رضا مزگی نژاد با بیان خاطراتی از سالهای حضورش درمناسبات مجاهدین خلق می نویسد: می خواهم نمونه هایی از جنایت های فرقه رجوی را برای شما بیان کنم تا شما بتوانید تصور کنید که در داخل مناسبات این فرقه بر نیروها چه می گذرد. می خواهم یک سر سوزنی از عملکرد ضد انسانی فرقه رجوی را برای شما بیان کنم.
او در ادامه چند مورد از نحوه برخورد سران سازمان با افراد بیمار و بیماری افراد را بیان می کند که با هم می خوانیم:
در مناسبات مجاهدین خلق بها دادن به بیماری یعنی زندگی طلبی
من سالیان سال مشکل کلیه داشتم و یک بار هم زیر عمل کلیه رفتم. وقتی به دکتر داخل تشکیلات فرقه مراجعه می کردم می گفتند که چیزی نیست. همه مشکل کلیه دارند. چرا اینقدر به خودت سخت می گیری و دست باز به مریضی خودت می دهی. اگر 40 درجه تب هم داشتی نباید به مریضی خودت میدان بدهی. میدان دادن به مریضی نشان از زندگی طلبی دارد!
یکسری هم زمانی که من در اشرف بودم، زمستان بود و من سرمای سختی خورده بودم و گلودرد شدیدی داشتم. از فرمانده ام اجازه گرفتم تا پیش دکتر صالح بروم و دارو دریافت کنم. در ابتدا فرمانده قبول نکرد و با بیان این که همه سرما خورده ایم و چیز خاصی نیست از من خواست تا به سر کارم برگردم.
من اصرار کردم که حالم خوب نیست و نمی توانم بروم سرکار. گفتم اول میروم پیش دکتر بعد اگر توانستم می آیم سر کار. فرمانده گفت باشه اما سریع برگردی سرکار. نروی بخوابیا. گفته باشما!
پیش دکتر صالح که رفتم گفت بله سرما خوردی. آب نمک غرغره کنی خوب می شود.
گفتم دکتر صالح گلویم خیلی درد می کند و سر و بدنم بی حال است. اگر می شود یک قرص سر درد به من بدهید .من نمی توانم آب نمک غرغره کنم.
دکتر صالح قبول کرد و چند عدد کپسول به من داد. یکی از کپسول ها را که خوردم بعد از نیم ساعت بالا آوردم. یکی از دوستان که باهم بودیم گفت چرا حالت این طوری شد؟! گفتم نمی دانم. بعد از این که قرص خوردم حالم بد شد. دوستم گفت ببینم چه قرصی خوردی؟
قرص را که دید گفت دکتر صالح به تو کپسول نمک داده.
بله دکتر صالح کپسول ها را پر از نمک کرده بود و به من داده بود!!
شما نگاه کنید این تازه یک نمونه از جنایت های این فرقه است. آدم جرأت نمی کرد به دکتر خودشان مراجعه کند. سران سازمان معتقد بودند که افراد تمارض می کنند که پیش دکتر می روند.
یک نمونه دیگر:
در اشرف بودیم یکی از بچه ها که اسمش را نمی برم، مسئولیت باغچه را داشت. او در حین کار با داس دست خودش را پاره کرده بود اما از ترس این که شب در نشست زیر انتقاد قرار نگیرد، خودش رفته بود و انگشتش را با نخ معمولی دوخته بود. وقتی از او پرسیدند که چرا به دکتر مراجعه نکردی در جواب گفته بود از ترس حسابرسی فرمانده ام، ترسیدم بروم دکتر.
او ترسیده بود که در نشست عملیات جاری به خاطر مراجعه به دکتر مورد انتقاد قرار بگیرد.
مزگی نژاد با بیان این که از این فاکت ها در داخل تشکیلات مجاهدین خلق بسیار زیاد بوده است، می گوید: این فرقه ای است که دم از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر می زند.
خانواده، نقطه سقوط فرقه رجوی
مزگی نژاد در ادامه نمونه دیگری از تجربه خود از نحوه برخورد سازمان با مقوله خانواده را هم نقل می کند:
من در اشرف در آشپز خانه کار می کردم. حدود ساعت 10 صبح بود که رفتم بیرون چای بخورم. این همان زمانی بود که خانواده ها می آمدند پشت سیاج های اشرف و فرزندان خودشان را صدا می زدند. من گوش می دادم ببینم که خانواده من هم آمده اند یا نه که یک دفعه فرمانده ام مرا صدا زد و گفت: “امروز پکری. به چه چیزی فکر می کردی؟! به صدای خانواده های مزدورهای بریده فکر می کردی؟ باید با خانواده ها مرز بندی داشته باشید. شب هم در جمع فاکتش را می خوانی. حالا برو سر کارت…”
ببینید فرقه رجوی چه قدر ضد عاطفه است. آنها حتی تحمل شنیدن صدای مادرانی که فرزندانشان سالیان سال در چنگ این فرقه گرفتار هستند را ندارند. این قدر از خانواده ها ترس دارند که حتی صدایشان را نمی توانند تحمل کنند. چون که در مقابل خانواده ها دستشان خالی است. فرقه هرگز نمی تواند عاطفه پدر و مادر یک فرزند را بگیرد این قدرت را ندارد و نخواهد داشت. چون نقطه سقوط خودش را می بیند. برای همین است که این همه ترس و وحشت از ملاقات اعضا با خانواده دارد.
رضا مزگی نژاد