بر اساس بسیاری از منابع غربی، سازمان مجاهدین خلق، اگرنه دقیقا فرقه، دست کم شبه فرقه شمرده میشود. هنگامیکه در اوایل دهه شصت مسعود رجوی برای پایهگذاری ارتش به اصطلاح آزادی بخش (ارتش خصوصی صدام) به عراق رفت، بسیاری از اعضا با خانواده هایشان برای پیوستن به او به عراق رفتند. در عراق عمده اعضای مجاهدین خلق و خانوادههایشان در کمپ اشرف مستقر شدند، جایی که فرزندان مجاهدین تحت شرایط سخت زندگی سازمانی نگهداری میشدند. بعدها که افرادی از تشکیلات جدا شدند و مسائل و مشکلات کودکان و نوجوانان در تشکیلات مجاهدین خلق را شرح دادند، ماهیت فرقهای تشکیلات به وضوح روشن شد.
آن ادلستام جامعه شناسی است که خود و خانوادهاش زندگی در کیش شخصیتی زنی به نام مائود پیسن را تجربه کردهاند. وی در سال 2005 در مقالهای به شرح و بررسی مصائبی که کودکان گرفتار در فرقه متحمل میشوند، پرداخت. او درآغاز سخنش مینویسد: «برای درک مشکلاتی که ممکن است کودکان در فرقه ها تجربه کنند، لازم است شیوه عملکرد والدینشان را بررسی کنیم. والدینی که عضو فرقه هستند خودشان تحت کنترل ذهنی و شستشوی مغزی از سوی رهبران فرقه هستند.»
کنترل ذهنی که در فرقه ها و قطعا در تشکیلات مجاهدین خلق نیز به کار میرود، به معنای نفوذ ذهنی سازمان یافته شخص یا اشخاصی بر یک فرد به منظور ایجاد تغییر در احساسات، افکار، هوش، رفتار و اراده او است. ادلستام درباره تهدید فرقهها برای همه افراد جامعه، میگوید: «ممکن است درک اینکه چگونه ذهن و فکر فرد تا این حد تغییر میکند، دشوار باشد. معمولا به ما نیاموختهاند که همه ما ممکن است به همین سادگی گرفتار مغزشویی شویم.»
هنگامیکه در سال 2003، روزنامه نگار مجله نیویورک تایمز الیزابت روبین از کمپ اشرف دیدار کرد از دیدن زنان جوان یونیفرم پوشی که همه روز چون «زنبورهای کارگر» در نقاط مختلف قرارگاه مشغول عقب جلو کردن زرهپوشها یا تمیز کردن تانکها بودند، حیرت زده شد. روبین در مقاله مفصلش درباره زندگی درون کمپ اشرف نوشت: «بیشتر دخترانی که من ملاقات کردم در مدرسههای مجاهدین در کمپ اشرف بزرگ شده بودند و جدا از پدر و مادرانشان زندگی میکردند. دیدارهای خانوادگی تنها در پنج شنبه شب و روز جمعه مجاز بود. هنگامیکه عراق به کویت حمله کرد، بسیاری از این دختران به اردن منتقل شدند و از آنجا به کشورهای گوناگون –آلمان، کانادا، فرانسه، دانمارک، انگلیس و آمریکا— قاچاق شدن. آنها در این کشورها توسط افرادی که عموما از هواداران مجاهدین خلق بودند، نگهداری شدند.»
زندگی کودکان در کمپ اشرف و پس از آن یعنی زمانی که کاملا از والدینشان جدا شدند و در یتیم خانههای مجاهدین خلق در اروپا پرورش یافتند، دقیقا مشابه سرگذشت کودکان در فرقه مائود پیسن است. ادلستام مینویسد: «یک رهبر فرقه، از طریق مغزشویی سازمان یافته، میتواند فرد را در چنان شرایط فشاری قرار دهد که دیگر نتواند از ذهن خودش به درستی استفاده کند. این فشار جسمی و روحی عضو فرقه را به لحاظ ذهنی، عاطفی و شناختی بی ثبات و روان پریش میکند.»
مرحوم نادره افشاری عضو سابق مجاهدین خلق از نخستین کسانی بود که درباره شرایط وخیم زندگی کودکان و نوجوانان در درون پایگاههای مجاهدین خلق افشاگری کرد. او که گزارشهای دست اولی از شرایط زیستی کودکان یتیم شده مجاهدین خلق در مصاحبهها و کتابهایش داده است درباره رویکرد مسعود رجوی نسبت به خانواده میگوید: «رجوی خانواده را هسته اصلی سازمانش میداند. بنابراین خود را مختار میداند که در زندگی خانوادهها و روابط زناشویی اعضا بر خلاف میل آنها دخالت کند.» در کتاب عشق ممنوع نادره افشاری وضعیت اسفناک کودکان در واحد های تفکیک جنسیتی شده و دور از والدین، تحت کنترل خشونت آمیز فرقه رجوی که رنج بسیاری بر کودکان روا میدارد، را با ذکر نمونهها و مصادیق فراوان شرح میدهد.
