در سال 1380 در فرایند استخدام کودک سربازان حسن محصل همچون دیگر اعضای فرقه رجوی با وعده دیدار، پسرش را از اروپا به عراق کشاند. محمد محصل که در آن زمان زیر سن قانونی بود با القائات پدر و دیگر سران مجاهدین به عضویت ارتش به اصطلاح آزادی بخش درآمد. امروز پس از گذشت بیست سال، محمد محصل یکی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق است که دهان به سخن گشودهاست. او در جلسه دوم کلاب هاوس در مورخ نوزده دسامبر 2021، درباره تجربه کودکی و خدمت اجباری خود و دوستانش در ساختار غیردمکراتیک مجاهدین و سپس جدا شدن و مزدور خوانده شدن توسط رسانههای مجاهدین، صحبتهای قابل تاملی میکند.
محصل از رفتار غیردمکراتیک عوامل مجاهدین چه در درون پایگاههایشان و چه در فضای شبکههای اجتماعی میگوید و معتقد است که مجاهدین و هوادارانشان خود مزدور پروری و مزدوری میکنند. او به جریان امضاگرفتن عوامل مجاهدین در آلمان از اعضای جدا شده علیه امین گل مریمی به خاطر انتشار مصاحبهاش در نشریه دسایت آلمان، اشاره میکند. در زیر گزیدهای از گفتههای او را در این جلسه بخوانید:
«بچه های خودمون بچههایی که از بچگی با هم بودیم. مدرسه رفتیم، فراز و نشیب زیادی با هم کشیدیم. گلوله از بیخ گوشمون رد شده. چماق خوردیم. بالاخره دردهای زیادی با هم کشیدیم و خندههای زیادی با هم کردیم. افتخار من هست که در این جمع هستم و بتوانم جمله کوچکی، بخش کوچکی از این جمع باشم. بتوانم واقعیت ها را بگویم. الان موضوع بحث این است که چرا مجاهدین فرزندان خود را مزدور مینامند. اولا قبل از اینکه کسی بخواهد خود یا اقوام خود را مزدور بداند باید صلاحیت داشته باشد، قبل از اینکه اتهام بزند. باید اول مینیمم حق آزادی و حق بیان طرف مقابل را قبول داشته باشد و اثبات کند که من هم تو را میپذیرم. نه اینکه فقط من بگویم و تو باید گوش بدهی. که متاسفانه ما در این سازمان در این سالهایی که بودیم چیزی غیر از این ندیدیم. ما باید در نشست هاشون در محفلهاشون برای اون مزدور بشیم. پروفایل بچه ها را نگاه کنید بعضی ها الان خانواده تشکیل دادند. بعضیها به آرزو هاشون رسیدند. هر کسی مسیر زندگیش رو رفته. … من اومدم دنبال زندگیم اومدم که فقط دردی که در گذشته کشیدم بیچارگی کشیدم رو جبران بکنم حالا باید بدو بدو بکنم که به آن برسم که بیست ساله زندگیمو از دست دادم حداقل از صفر تا دهش برسم … دو روز بعد از اینکه امیر یغمایی عزیز جلسه اول رو گذاشته بود، نفرات نمیدونم هوادار بودند، سازمان بودند من و محمدرضا ترابی اتفاقا همون روز رفتیم یک لحظه توی پنلشون که 18 نفرم بیشتر نبودن یک دقیقه هم نشد منو انداختن بیرون . ترابی رو هم بعد انداختند بیرون . فقط شنیدم که سر بریده ها و مرزبندی و .. یک چیزای اینجوری صحبت میکنند. یعنی اینها حاضر نیستند حتی یک مخالف که دنبال زندگیش رفته و اصلا نمیخواد با اینا صحبت کنه فقط گوش بده چون کلاب هاوس و این پیشرفتی که در علم شده برای آشکار شدن حقیقت است ولی اینها حاضر نیستند حتی یک امکانی که برای همه ایجاد شده که به هم گوش بدهند.
