پاسخ علی قشقاوی به نامه بهار ایرانی

پاسخ علی قشقاوی به نامه بهار ایرانی در ارتباط با لزوم تئوریزه کردن انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین
با سلام و آرزوی موفقعیت و سلامتی برای شما
نامه شما به اینجانب درارتباط با لزوم تئوریزه کردن انقلاب درونی مجاهدین موسوم به انقلاب ایدئولوژیک را خواندم و دیگر نامه های شما به دیگران را هم دنبال می کنم. قبل از هر چیز من خوشحالم که اگر مطالب و خاطرات ایدئولوژیک من از فرقه مجاهدین که در واقع بیان همان خاطرات و عینیات و یا هر آنچه که از نزدیک خودم آن را دیدم و لمس کردم است، موثر و مفید واقع است. باید اعتراف کنم بدلیل نداشتن تبحر در امر نگارش قادر به بیان آنچه جز گوشه ناچیزی از آن چه که بود و هست را می پردازم، نیستم.
دوست عزیز از شما چه پنهان بعد از جدا شدنم از سازمان مجاهدین مسئله جمع آوری مطالب ایدئولوژیک و بند بند آن و فضای حاکم بر آن را و دیگر خاطراتی که از مجاهدین داشتم، تلاش کردم آنها را دسته بندی و بطور منظم بصورت کتابی در آورم تا بتوانم بر حسب وظیفه انسانی و در حد توانم برای درک و شناخت ماهیت این فرقه برای دیگران که از درون آن و عمل کردهای درونی موسوم به انقلاب ایدئولوژیک بی خبرند، اقدامی کرده باشم که این کار را به میزان فرصتی بدست آورم، آن را دنبال خواهم کرد و در این راستا مصمم هستم.
من آن قسمت از خاطرات ایدئولوژیک که در کتاب مسعود بنی صدر آمده است را مطالعه کردم. این را همه ما می دانیم که هر کتابی خصوصا خاطرات و مقولات جداشده گان از فرقه مجاهدین که بر اساس واقعیت که خود آن را درک کرده اند است، و بدلیل متفاوت بودن این فرقه با فرقه های دیگر دارای جایگاه ویژه است و میتواند برای امروز و تاریخ بعنوان سند های زنده مورد ارزش واقع شود من با شما موافقم که این مقوله نیاز به نه فقط یک کتاب بلکه بنظر من نیازبه کتابهای قطور دارد. چرا که اعمالی که سازمان مجاهدین و شخص رجوی برای راه اندازی انقلاب موسوم به ایدئولوزیک دست زدند، عبور از مرزهای بود که فی الواقع تولید یک درک نازل و نگاه زشت از مقام منزلت انسان و جایگاه آن در اجتماع انسانی است. این نکته را خود رجوی معترف بود خودش بارها می گفت: اضداد خارجه نشین ما حق دارند که از انقلاب درونی ما این شکلی انتقاد کنند او میگفت: کاری که مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک کردند، کاری بی سابقه است و درک آن برای انسانهای اجتماعی که مغزشان یک تخته هم کم دارد، کاری بسیار شنیع، زشت، رزیلانه ترین و کثیف ترین کاری است که تا به حال بنی بشر به آن دست زده است. و توضیح میداد که مجاهدین کار خودشان را میکنند و نباید بخاطر حرفهای مردم عادی و اجتماعی از تکامل بایستند!
آری مجاهدین بنا به توهم و طلبگاری از مردم جایگاه خودشان را نسبت به جایگاه مردم اجتماعی ویژه تلقی میکردند و اعمال خود را خارج از حیطه فهم و درک مردم میدانند که تحت این برداشت خود را مجاز به هر کاری و هر تصمیمی به دور از در نظر گرفتن شعور مردم مشروع می دانستند. بر اساس این نگرش بود که سازمان هرگز قادر نبود با مردم جوش بخورد و رابطه ای با مردم داشته باشد بلکه هر چه بود جدایی و فاصله و طرد شدن از مردم بود. نفس این عمل برای مجاهدین که بصورت طلبکارانه و متوهمانه تلاش میکردند، نتیجه ای جز فاصله، خشم و کینه بیشتر نسبت به مردم در بر نداشت.
