خاطره سفر با خانواده ها به اشرف – قسمت اول

در پائیز سال 89 به همراه تعدادی از خانواده های استان مازندران به اشرف رفتم. به درخواست خودم خواستم که به همراه خانواده ها به اشرف بروم، چون طی پروسه چند ساله ای که با خانواده ها برخورد داشتم و در ارتباط بودم مسائل بسیاری برای من روشن شد و این سفر می توانست برایم تجربیات زیادی داشته باشد . حرفهای آنان در بین راه در مورد عزیزانشان که در اشرف گرفتار بودند برایم انگیزاننده بود. بسیار خوشحال بودند از اینکه شاید بتوانند با عزیزان خود ملاقاتی داشته باشند و این حس امیدواری در بین شان قابل وصف نبود .

دوست داشتم که سازمان به آنان اجازه ملاقات بدهد و به این فکر می کردم که اگر این گونه نشد چکار باید کرد؟ آیا تشکیلات سازمان تحمل این ملاقات ها را دارد؟ آیا باز هم رجوی ادعا می کند که این ملاقات ها برای تشکیلات خوب است و می تواند از آنان در داخل کشور برای مقاصدش استفاده کند؟ و هزاران سئوالی که در ذهنم وجود داشت تا این که با وجود فضای امنیتی به اشرف رسیدیم و دیدن دوباره اشرف در ابتدا خاطرات تلخ دوران اسارت در فرقه رجوی را برایم زنده کرد. اما دیگر از بیرون و خارج تشکیلات به اشرف نگاه می کردم و این می توانست درسهای زیادی برایم داشته باشد .

هادی شبانی و خانواده ها درب اشرف

خاطرات تلخ آن سالها که چگونه رجوی با شعارهای توخالی و با فریب دادن، اعضا را در بند نگه می داشت و حاضر نبود پای کسی به بیرون از تشکیلات باز شود در ذهنم مرور شد. تمام لحظات سالیان حضور در تشکیلات؛ از نشست های تلخ و زجر آور حوض گرفته تا نشست های عملیات جاری و غسل هفتگی تا نشست تهوع آور طعمه و انقلاب طلاق اجباری مریم قجر همه مانند پرده سینما از جلو چشمانم گذشت. در این لحظه به حال خودم افسوس می خوردم که چگونه سالیان زیادی اسیر فردی مانند رجوی بودم که این گونه جوانی ام را از من گرفت. اکنون برای افشاگری چهره منحوسش به اشرف آمده بودم تا همه دریابند که او چه موجود خیانت کاری می باشد .
در ذهنم درگیر این مسائل بودم که به یکباره با هجوم مغول وار دست پرورده های رجوی مواجه شدم. ابتدا با ناسزا گفتن و بعد با پرتاب سنگ همراه بود. هدف آنها نه تنها من، بلکه همه خانواده هایی که در کنار سیاج حضور داشتند بودند و به یکباره تعجب کردم که چرا رجوی در نشست ها شعار حمایت از خانواده ها را می داد و می گفت خوشحال می شویم که خانواده ها به اشرف بیایند! این کار با حرفهای رجوی بسیار تناقض داشت .

زمانی که در مناسبات بودم، شاهد آمدن خانواده ها به قرارگاه اشرف بودم و اینکه بعد از رفتن شان ریزش نیرو در تشکیلات سازمان شروع شد. چون اعضا دریافتند حرفهایی که سالیان سال رجوی در مورد خانواده شان می گفته دروغ بوده است و آنان در داخل کشور مشکلی ندارند و حتی می توانند به راحتی به داخل کشور بروند و به همین خاطر بطور گسترده فرار از مناسبات زیاد شد و خودشان را به نیروهای آمریکایی معرفی می کردند و این زنگ خطری برای سازمان بود .

رجوی که روزی خانواده را برای سوء استفاده خودش در ظاهر حمایت می کرد دریافت که این خانواده طناب دار وی و عامل پاشیدن تشکیلاتش است و تصمیم گرفت که اجازه ورود به آنان برای ملاقات ندهد و حتی در درون تشکیلات با شانتاژ چنان به مغزشویی اعضای خود پرداخت که دیگر کسی جرات نکند به فکر خانواده باشد و مرزی از وقاحت و دریدگی باقی نگذاشت و به توهین کردن به خانواده ها پرداخت و عملاٌ آخرین لگد خود را بر کانون گرم خانواده کوبید و عنوان داشت که خانواده “کانون فساد” است و این گونه آب پاکی را روی دست همه اعضا ریخت تا دیگر کسی جرات نکند به خانواده فکر کند و این عمل و گفتار رجوی برای خانواده ها روشن نمود که با چه موجود کثیفی روبرو هستند و به دستور وی اعضا باید به خانواده های خود ناسزا و فحش بدهند و به آنان حمله کنند .
خانواده ها تعجب می کردند که چرا اعضای سازمان به پدران و مادران پیر حمله می کنند و ناسزا می گویند! اما با قدری توضیح دادن متوجه می شدند که مناسبات فرقه ای این گونه است و فرزندان آنان هیچ گناهی ندارند و سالیان رجوی با سیستم مغزشویی که در مناسباتش حاکم نموده قدرت فکر کردن را از آنان گرفته است و این صحبتهای ما مرهمی بود بر درد آنان.

و چیزی که بسیار نمود داشت انگیزه خانواده ها بعد از ناسزا شنیدن و توهین اعضای سازمان بود. همه عنوان می داشتند باید بیشتر فعالیت نمود و حضور بیشتری داشت تا آنان متوجه شوند که ما عزیزان خود را دوست داریم و هرگز تا آزادی آنان دست از فعالیت بر نخواهیم داشت. در این مدت شاهد بودم که با ایستادگی خانواده ها، بعضی نفرات با شنیدن صدای خانواده خود تصمیم گرفتند که از اشرف فرار کنند و وقتی در کنار خانواده شان قرار می گرفتند عنوان می کردند که دنیای جدیدی به رویشان باز شده و اظهار می داشتند که اگر هزار سال هم تحت مغزشویی سازمان قرار می داشتیم با شنیدن صدای خانواده آن حس عاطفی و علاقه به آنان که سالیان توسط رجوی ها سرکوب شده بود، دوباره زنده می شد. و همین حس را عامل حرکت به سوی آزادی و فرار از فرقه رجوی می دانستند.
و درمیان ما جدا شده ها بیشتر مورد توهین و ناسزا اعضای گمراه فرقه قرار می گرفتیم. اما این حرکت شان برای من تعجب آور نبود چون درک می کردم که سالیان خودم مانند آنان اسیر تحت سیستم مغزشویی رجوی قرار داشتم.

در کنار سیاج با اعضای بی اراده فرقه رجوی حرف می زدم و توضیحاتی از خودم برایشان می دادم. اینکه از مناسبات جدا شدم و هیچ مشکلی ندارم و در ایران و در کنار خانواده زندگی خوبی دارم ولی متاسفانه از آنجایی که اعضای گرفتار از خود هیچ اراده ای نداشته و مجبور بودند دستور مسئولین خیانتکار خود را گوش کنند به تکرار حرفهایی می پرداختند که اگر خودشان قدری فکر می کردند می دانستند که دروغی بیش نیست. به من مارک مزدور و بریده و …. می زدند که هیچ کدام برایم اهمیتی نداشت. چون معتقد بودم که نزدیک به دو دهه در مناسبات حضور داشتم و حتی اجازه یک تماس تلفنی به من داده نشد تا خبر سلامتی خود را به خانواده ام بدهم و اکنون که تصمیم گرفتم از مناسبات جدا شوم به یکباره باید مزدور و بریده نامیده می شدم. این چه مناسباتی است که این همه مزدور را در خود جای داده است؟ برای من روشن شد رجوی فقط سعی می کند با کنار هم قرار دادن چند کلمه شخصیت فرد جدا شده را خراب کند. او فکر می کند می تواند خطش را پیش ببرد اما با این گونه حرکات میمون وار، ما افراد جدا شده دریافتیم که کارمان برای روشنگری درست است و از طرف دیگر مورد استقبال خانواده ها بودیم و همین برای ما جدا شده ها خوشایند بود.

هادی شبانی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا