داستان ناتمام فرار اسماعیل

دیدار صمیمانه در منزل آقای مرتضی پورحسن از برادران چشم انتظار اسماعیل پورحسن از اعضای اسیر رجوی در آلبانی

اسماعیلی پورحسن کویخی کیست ؟

اسماعیل پورحسن کویخی فرزند علی پورحسن و زهرا توسلی متولد 27 / بهمن / 1344 بشماره شناسنامه 828 در حین خدمت مقدس سربازی درعملیات خرابکارانه مشترک صدام و رجوی مورخه 28 خرداد 1367 درمنطقه مهران به اسارت دشمن درآمد وبه اردوگاه کاراجباری اسارتگاه اشرف مضمحل شده منتقل شد وهم اکنون دراسارتگاه رجوی در آلبانی محبوس است .

عضو اسیر رجوی که درک شفافی از مسایل سیاسی و مشخصا فعالیت رجویها درعراق بعنوان ستون پنجم دشمن مردم ایران نداشت به اقتضای اسارت و مغزشویی و کنترل ذهن در تشکیلات مافیایی رجوی اساس جوانی اش را به بطالت گذراند و به معنای دقیق کلمه بی آنکه بخواهد و انتخاب کرده باشد، تباه شد.

خانواده ایشان به مدیریت برادرش حاج مرتضی پورحسن کویخی درطی سالیان گذشته با پذیرش مرارتهای فراوان سفر، به کرات خود را درمقابل سیاج وزندان اشرف مضمحل شده یافتند وازبرای رهایی اسماعیل فریاد دادخواهی وملاقات حضوری سردادند که متاسفانه بجز یک مورد ملاقات درسال 1382بی نتیجه و بی پاسخ ماند.

در این ملاقات خانوادگی که تحت کنترل مافیای رجوی صورت می گرفت به من ابلاغ شد که درپارک مریم واقع دراشرف حضور یابم و در کنار اسماعیل که تحت مسولیتم بود، در دیدار با خانواده اش که آقا مرتضی وهمسرشان لیلا عاشوری بودند، بعنوان کنترلر باشم ..

آنزمان خودم بلحاظ تشکیلاتی مشکل داشتم و تحت برخورد بودم و چنین ملاقاتی با یکی ازخانواده های گیلانی برایم مغتنم بود. هیچوقت یادم نمیرود عصر آنروز به پارک رفتم و خانواده های زیادی درجای جای پارک با عزیزانشان ملاقات میکردند.

درآن هنگام اسماعیل را با برادر و زن داداشش دیدم که درگوشه ای از پارک نشسته بودند. این جمع سه نفره خیلی استرس و اضطراب داشتند. بمجرد اینکه درجمع شان حضوریافتم وخوش و بش کردم واعتمادشان را جلب کردم ؛ آقا مرتضی ازمن خواست که میخواهد مابعد سالیان دوری و بیخبری با برادرش تنها باشد و عکس بگیرد.

درپاسخ به درخواستش با سکوت رضایتم را نشان دادم و از جمع شان چند متری فاصله گرفتم. ازملاقاتشان دو ساعتی گذشت که با اشاره اسماعیل به جمع شان پیوستم. اقا مرتضی که تمام بدنش می لرزید رو به من گفت: ” جناب محترم ما همشهری هستیم …خواهش میکنم کمکم کنید.. برادرم سرباز بود و الان میخواهد با من بیاید ایران…خواهش میکنم کمکم کنید وحداقل مانع فراراسماعیل نشوید.. من با خودم چادرمشکی آوردم و تلاش خواهم کرد برادرم را با پوشش چادر داخل اتوبوس ببرم تا نجات پیدا کند…

الباقی اقدامات صورت گرفته را از زبان اقا مرتضی که درجمعی از خانواده های چشم انتظار گیلک دردفتر انجمن نجات گیلان ؛ شرح دادند با هم بخوانیم :

رضا رجب زاده درجمع خانواده های چشم انتظارگیلک – قسمت اول

آقای مرتضی پورحسن از اعضای فعال و مرتبط با انجمن نجات گیلان رشته سخن را به دست گرفت و گفت: ” قطعا همه ازجمله خودم نیز بسیار شادمانم که عضوی توانسته از شر رجوی راحت بشود و به وطن و زادگاه خود بازگردد وخانواده دل شکسته و دردمندی را از چشم انتظاری درآورد.

راستش من هم وقتی وارد دفتر انجمن شدم ناخودآگاه حالتی به من دست داد که اسمش را استرس نمی گذارم ولیکن خوب هم نمی توانم تبیینش بکنم ولی می فهمم داشتم دنبال گم شده ام می گشتم.”

این مرد شریف و وارسته که ازخلقیاتش بخوبی آگاهم لبخند آرامش با اشک خونبارش درهم آمیخت و با صدای خیلی نازکی که دل همه را به درد آورد افزود:

” برای رهایی برادرم خیلی تلاش کردم جمعا به اتفاق همسروخواهران وبرادرانم 7 باربا مشقات سفرخودم را به اسارتگاه اشرف رساندم. درگذرهفتگانه ازرنج وتالم بسیار تنها دراولین دیدار بود که توانستیم درسال 1382 اسماعیل را آنهم در هاله ای ازکنترل جاسوسان رجوی بمدت 2 ساعت ملاقات بکنیم وبا هم باشیم.

حاصل دیدار2 ساعته اینجانب وخانواده ام با اسماعیل این شد که برادرم متقاعد شد که با ما به ایران برگردد ولیکن مگرچنین اتفاق غیرممکنی با توجه به غلظت کنترل دستگاه امنیتی رجوی شدنی بود؟ لذا اسماعیل خود خلاقیت به خرج داد وبا خام کردن مسولین کنترلر رجوی , هنگام خروج ما ازاشرف به داخل اتوبوس ما آمد وخواست که ما را تا سیطره خروج اسارتگاه اشرف مشایعت کند. کارش گرفت و چادرهمسرم را به سرکرد تا با این محمل وعادی سازی بتواند سیطره را ازدید محافظین امریکایی وجماعت رجوی رد بکند و دیگرتمام.

متاسفانه درنقطه خروج ازسیطره یک جاسوس رجوی که ازحضور اسماعیل دراتوبوس با خبربود وی را شناسایی کرد وبا کمک سربازان امریکایی وقت که درسیطره حضورداشتند توانستند با فشاروضرب و شتم اسماعیل را ازما بگیرند وبا خود به اسارتگاه اشرف بازگردانند ولی اسماعیل درآن وانفسا توانست یک پیراهن خود را به ما هدیه بدهد ومن آن پیراهن را که بوی اسماعیل میداد به مادرم رساندم ومادر پیر و سالمندم یکسال تمام پیراهن اسماعیل را بو میکرد وآنگاه درحسرت دیدار فرزند و جگر گوشه اش به رحمت ایزدی پیوست.”

دیدار بسیار صمیمانه آقای پوراحمد با جمع بزرگ خانواده اقا مرتضی به ضیافت شام، با بجا گذاشتن خاطرات بیاد ماندنی و با گرفتن عکس و فیلم و پیامهای ویدئویی از جانب خانواده جهت ارسال برای دلبندشان وهمچنین برای وجدانهای بیداربشری به پایان رسید.

دیدار مسئول انجمن نجات گیلان با خانواده اسماعیل پورحسن به روایت تصویر

پیام خانواده اسماعیل پورحسن

تهیه وتنظیم گزارش : دقتکار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا