قسمت بیست و پنجم این سلسله یادداشت ها، عمدتا به مراجعات من به اتاق های مختلف دادگستری عراق که روزی قول همکاری و رسیدگی دقیق داده و روز دیگر خود را سر در گم نشان داده و صحبت از گم شدن پرونده میکردند و در نوبت دیگر وکیل مدافع ام صحبت از پیدا کردن پرونده و منتج به نتیجه شدن شکایتم میداد و… اختصاص یافت.
من در عرض این حدودا بیست روزی که اوقاتم را صرف ملاقات با برادرم و حضور گاه امیدوار کننده و زمانی مایوس کننده در دادگاه ها داشتم، نموده و با توجه به برخورد خشن سفارت آمریکا در بغداد و تحلیلی که از مشاهداتم داشتم، بدین نتیجه رسیدم که دولت عراق هنوز نتوانسته اقتدار لازم را برای تمشیت امور عراق بدست آورد تا من بتوانم نتایج ملموسی از این شکایتم بگیرم و ناچار بعد از انجام چند مصاحبه با رسانه های عراق به ایران برگشتم.
روزها و ماه هایی را در انتظار احضاریه ای از طرف محاکم قضائی عراق سپری کردم که هیچ نتیجه ای نداشت. البته در اصل هم میدانستم که دولت عراق در وضعیتی نیست که سلطه لازم را بر اوضاع داشته و بتواند کاری که ابدا مورد تایید دولت اشغالگر آمریکا نبود انجام داده و پاسخ عادلانه ای به شکایت من بدهد. اساسا دولت های تحت سلطه قادر به انجام کارهای خلاف میل سلطه گر نیستند.
در همین تنگناها، اردیبهشت و خرداد 1386 از گرد راه فرا رسید و من در این ایام اطلاع یافتم که سازمان به واسطه برادرم سید مرتضی که با یکی از نزدیکانم که در خارج از کشور زندگی میکند تماس گرفته و او را بعنوان مهمان به کمپ اشرف دعوت کرده است.
من علت این دعوت محرمانه را درک نکردم و بطور طبیعی حدس میزدم که شاید میخواهند او را به مصاحبه در مورد یاسر و بیگناه نشان دادن سازمان در این مورد واداشته ، در کمپ اشرف نگه اش داشته و یا او را طوری تطمیع کنند که وقتی به اروپا برگشت، به همکاری با سازمان بپردازد و…
این عضو دعوت شده خانواده ی ما، خودش هم نیت خیری در این مهمان دعوت کردن خود نمی دید و معتقد بود که حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است و با این وجود اگر ملاقاتی صورت بگیرد، رنج و مخارج سفر او را آزرده نخواهد کرد.
این فرد عضو خانواده ما میگفت که علیرغم میل شدید به قبول این دعوت، از اینکه عراق را نمی شناسد و از اوضاع نا امن آنجا مطلع است، سفرش به عراق خطرناک است و لازم است که یکی دو تن از اعضای خانواده از ایران به عراق آمده و حافظ امنیت او در بغداد و همراهش در مراجعه به کمپ اشرف باشد.
با اعضای خانواده مشورت کردم و نظرآنها این بود که تنها من که آشنایی با عراق دارم وعضو ارشد خانواده میباشم ، شرایط این مسافرت و همراهی را دارم.
در جواب این درخواست اعضای خانواده ام، من به گرمای عراق در ماه خرداد اشاره کرده و محدودیت های جسمی خود ( جراحی قلبی ) را در کنار آمدن با این درجه حرارت بالا به آنها توضیح دادم که گفتند چاره ای نیست و تو با رعایت بعضی از مسائل، تنها کسی هستی که میتوانی به این عضو خانواده که قادر به تردد درعراق نیست، بپیوندی و من در مقابل این تمنای خانواده ام و مخصوصا توقع مادرم که میگفت این بار هم زحمت بکش و به عراق برو، چاره ای جز تسلیم و رضا نداشتم! راه تسلیم در برابر عزم جزم خانواده ام را انتخاب کرده و در خرداد 1386 راهی عراق شدم.
فردای روزی که به بغداد رسیده و عضو از اروپا رسیده خانواده ام را دیدم، با یک ایرانی قوی هیکل و چالاک و راننده عراقی که مورد اعتماد تشخیص داده شده بود، راهی کمپ اشرف شدیم.
این اسکورت ایرانی ما یک عضو نافرمان و سپس جدا شده فرقه رجوی بود و عراق و کمپ اشرف و برادرم سید مرتضی را بخوبی میشناخت و همراه بسیار ارزشمندی برای ما بود. حضور ما درعراق بدون جنجال و بی سر و صدا بود و زمان حرکت مان از بغداد کمی بعد از دمدمه های صبح بود تا تشکیلات رجوی غافل شده و نتواند پاتک های همیشگی خود را بزند.
در حوالی ساعت 9 به دروازه کمپ اشرف رسیده و علت حضورمان در آنجا را به نگهبانان توضیح دادیم. آنها اوراق هویتی مان را از ما خواستند که ما در جواب گفتیم که ما دو نفر صرفا بعنوان محافظ حضور داریم و تقاضای ملاقاتی از طرف ما مطرح نیست و بنابراین شما تنها میتوانید از کسی که توسط خودتان دعوت شده چنین درخواستی بکنید که قبول نکردند و ما برای جلوگیری از ایجاد تنش چاره ای جز تحویل مدارک شناسایی خود نیافتیم!
دقایقی بعد، سیل زنگ زدن ها و بسیج نیرو در مقابل درب اشرف شروع شد و ساعتی ما را در بیست متری درب و زیر آفتاب سوزان عراق معطل نگه داشتند تا در این مدت فرصت لازم را برای آماده کردن سید مرتضی بدست آورند. تک بطری های کوچک آب مان که از هتل برداشته بودیم درعرض نیم ساعت ته کشید و دقایقی بعد تشنگی شدید ناشی از تابش آفتاب وجودمان را فرا گرفت.
لب هایمان خشک شده بود و نه آمریکایی ها که ناظر خنده روی متلک پرانی های گماشتگان رجوی- که اینک ده بیست نفری ازآنها دور و برمان پرسه میزدند- برعلیه ما بودند و خود آنها جرعه ای آب بما ندادند و در عوض تا بخواهی ساندویج همبرگرهای بزرگ بهمراه بطری های آب ونوشابه به چند سرباز آمریکایی حاضر تقدیم میکردند …
ادامه دارد
رضا اکبری نسب