همانطور که خود شما در نامه ای که به اینجانب داشته اید، اشاره کرده بودید به اینکه متاسفانه تا به حال هیچ مطلبی مدون و تئوریزه شده ای از انقلاب درونی و ایدئولوژیک مجاهدین انتشار پیدا نکرده است، به نظر من این یک کمبود جدی است و باید به این موضوع پرداخته شود که باید بگویم این کار را به سهم خودم در دست اقدام دارم.
و اما شما در رابطه با مبحث انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین چه در نامه تان به من و به دیگران بارها به کتاب آقای بیژن نیابتی اشاره داشته اید. در این رابطه باید بگویم احساس من در هنگام مطالعه کتاب آقای نیابتی در رابطه با انقلاب درونی مجاهدین این بود که کتاب آقای نیابتی نمی تواند در ارزش و جایگاه مطرح کردن بحث و نگاه انتقادی جداشدگان و آنهایی که با گوشت و پست خود انقلاب ایدئولوژیک و خشونت آن را از نزدیک لمس و درک کرده اند و قیمت آن را با سنگین ترین بها پرداخت کرده اند، بعنوان منبع و یا سند و مطالبی معتبر از آن یاد کرد چرا که احساس میکردم کتاب او و نگاه نویسنده به مقوله انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین نشان میدهند که نویسند نه فقط از اهداف و از مکانیزم و نیت این انقلاب درون فرقه ای هیچ در جریان نبوده و نیست بلکه نشان می دهد بعنوان کسی که عمدا برای ماست مالی کردن محتوای آن که گویا جز داستان آن را از زبان مسئولین خود فرقه نشنیده است، از خود مایه گذاری کرده است. چنین روی کردی به مسئله انقلاب درونی مجاهدین نتیجه ای جز به زیر سئوال بردن کتاب و محتوای آن و نویسنده آن که گویا به قصد لوث کردن عواقب وخیم آن فاجعه که در هر صورت روزی دامن مسئولان آن را خواهد گرفت، چیز دیگری در بر نخواهد داشت. فاجعه ای که انسانها با سادگی تمام با فریب شعارهای فرینده مجاهدین بیشترین فدای کاری را برای بیش برد اهداف کذایی آن از خود نشان دادند که سرانجام ماهیت اصلی آن و قصد رهبران آن برای همگان مشخص شد که برای حصول آن قیمت بسا سنگینی از پائین پرداخته شد. انقلاب درونی که بنام عشق، و بیدار کردن عنصر ناب انسانی، صلح، زندگی برابری، احترام به حقوق و آزادی بشر پایه ریزی شد، در عمل نشان داد که به قول رجوی این انقلاب درونی از دید انسانهای اجنماعی شنیع ترین و ضد انسانی ترین کار است. همان انسانهای اجتماعی که رجوی عزم جزم کرده بود آنها را هم به سرعت وارد بند بند این انقلاب کند.
با خواندن کتاب آقای نیابتی به یاد روزهای اول خودم در برخورد با سازمان افتادم که برای پاسخ به سئولات ذهنی ام از انقلاب ایدئولوژیک به آنها مراجعه می کردم که سازمان برای فریب ما اعمال خود را مانند کتاب آقای نیابتی توجیه میکردند در حالی که در آن زمان من از واقعیت موضوع و از اهداف عملی این انقلاب سالهای نوری بدور بودم. تعریف مجاهدین از انقلاب درونی تعریفی مانند همه شعارهای آنها بسیار فریبنده بود و است. در حالی که همه ماها در عمل انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را تجربه کردیم که چطور انسان ها را بجای هدایت منحرف میکرد و بجای هوشیاری روانی میکرد و بجای رزمندگی فراری میکرد و بجای صداقت ناصادق میکرد و بجای عشق جنایت کار می کرد و بجای رحمت بی رحم میکرد و و بجای پاکی ناپاک میکرد و…تاجایی که قیمت آن را خود سازمان و خودی ها در درون سازمان می پرداختند و خودمان از نزدیک عوارض این انقلاب را در درون سازمان با جان خود لمس کردیم. اینها حرفها و اعترافات خود مسئولین سازمان مجاهدین در عراق بود. تا جائیکه