرات کردی این تلویزیون را تماشا کنی. وقتی فتح ا… گزارش به من می کرد تمام بدنم می لرزید که داریم مار در آستین خودمان پرورش می دهیم .
زهره قائمی در نشست به من گفت حرفی داری بزنی؟! به او گفتم شما که از دیدن چند دقیقه تماشا کردن تلویزیون می ترسید چگونه می خواهید در مقابل ایران ( جمهوری اسلامی ایران ) بایستید. این حرف من باعث شد که سقف سالن غذا خوری روی سرم خراب شود . یکی می گفت او را اخراج کنید .. یکی می گفت این نفوذی است .. یکی می گفت کارت رژیم را دارد بازی می کند … در نهایت زهره قائمی گفت تو تا مدتی حق نداری در جمع باشی تو خطرناکی! دستور داد مرا در بنگال ( کانکس ) زندانی کنند. یک نفر را مسئول گذاشته بودند که وعده های غذایی به من برساند آنهم چه وعده غذایی توی سرشان بخورد … 15 روزی در بنگال زندانی بودم … وقتی از بنگال آمدم بیرون اکثرا مرا به چشم دشمن نگاه می کردند بجز افرادی که با آنها محفل داشتم … هدفم از بازگو کردن این خاطره بد این بود که بگویم فرقه رجوی چقدر عقب مانده و درمانده است. رجوی و سرانش بعد از شکست بزرگ در فروغ جاویدان از جمهوری اسلامی ایران .. ترس پیکره آنها را گرفته بود … خودشان با گوشت و پوست لمس می کردند .. خدا را یک دنیا شکر می کنم که از فرقه رجوی خودم را نجات دادم … فرقه کثیف و منحوس رجوی … به امید روزی که اسیران در بند در فرقه رجوی خودشان را نجات دهند که بیش از این در فرقه رجوی شکنجه نشوند . به امید آن روز …
فواد بصری