پنلهای دیگر را ببینید همه به هم گوش میدن حتی مخالف صحبت میکنه بحث و جدل میکنن ولی آخرش با احترام به همدیگه از پنل میرن. ولی اینها انقدر تو دنیای خواب و خیال خودشون هستند که غیر از تئوری بافی و اینکه برچسب بزنن به ماها … من مطمئنم همین الان اعضایی که در آلبانی هستند مخشون رو با مزدوری من (پر کردند) حالا اینها اصلا نمیدونند من دارم چکار میکنم. ماها که اونجا بودیم به ما میگفتن که هر کی بره بیرون میره زیر پل میخوابه میره الکل میخوره مواد میکشه میره خودکشی میکنه.. خب شماها که سر مارو خوردین الان همین تو این پنل نگاه کنید چقدر از بچههای ما هستن همشون خوشبخت شدن، همه زندگیشون به جایی رسیده… فقط چند تا فاکت بگم مزدوری این هست که نماینده سازمان تو برلین، علی ملک، میره شماره تلفن بچهها رو پیدا میکنه بهشون زنگ میزنه که بیان امضا کنن. این مزدوری نیستش؟ یعنی تقاضا میکنه که من برای مزدوری برم امضا کنم بر علیه بچههای خودمان! همین بچه هایی که تو این پنل هستن. آخه احمق تو کی هستی که میخوای برای من تصمیم بگیری؟ تمام زندگی منو خراب کردی بعد میای شماره تلفن منو از یک نفر دیگه بگیری که به من زنگ بزنی که من برم بر علیه امین گلی امضا کنم؟ یا اینکه همین الان یکی دو هفته پیش یک نفر جدا شده، صحبت هایی که کرده واقعا تکان دهنده بوده. میگن یک سال به زور اون رو توی کمپ خودشون نگه داشتند زیر فشار گذاشتندش که نره بیرون و الانم گذاشتنش دم خیابون گفتن ما بهت کمک نمیکنیم. … الان از طرف خود این نفراتی که حتی جدا شدند میرن اینها رو میپان که دارن چکار میکنن به این نمیگن مزدوری؟ مزدوری اینه. مزدوری اینه که خودتو بفروشی. مزدوری اینه که بری سواستفاده کنی از بقیه…»
افراد جدا شده از مجاهدین خلق به ویژه کسانی که در سال 1373 به ناگاه مورد خشم تشکیلات قرار گرفتند و در بخش اسکان کمپ اشرف بازجویی، زندان و شکنجه شدند، به یاد دارند که « جلال» بازجو و شکنجهگری بود که نسبت به زندانیان _که تا پیش از آن همرزم وی بودند— رحمی نداشت . جلال با نام اصلی حسن حسنزاده محصل، پدر محمد محصل یکی از مجریان اوامر مسعود رجوی در سرکوب ناراضیان و منتقدان درون تشکیلات بود و اکنون فرزند وی از ظلمی که در سازمان رجوی به او و همسن و سالانش رفته است میگوید.
حس محصل، از پیش از انقلاب با تشکیلات مجاهدین خلق همکاری میکرد. پس از انقلاب به همراه همسرش فاطمه رضازاده و فرزندش محمد نخست به فرانسه و سپس به عراق رفت. مانند بسیاری دیگر از اعضای مجاهدین، طی فرایند مغزشویی انقلاب مریم، جلال نیز شخصا خانوادهاش را متلاشی کرد . از همسرش طلاق گرفت، پسرش را به رجوی بخشید تا به اروپا قاچاق کند و ده سال بعد به عنوان میلیشیا به عراق بازگرداند. اما علیرغم همه تلاشهایش برای خدمت به فرقه رجوی، محمد پس از انتقال مجاهدین به آلبانی از تشکیلات جدا شد.
در تشکیلات مجاهدین خلق نمونههای فراوان و متنوعی از روابط انسانی و خانوادگی مخدوش شده و متلاشی شده وجود دارد. کودک سربازان سابق اگرچه تجربه مشترکی در خدمت اجباری به کیش شخصیتی مسعود دارند، در جزئیات تجارب زندگی داستانهای منحصر بفردی دارند. باشد که بدون ترس از برچسب مزدوری در نهایت استقلال رای و شجاعت لب به سخن بگشایند.