خود رجوی بارها گفته بود: اعتباری که مجاهدین در بین اجتماع داشتند، امروز با وضعیتی و اعتباری که (خطاب به جمع) شما در درون خود نسبت به همدیگر دارید، بسیار بسیار کمتر است و خود او تعریف می کرد که مکانیزم انقلاب ایدئولوژیک طوری عمل می کند که می باید تا ته خط رفت و استدلال می کرد که اگر از آن صرف نظر کنیم و ذره ای به عقب بنشینیم، لاجرم همه شما بر ضد سازمان خواهید شد و برای اثبات حرف خود، جداشده های خود را بهترین بیینه در تائید حرفهای خود می دانست. شاید رجوی میدانست که دنیای انسانی انسان را به سمت انسانیت سوق می دهد و انسان سوق یافته بر حسب مسئولیت و احساس انسانی خود به گذشته منفی خود نقد میکند این همان چیزی است که رجوی و مجاهدین هرگز تحمل و توان دیدن و شنیدن آن را ندارند. کتاب آقای نیابتی فقط به آن بخشی و دوره ای از انقلاب ایدئولوژیک را توجیه میکند که هنوز برای محیا کردن مقدمات آن بود. دوره ای که مسئولین در تشکیلات مجاهدین آن دوران را دوران خوش خوشان سازمان می نامیدند. رشد و خشونت جدی انقلاب ایدئولوزِیک اول دهه 70 شمسی شروع شد و با مرور تا پایان آن به اوج ماهیت خود رسید که بیشتر حرفهای منتقدین و جداشده های مجاهدین در بحث های انقلاب درونی مجاهدین به این دهه اشاره دارند که از نظر من بدلیل تغییرات سیاسی که در منطقه بوجود آمد، مجاهدین هرگز نمی توانند به اندازه دوران صدام حسین با دست باز مانند قبل با خشونت تمام آن را ادامه دهند ولی این به این معنا نیست که سازمان از ادامه این تفکر و اندیشه مخوف که همان موسوم به انقلاب ایدئولوژیک که مهمترین اعتقاد و ابزار ایدئولوژیک مجاهدین می باشد، هرگز از ادامه آن در اشکال مختلف کوتاه بیایند.
اگر کتاب آقای نیابتی در همین حد هم بدون اینکه خودش متوجه شود به حقایقی اشاره دارد که در ذهن خواننده این همه سئوال ایجاد میکند، خود علامتی است که نمی توان به اسم مردم و به اسم دفاع از حق مردم مرتکب هر کاری شد و محتوای آن را از مردم پنهان نگاه داشت. سئوالم همیشه از سازمان و امروز از آقای نیابتی ها این است که این همه تعریفی که از هنر انقلاب درونی مجاهدین شده است، چرا از سازمان نمی خواهند یکی از آن فیلمهای موسوم به عملیات جاری و طلاق های اجباری و جداسازی های اجباری خانواده ها و دادگاهی کردن افراد منتقد و آن همه دعوا و کتک و زندانی کردن و شکنجه و بقتل رساندن آنها، دیوانه کردن، و روانی کردن آنها و به زندان فرستادن های آنها و به عراقی ها تحویل دادن های آنها و افراد را به خاطر نامه مادر به فرزند و نامه پدر به دختر زیر شدیدترین تنبیهات تشکیلاتی قرار می دادند و…. که همه آنها فیلم برداری شده است و در دست سازمان موجود می باشد، و هزاران نمونه دیگر که تحت نام انقلاب ایدئولوژیک انجام میگرفت را چرا به آن اشاره نکرده اند؟ اما ما برای حرفهای خودمان مدرک و سند داریم سند های زنده و گویا.
مریم رجوی در پوش این انقلاب اعلام می کند که مسئله و کمبود تاریخی زن در اجتماع مرد سالار برای همیشه حل شده است. اما باید پرسید که آیا سازمان حاضر است فقط یک بار زنان مناسبات خود را سر انتخاب آزاد بدون حضور افراد سازمان قرار دهد، تا ثابت شود که آنچه در مورد زن گفته است درست است یا نه؟
این یک شیوه مرسوم همه رهبران فرقه ها است وقتی که در برابر پاسخ به ابتدایی ترین سئوال در می مانند، فرار به جلو میکنند و آن را به شعار های دهن پر کن و به فرادی نامعلوم حواله میدهند تا افراد به سراغ سئوال دوم و الی آخر راه نیافتند.
