پاسخ مسعود بنی صدر به ابراهیم خدابنده
سایت دکتر مسعود بنی صدر، بیست و چهارم ژوئن 2007
دوست عزیز؛ ابراهیم؛
سلام، امیدوارم که خوب و سلامت باشی و هر مانعی که باعث تاخیر در نامه نگاریت بود، خیر بوده باشد. همچنین امیدوارم که نتیجه دادگاه تو و جمیل معلوم شده و حداقل به نوعی تعادل و قطعیت قضائی و آزادی عمل رسیده باشید. چند روز قبل دو بسته نسبتا” بزرگ شامل تعداد زیادی کتاب و دی وی دی از تو دریافت کردم که خیلی خجالت زده ات شدم، البته با توجه به وضعیت تو، مطمعنم که قبل از تو باید خجالت زده مادر مهربانت باشم که لابد زحمت خرید و بسته بندی و ارسال آنها را متحمل شده است. با تشکر فراوان از تو و ایشان، امیدوارم که روزی تو را از نزدیک دیده و بتوانم تا حدی جبران محبتهایت را بکنم. همچنین، ظاهر و اسم کتابها خیلی خواندنی و جالب به نظر میرسند، امیدوارم عمری باشد که بتوانم آنها را خوانده و دی وی دی ها را دیده و نظرم را درباره محتوای آنها به اطلاعت برسانم.
پرسیده بودی که آیا در مقابل مقالات مربوط به شورا با عکس العملی روبرو شده ام یا خیر؟ همانطور که خودت هم بنوعی جواب خودت را داده بودی، نه معمول شورا و مجاهدین و نه معمول هیچ فرقه و مستبدیست که پاسخ منتقدان و سئوال کنندگان خود را بدهند. آنها تنها انتظار ستایش و بزرگداشت را دارند و نرونهای فکریشان تنها متاثر از اینگونه برخوردها میشوند. اما همانطور که در بخش آخر مقالات، قسمت پاسخ به چند سئوال اشاره کرده بودم، در خلال این مدت دهها ایمیل “محبت آمیز” از جانب هواداران و احتمالا” مسئولین امور در درون خود سازمان دریافت داشتم که طبق معمول سنواتی سازمان مملو بودند از شاخصهای ادبیات و فرهنگ سازمان در باره منتقدین و جداشداگان از خود. چند نمونه از آنها را که به بخش گفتگوی وب سایتم پست شده بود را گذاشته ام که بطور نمونه باقی بمانند که نشانگر و شاخص فهم و منطق و فرهنگ سازمان و هوادارانش باشند. در واقع با دیدن آنها به این فکر افتادم که شاید بد نباشد کسی همتی کرده و مجموعه برخوردهای رسمی و غیر رسمی سازمان و شورا در برخورد با جداشدگان و منتقدان از خود را جمع آوری نموده و احتمالا” در وب سایتی و یا حتی بصورت کتابی منتشر نماید. از آنجا که همانطور که میدانی ادبیات و فرهنگ یک فرقه خاص خود آن فرقه و یکی از شاخص های معرفتی آن است، چنین مجموعه ای و بخصوص کمیت آن میتواند بهترین معرفه سازمان باشد، برای کسانی که آنرا نمیشناسند و یا نسبت به آن توهم دارند. بهر صورت همانطور که شاید وقت کرده باشی و خوانده باشی، من سعی کردم به سئوالات و انتقادات آنها که در لابلای فحاشی هایشان مطرح شده بود، در بخش پاسخ به چند سئوال در حد توان و فهم خود پاسخ گویم.
درباره صحبتم پیرامون سوء استفاده فرقه های تروریستی از فلسفه شهادت پرسیده بودی، راستش جلسه خیلی خوبی بود و همانطور که خودت هم اشاره کرده بودی با توجه به کمبود وقت مجبور شده بودم به هر بحثی نوکی زده و تحقیق بیشتر را به شنونده واگذارم. از قضا در بخش سئوال و جواب، هم من، و هم مجریان برنامه با علاقه شرکت کنندگان نسبت به این بحث در مقایسه با بحثهای دیگر (که لابد همانطور که میدانی موضع روز رسانه ها در غرب و در این کشور است) شدند و در نتیجه بعدا” در جلسه ای کوچکتر با شرکت تعدادی از استادان دانشگاهها مجبور شدم در باب هر بخش صحبتم، مفصل تر توضیح دهم. سئوالات کم کم از حیطه محدود سخنرانی خارج شد و به بحث اصلی من کشیده شد. نمیدانم برایت گفته ام یا نه؟ اما من در بحث با چند استاد دانشگاه و متحصص فرقه ها تزی را مطرح کرده ام که هر گروه تروریستی، با ایدئولوژی و تشکیلات غیر دموکراتیک (انتخاب از بالا و بر اساس صلاحیت ایدئولوژیک و نه از پائین و بر پایه رای اعضأ و صلاحیت عملی و اجرائی) جهت حفظ خود و بقا اگر هم فرقه نباشد مجبور است تبدیل به فرقه شود. درنتیجه راه رویاروئی با تروریسم از مسیر پاسخ به مسئله فرقه عبور میکند. این بحث و بخصوص اینکه نباید فرقه های تروریستی و اندیشه مخرب آنها را با دین و فی المثل اسلام، بلحاظ شباهت اسمی اشتباه گرفت، توجه تعدادی را در آن جلسه و در بحثهای دوبدوی تلفنی وحضوری قبل و بعد از آن جلسه جلب کرد. در نتیجه دعوت شدم که در یک سمینار فرقه ها در ماه ژوئیه صحبت کنم که چون در لندن نیست عذر خواستم و قرار شد همین متن صحبت در آن سمینار بین شرکت کنندگان توزیع شود. برای پائیز آینده قرار شد در سه دانشگاه انگلیس صحبتی پیرامون همین موضوع داشته باشم و در سال 2008 هم دعوت شدم که در دو سمینار فرقه ها در آمریکا صحبت کنم که به احتمال زیاد بدلیل ناراحتی کمرم مجبورم به آنها پاسخ منفی بدهم. اما در فکرم که تا آنزمان یادداشتهایم را جمع و جور کرده و شاید کتابی و یا جزوه ای به زبان انگلیسی تحت همین عنوان بنویسم که در آنجا توزیع شود. و اما سئوالات عمدتا” حول تفاوتها بود؛ تفاوت معنی و مفهوم لغاتی مثل جهاد، شهادت، بیعت، اجتهاد و فتوی، امامت و رهبری، امت و ملیت، از دیدگاه اسلام و مذاهب مختلف آن در مقایسه با دیدگاه ایدئولوژیک و فرقه ای. بحثهائی چون، رحمت و بخشایش در مقابل خشونت و انتقام، تقسیم دنیا به دارالحرب و دارالسلام، تفاوت بین غزوات پیامبر با بمب گذاریها و ترورهای فرقه های تروریستی تحت نام اسلام. بعضی از سئوالات و بحثها هم حول خود بحث فرقه بود و مکانیزمهای بقول تو منیپوله و یا شستشوی مغزی. در پاسخ به این بحث من صحبتی داشتم پیرامون مکانیزم و عملکرد کنترل فکری افراد از ساده به پیچیده، از سحر و جادوی جادوگران عهد باستان تا انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین.
و اما پاسخ به سئوالت که آیا متن سخنرانی را ترجمه خواهم کرد و یا نه؟ باید بگویم که ابتدا” قصد داشتم آنرا کامل کرده و ترجمه اش را با توضیحات خاص برای خواننده فارسی زبان روی وب سایتم بگزارم، اما از تو چه پنهان مدتی است که بکل، نسبت به نگارش به فارسی دچار شک و تردید شده ام؟ چرا که احساس میکنم در خارج از کشور اکثر خوانندگان فارسی زبان بدنبال چیزهای دیگری هستند و مطالب اینچنینی خواننده ای ندارند! جالب اینجاست که افراد باصطلاح سیاسی که اهل خواندن هستند اساسا” مطالبی را میخوانند که منطبق ذوق و عقیده شان باشد و نه موضوعی که آنان و یا نظرات آنانرا به نقد و به سئوال بکشد. شاید به همین دلیل، مشابه وب سایتها و نوشتارهای مجاهدین که تنها بوسیله هواداران و اعضأ خودشان دیده و خوانده میشود، مطالب ما در وب سایتهای مربوط به جداشدگان از مجاهدین هم عمدتا” بوسیله خودمان دیده و احتمالا” خوانده میشود. میگویم احتمالا”، چون به جد شک دارم که حتی جداشدگان هم مطالب موجود روی وب سایتها را بخوانند. تا آنجا که من متوجه شده ام ازهر مطلبی که روی این وب سایتها گذاشته میشود، شاید تنها پاراگراف اول آن (جهت گذاشته شدن روی صفحه اول) آنهم از جانب مدیران وب سایتهای دیگر جداشدگان خوانده میشود و بس. برای مثال در مورد مطلب شورای ملی مقاومت که تحقیق و نگارش آن، حدود چند ماه از وقت مرا گرفت، بغیر از تعداد انگشت شماری ایمیل محبت آمیز و تشویق آمیز از جانب اقوام، دوستان و آشنایان خود، من مطلبی دال بر خواندن و موافقت و مخالفت با مطلبم که پایه ای برای تحقیق و فهم و بحث جدیدی شود دریافت نداشتم. البته نباید از حق گذشت که با توجه به میزان ایمیلهای “محبت آمیز” مجاهدین و هوادارانشان، باید از آنان بخاطر توجه شان و وقت گزاریشان برای خواندن مطالب وب سایتم تشکر کرده و ابراز امیدواری کنم که شاید روزی بالاخره افرادی از آنها، به مرحله بحث منطقی و سازنده، بجای فحاشی و تکرار شعارهای سازمانی رسیده و شاید بتوان آنها را واداشت که منافذی در حصارهای فرقه ای- ذهنی خود ایجاد کرده و قدری بیرون خود را دیده و شاید حتی بتوانند بعضی از پندارهای رو به جماد خویش را به چالش بکشند.
دوست عزیز؛ از تو چه پنهان من بعد از جدائی از سازمان و سعی در دوباره فهمیدن همه چیز از نو، با یک مشگل جدی روبرو شده ام و آن اینستکه برای هر کاری که میخواهم بکنم، در آغاز در گیر پاسخگوئی با دو سئوال شده و اغلب در پاسخ همین دو سئوال گیر کرده و بعضا” از خیر انجام آنکار گذشته و اندیشه و فکر خود را معطوف کار و فکر دیگری میکنم. سئوالات من در آغاز انجام هر کاری اینستکه برای چه و یا چرا؟ و برای کی و چه کسی؟ بعبارت ساده 1- ضرورت 2- مخاطب. گرچه میتوان پاسخ به سئوال اول را مستقلا” و با تکیه به فکر و تجربه خود داده و دلیل و دلایلی برای ضرورت انجام هر کاری پیدا کرد، اما با توجه به تجربه عضویت در فرقه و اینکه چگونه منطق و فکر انسان (مستقل از دنیای خارج از خود) میتواند گول خورده و انسان را به بیراهه کشانده و ضررهای جبران ناپذیری را متوجه فرد و اطرافیانش کند، همچون آدم مارگزیده که از ریسمان سیاه و سپید میترسد، من هم از پاسخگوئی به سئوالات ذهنی، تنها با تکیه به فکر و منطق خود هراسانم و در نتیجه حتی برای پاسخ به سئوال اول محتاج پاسخ به سئوال دوم و کنش و واکنش با مخاطب خود هستم. و همانطور که گفتم متاسفانه در خارج از کشور بسختی میتوان مخاطب فارسی زبانی پیدا کرد که انسان بتواند با تکیه به کنش و واکنش آنان به ضرورت انجام کاری رسیده و حرکتی را آغاز نماید.
در نقطه مقابل باید بگویم که هر نوشته و صحبتی که بزبان انگلیسی داشته ام مرا با واکنشهائی روبرو کرده که بسمت تحقیق و فکر پیرامون مطلب جدیدی رفته، تا بتوانم به سئوالی نو پاسخ گویم. برای مثال بعد از گذشت سالها از چاپ و انتشار خاطراتم بزبان انگلیسی، من هنوز هراز چند گاه ایمیل تازه ای از خواننده جدیدی دریافت میکنم حاوی سئوال و یا بحثی که دوباره مرا بفکر و پاسخگوئی وامیدارد. برای نمونه؛ هنوز بسیاری از من سئوال میکنند که چرا وچگونه من و امثال من زودتر متوجه خطای راه و اندیشه و رفتار سازمان نشده و آنرا ترک نکردیم؟ و یا اینکه چگونه و با چه مکانیزیمی مسحور تبلیغات فرقه ای آن شده که حتی عزیزان خود را بدون وجود کوچکترین ضرورتی ترک کرده و آنها را به فراموشی بسپاریم؟ سئوالاتی که مرا مجبور به تحقیق بیشتر و فهم سیستمهای شستشوی مغزی و مکانیزم عمل آن کرد. و یا بعد از همین بحث در دانشگاه لندن ظرف یکماه گذشته من حدود ده – پانزده ایمیل از افراد مختلف داشته ام که با سئوالات و یا حتی تشویقات خود مرا به چالش کشیده اند که بیشتر تحقیق کرده، فکر کنم و احتمالا” بنویسم. شاید بهمین دلیل است که کم کم دارم به این نتیجه میرسم که باید در وب سایتم یک تغییر جهت کلی داده و آنرا متوجه مخاطبان انگلیسی زبان کنم.
باری ببخشید که این صحبتها فراتر از یک سئوال ساده تو رفت و تبدیل به یک درد دل دوستی در غربت شد.
و اما درباره بحثت پیرامون دوستان دربند در فرقه و اینکه چگونه میتوان به آنها کمک کرد؟ با پوزش از تو، من دوباره مجبور به تکرار بحثهای گذشته خود هستم. درباره خانواده ها، فکر کنم هر کار توضیحی و همدلی و همدردی با آنها مثبت، واجب و حتی مقدس است. درباره خود افراد دربند، باز مجبور به تقسیم آنها به سه دسته هستم:
1- افرادی که جداشده و یا هنوز در عراق هستند و یا به داخل کشور رفته و یا در خارج از کشور زندگی میکنند، به این افراد از سه زاویه باید کمک کرد، مادی، فکری و عاطفی. چرا که با همه چیز خود، در عنفوان جوانی، رشادت و توانمندی، اکثرا” بر آمده از آغوش خانواده هائی مملو از مهر و محبت، به درون فرقه رفتند؛ و با رختی کهنه به تن، اندامی فرسوده و احتمالا” بیمار و شاید حتی علیل، عاری از هر نوع هنر، صنعت و تخصص مفید بحال دنیای بیرون فرقه، و با روحیه ای باخته و شکسته، نا امید نسبت به آینده، آنجا را ترک کرده و وارد دنیای تنهائی بیرون شده اند. بنابراین چون کودکی از نو متولد شده در غالب میانسالی و یا حتی پیری کهن سال محتاج هر نوع کمکی هستند که بتوان به آنها داد، در مورد این افراد من معتقدم که باید خیریه ای درست کرد و هر کس به نسبت به وسع مادی، ذهنی و وقتی خود به آن کمک کرده که این خیریه بتواند چه در داخل و چه در خارج از کشور جوابگوی نیازهای مادی، فکری و عاطفی این افراد بشود.
2- افرادی که در درون فرقه هستند و بلحاظ ذهنی یا از فرقه بریده اند و یا در شرف بریدن هستند، اما هنوز جرات جدا شدن را بخود نداده اند. به نظر من به این افراد از دو جهت میشود کمک کرد، اول از جهت امید دادن که اگر جدا شوند در دنیای بیرون تنها نیستند، که در این خصوص خیریه فوق الذکر و اعلام تاسیس و کار کرد آن میتواند بیشترین امید را به چنین افرادی بدهد. دوم بلحاظ حل مشگلات تکنیکی، مثل گریز از شرایط عراق و امکان رسیدن به داخل و یا خارج. توجه داشته باش که اکثر این افراد علی رغم بریدگی از سازمان، همچون بسیاری از جداشدگان که سالهاست از مجاهدین جدا شده اند، در چارچوبهای ذهنی – تبلیغی – فرهنگی و بعضا” عقیدتی فرقه محصورند و هنوز باید راه طولانی ای را برای رهائی از چنبره فرقه طی نمایند، بنابراین همانطور که شاید در نامه جداشده ای از کمپ تیپف به من خوانده باشی، هنوز در دنیای سیاه و سپید ساخته و پرداخته فرقه زندگی میکنند و مار گزیده ای هستند که از ریسمان سیاه و سپید میترسند، بنابراین حتی کمک کردن به آنها سهل و ساده نیست و تخصص و ظرافت خاص خود را طلب میکند. دوم: حل مسائل سیاسی موجود در عراق و هموار کردن راه آنها برای گریز از عراق که یا باید از طریق دولت عراق و یا عمدتا” از طریق مراجعه به مقامات آمریکائی حل و فصل گردد.
3- افرادی که هنوز چه بلحاظ ذهنی و چه مادی در بند فرقه هستند، متاسفانه همانطور که من بارها گفته ام، من امید چندانی به توان خود در کمک به چنین افرادی حتی در حد هوادار مجاهدین ندارم و معتقدم که قدم نخست به نوعی باید در اثر جرقه ای در درون خود آنها از جانب خودشان برداشته شود. شاید در این مورد نامه نگاری خانواده ها به آنها و مجبور کردن آمریکائیان به رساندن این نامه ها بطور خصوصی به این افراد بتواند کمک کننده باشد. البته از تو چه پنهان که من وقتی به خود و تو و دیگر افراد درون فرقه فکر میکنم و وضعیت آنها و خود در آنزمان را به یاد میآورم به جد نسبت به مفید بودن حتی این اقدام شک دارم و بهر صورت مفید بودن آنرا کمی و استثنأ میدانم.
و اما پیشنهاد تو در باره کار سیاسی. در نامه قبلی خود که چندین ماه از آن میگذرد نکاتی را مطرح کرده بودم که بدلیل عدم اشاره تو به آنها و طبق معمول عدم توجه بقیه جداشدگان به آنها، میتوانم فرض را بر این بگزارم که از نظر تو و آنها قابل قبول و پذیرش نبوده اند. شخصا” نه تنها کار سیاسی، تنها با هدف خاص افشأ مجاهدین، متاثر از تنفرنسبت به آنها را مفید نمیدانم بلکه حتی نسبت به آن نوعی دافعه و گریز هم دارم. در همین جا باید تکرار کنم که اگر هدف کار سیاسی مشخص باشد و فرضا” در جهت مخالفت با اقدامات اخیر مجاهدین بر علیه ایران، تحریم اقتصادی و حمله نظامی به خاک کشورمان باشد، موضوع فرق میکند و در دل این هدف میشود درباره مجاهدین هم صحبت کرد. و یا حرکت علمی و افشاگرانه بر علیه مقوله فرقه وبخصوص فرقه القاعده را من نه تنها تائید میکنم بلکه از آن استقبال هم میکنم و طبعا” در دل این حرکت میشود از تجارب خود صحبت کرده و بحث مجاهدین را هم کرد. درباره هواداران سیاسی آنها هم بارها در گذشته صحبت کرده ایم و خودت هم بخوبی میدانی که اگر امضأ های تو خالی را کنار بگزاریم، معمولا” با تعداد انگشت شماری از نمایندگان پارلمان در هر کشور روبرو میگردیم که این افراد به دو دسته تقسیم میشوند، اول: پولی ها، آنهائی که کمک مادی برای فرضا” کمپین خود گرفته و حمایت میکنند. (البته با مکانیزم خاص خود که نسبت به قوانین هر کشور فرق میکند.) دوم: خطی ها؛ آنهائی که از جانب دولتها و سازمانهای مخالف ایران خط دارند که از اپوزیسیون ایران حمایت مشروط بکنند. به نظر من رای دسته اول را با پول و رای دسته دوم را با تغییر سیاست دولتها میتوان تغییر داد که متاسفانه دست جداشدگان از هر دو این مقوله ها تهی است. اما در این میان اگر حامی ای باشد که در اثر تبلیغ و یا توهم از مجاهدین حمایت کند، به نظر من تنها، بحث فردی میتواند در تغییر نظر وی موثر باشد. فی المثل تماس خانواده اسرای درون مجاهدین با این افراد برای تماس و دیدار با عزیزانشان. در نتیجه به نظر من اگر کسی پدر و مادر، همسر، برادر و خواهر و یا فرزندی در درون مجاهدین داشته باشد نه تنها حق دارد بلکه وظیفه دارد که برای نجات آن عزیز سعی خود را کرده و حداقل با نماینده خود در شهر و یا کشور مربوطه اش تماس گرفته و کوشش کند که حق دیدار و یا تماس با عزیزش را بدست آورد. این تماسها و دیدارها علاوه بر اینکه میتواند در نجات اسرای فرقه ای (حتی بشکل کمی و میلیمتری) موثر باشد، میتواند نماینده مزبور را هم نسبت به ماهیت و تبلیغات فرقه مجبور به فکر و بازبینی کند.
در خاتمه باز هزاران بار از محبتهایت متشکرم و با آرزوی موفقیت برای تو و جمیل، تا نامه بعدی شما را به خدا میسپارم. قربانت مسعود