ادلستام در این خصوص به نکته مهمی اشاره میکند:«کودکانی که در فرقهها زندگی میکنند پدر و مادر واقعی ندارند. آنها متعلق به رهبر و ایدئولوژی او هستند. به آنها الگویی داده میشود که طبق آن رباتهای مطلوب رهبر باشند. این پدیدهای است که ما در آلمان نازی و در ارتش سرخ دیدهایم. متاسفانه پدیدهای است که بیشتر مستبدین از آن استفاده میکنند و رهبران فرقه چیزی نیستند جز عدهای مستبد.»
زوج رهبری مجاهدین خلق مسعود و مریم رجوی، دو تن از این مستبدین هستند که در فوریه 1991، بیش از هشتصد کودک دو ماهه تا هجده ساله را از والدینشان جدا کردند و با مدراک جعلی از طریق اردن به کشورهای غربی قاچاق کردند. بخش از این کودکان به خانوادههای هوادار مجاهدین خلق سپرده شدند اما شمار زیادی نیز در پایگاههای مجاهدین در آلمان و دیگر کشورها در ساختمانهای یتیم خانه وار مجاهدین خلق وادار به زندگی جمعی سازمانی شدند.
ادلستام درباره شرایط زیستی کودکان در فرقه مینویسد:«در بیشتر فرقهها کودکان به اندازه کافی نمیخوابند. نیمه شب ها مجبورهستند بیدار شوند و مناسک فرقه را به جا بیاورند و نظافت کنند. رهبران فرقه به بهانههای مختلف از خوابیدن و استراحت آنها جلوگیری میکنند. کودکانی که خواب کافی ندارند به خوبی رشد نمیکنند. افرادی عصبی و کند میشوند. سریعتر مبتلا به عفونتها میشوند که درمواقعی ممکن است منجر به مرگ آنها شود. در بسیاری از فرقه ها دکتر و دارو ممنوع است.»
در خاطرات نادره افشار مصادیق بسیاری از کار اجباری کودکان، آموزشهای ایدئولوژیک، سوء رفتار فرماندهان فرقه رجوی نسبت به کودکان وجود دارد. تنها در یک نمونه او از فرمانده زنی به نام اعظم نام میبرد که نوزدان مجاهدین خلق را کتک میزند و نمونههای فراوان دیگر از خشونتورزی فرماندههان مجاهد علیه کودکان و نوجوانان که در مقالهای دیگر از آن سخن بسیار رفته است.
ادلستام در ادامه مینویسد: «زندگی روزمره در فرقهها به معنای کارزیاد حتی برای کودکان خردسال است؛ کار شاق، خواب و غذای کم، بدون آنکه هیچ زمانی برای بازی کردن باقی بماند. کودکان باید از همان سنین خردسالی تحت تعلیمات مغزشویی باشند تا شخصیت فردی آنها رشد نکند و در نتیجه به تحقیر شدن عادت کنند.»
با نگاهی به تاریخچه جنبش تمامیتخواهی چون فرقه رجوی، میتوان دریافت که چگونه ساختار فرقهای این گروه فرایند رشد کودکان برای تبدیل شدن به شهروند بالغ مسئول را متوقف کردهاست. فرقه حق کودک برای داشتن هویت، شخصیت، تفکر خلاقانه و نقادانه را نقض میکند. کودک چنان ربات گونه میشود که بدون اجازه فرقه نمیتواند تکان بخورد.
اکنون، بخشی از اعضای فعلی مجاهدین خلق که در کمپ اشرف سه در آلبانی گرفتار هستند، همان نوجوانانی هستند که در سالهای دهه نود، چند سالی پس از انتقال به اروپا، دوباره به عراق و کمپ اشرف بازگردانده شدند. این افراد تقریبا تمام طول عمر خود را در سازوکار کنترل ذهن رجویها سپری کردهاند. برای کودکی که در چنین جهان بسته و عجیبی زندگی کرده است بسیار دشوار است که به شهروندی عادی بدل شود. آنچه برای بیشتر افراد عادی درست و غلط بودنش واضح است، برای کودکی که در یک فرقه پرورش یافته است، چندان روشن نیست.
مزدا پارسی