جالب این که رجوی در هر سرفصل از بندهای انقلاب درونی برای وارد کردن نفرات به آن می گفت: این نیاز خودتان است نه نیاز من! رجوی نیاز خود را حواله به دیگران می داد این در حالی بود که افراد غرق در بی نیازی برای شروع سر فصلها به اشکال مختلف تلاش میکردند از زیر بار آن در بروند. وقتی رجوی متوجه می شد که از طرف جمع نیازی بطور واقعی احساس نمی شود، طرح تحمیلی را تهدیدی می کرد تا جایی که به صندلی تکیه می زد و قدرتمندانه خطاب به جمع می گفت: همین استالین یک شب 700 نفر از کادر های بالای خود را اعدام کرد حتی بعضی ها در پای اعدام می گفتند درود بر استالین! رجوی در یکی از نشست ها در پاسخ به بی انگیزه گی افراد برای وارد شدن در بند های جدید انقلاب می گفت: ای مجاهدین نباید احساس کنید در این دنیا چیزی ندارید می گفت: شما آنچیزی که دارید هیچ کس ندارد آنهم رستگاری است. خیلیها نمی فهمیدند که رستگاری به چه دردشان می خورد خیلیها صادقانه می گفتند: این رستگاری را نمی خواهیم اگر هدف از انقلاب کردن برای رستگار شدن من است من آن را نمی خواهم. رجوی در تمام بندهای انقلای درونی خود به آنهائیکه در کوران انقلاب درونی بسر میبردند را نوید رستگاری میداد و همیشه به آنها میگفت: اگر شما خانواده ندارید و هیچ چیز ندارید در عوض رستگاری را دارید اما من شخصا تلاش زیادی می کردم که تا متوجه شوم منظور رجوی از رستگاری چیست و با خود دائما فکر می کردم اگر رستگاری به معنای پایبندی به همه بندهای انقلاب است، واقعا کسی را نیافته بودم که به آنچه رجوی در این سالها گفته بود، ذره ای پای بند باشند از مسئول بالا گرفته تا پائین. آنها هر روز از خودشان تناقضاتی را از انقلاب مطرح می کردند که خود رجوی در جواب به آنها می گفت: شما بعد از گذشت این همه بندها و سال ها تازه پشت بند الف گیر هستنید(بند الف اولین بند انقلاب درونی مجاهدین همان بندی است که همه می باید از ته دل و از روح، ضمیر و در احساس و از قلب و…. از زن خود فاصله میگرفتند و آن را طلاق میدادند و بعد از طلاق، زن طلاق داده خود را مانند عفریته در ذهن خود تجسم میکردند که دیگر برای همیشه تمایل به فکر کردن به آن از بین برود.)
و اما قرارگاه اشرف مجاهدین
این درست است که قرارگاه مجاهدین در عراق موسوم به اشرف اصلی ترین ظرف ایدئولوژیک مجاهدین است. خود رجوی هم دائما می گفت: قرارگاه اشرف پایتخت و قلب ایدئولوژیک مجاهدین است. ولی نباید فراموش کرد مجاهدین بنا به تفکر فرقه ای و بنا به تعهدی که به این تفکر دارند، این آمادگی را دارند که در هر ظرفی متناسب با امکانات موجود، آن را دنبال کنند چرا که فرقه در شرایط متفاوت تعریف و توجیهات متفاوت از خود نشان و بروز میدهد فرقه در تعریف خود این توانمندی را دارد. از جمله فرقه در چنین شرایطی با سرعتی بیشتر چهره عوض می کند چون فرقه دائما بخصوص در شرایط ویژه مسئولیت خود را در قبال انسانهای احساس می کند که در این دنیا زندگی نمی کنند و خود را برابر نسلهای متعهد میداند که صدها سال دیگر می آیند. آری از چنین تفکری است که بقول رجوی مجاهدین نیاید پشت هیچ چیز بمانند. چون او بر این باور بود و است که به مردم نباید توجه کرد که آنها در مورد مجاهدین چه فکر می کنند و چه می گویند. رجوی می گوید همه گروه ها و سازمانها و احزاب هیچ گونه تضمینی برای داوام و قوام ندارند ولی سازمان خودش را تنها سازمانی میدانست که دارای ظرف تشکیلاتی که انقلاب ایدئولوژیک در آن رشد کرده عنوان می کرد که معتقد بود فرد را فرمانپذیر مطلق می کند و ناخالصی ها و لنگ و لگد زدنهای آن را جمع می کند و انسان ها را با هر خصوصیاتی تراش میدهد و در قالب تشکیلات قالب بندی می کند. آری از چنین اندیشه باید به خانم مارگارت تالر سینگلر در کتابی تحت عنوان فرقه ها در میان ما حق داد که می گوید:
آنچه را که ما فرقه می نامیم، بیانگر یک وجه مهم از بنیادگرایی است.
اما با این همه وقتی به بدنه سازمان مجاهدین می اندیشم حقیقتا دلم می سوزد و احساس میکنم بیشتر از همه آنهایی نیاز به کمک دارند که در داخل مناسبات مجاهدین زیر بند های این انقلاب درونی مجاهدین روز به روز له می شوند و اصلا نمی دانند که رجوی از آنها چه می خواهد. باید به هر وسیله ای شد به آنها کمک کرد.
من در نامه ام به مسعود بنی صدر آوردم از اینکه مجاهدین قصد دارند این مسئله را جهانی بکنند، به این معنا نیست که واقعا سازمان دارای چنین توانایی های باشد بلکه این توهم به دلیل قطع بودن آنها به دنیای واقعی در ذهن رهبرانشان ریشه دوانده است که بنظر من برای نجات آنهایی که چنین تفکری را در دورن خود نهادینه کردند، باید تلاش شود تا آنها را به دنیای واقعی رهنمون و تشویق کرد. نشان دادن آنها به دنیای واقعی به هر میزانی که حاصل شود، بطور خودبخودی در برابر ادعای ها واهی مانند یخ در برابر حرارت آب خواهند شد. معمولا شرایطی مثل زندان های ویژه، اردوگاه و پادگانهای بسته، تشکیلات و قطع بودن از دنیای انسانی و اجتماع انسانی مرکز تولید توهم و خیال بافی میباشند. اما اینکه سازمان واقعا در خیال و اندیشه ای خود برای جهانی کردن انقلاب ایدئولوژیک خیز برداشته است را باید به اطلاع همه گان رساند.
بنظر من کتابهای امثال کتابهای آقای نیابتی که از انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین نوشته است، بودنش بهتر از نبودن است. بودن آن از این منظر خوب است که نشان میدهد فاجعه انقلاب درونی مجاهدین آنقدر زیاد است که توجیه کردن آن توسط هر کسی کار ساده ای نیست و نمیتوان به سادگی راز درون آن را مخفی نگه داشت و امثال نیابتی و یا هرکسی دیگر نمی تواند ناخواسته پرده از آن برندارد. نبودنش از این زاویه است که جملاتی مثلاینانند که بایستی بسوزنند و بمیرند و دوباره متولد شوند…. راستش بکارگیری چنین الفظ و جملاتی نشان میدهد که نگارنده آن کتاب دارای هیچ گونه تجربه عملی از انقلاب درونی مجاهدین نبوده است چرا که آنچه ماها از این انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین تجربه کردیم، همه را کشت سوزاند و نابود کرد ولی کسی را متولد نکرد. با این حال تولید چنین کتابهای از سنخ کتاب آقای نیابتی نمی تواند از واقعیت ها و خشونتی که در انقلاب درونی مجاهدین بکار گرفته شده است که از نظر من ابزار و لازمه برآورده کردن خواسته های آن انقلاب بود، نمی تواند ذره ای بکاهد و آن را لوث کند. بعد از مطالعه این کتاب هر انسان منصفی به راحتی میفهمد اساس کار فرقه تا کجا معیوب است که نویسنده با رعایت تمامی زاویای آن کتاب، خواننده را باز به سمتی میبرد که با مطالعه آن ابهامات و سئولات زیادی در ذهن آن ایجاد میکند. اینجاست که نویسنده چنین کتابهایی عمد دارند از خود نپرسند که چطور ممکن است، انقلاب درونی مجاهدین که در عمل نشان داد در ذات خود دیکتاتوری مطلق را تبلیغ و اصرار میکند، میتواند با نام و حربه انقلاب ایدئولوژیک به سطح قابل قبولی از دمکراسی و توسعه برای دیگران و مردم عمل کند؟…
البته از آقای نیابتی و امثال او نباید این انتظار را داشت که به این سادگی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را درک و فهم کرده باشد و در رابطه با آن مطلب بنویسد. واقعیت این است که آنهایی که در بطن انقلاب درونی بودند و از نزدیک با آن درگیر بودند و قیمت آن را لحظه به لحظه با تمام وجودشان پرداخت می کردند، قادر نبودند آن را به سادگی فهم کنند و برای فهم ماهیت آن سالها سال طول کشید که تا از نیت واقعی آن پی ببرند چه رسد به آقای نیابتی که فقط اسم انقلاب درونی را شنیده است.
آرزوی موفقیت هر بیشتر برای شما. خدا نگهدار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا