بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 بر اساس شرایط موجود آن زمان گروه های مختلف با عقاید متفاوت پا به عرصه فعالیت سیاسی کشور گذاشتند. هر کدام از این گروه ها شروع به تبلیغات سیاسی به نفع خود کردند. آنها سعی کردند با شعارهای پر جذبه و فریبنده نسل برآمده از انقلاب که نسلی پرشور، انقلابی، آرمانخواه و البته احساسی بود را جذب خود کنند تا به اصطلاح پشتوانه ای برای خود در گرفتن سهمی از قدرت آینده ایران داشته باشند .
در بین این گروهها سازمان مجاهدین خلق که شعارهایش با سس مذهب همراه بود توانست بیشترین هوادار را از بین نسل جوان جامعه نسبت به بقیه گروه ها جذب کند. رجوی رهبر این گروه با استفاده از فرصت بدست آمده میتینگ هایی را بطور مرتب در سراسر کشور برگزار می کرد. او درسخنرانی های آتشین خود برای جذب هوادار بیشتر سعی می کرد شعارهایی سر دهد که مد نظر نسل جوان و دیگر احاد مردم باشد .
من هم جز همان دسته از نسل جوان جامعه بودم که نه از روی منطق و آگاهی بلکه از روی شور و احساس، فریب شعارهای آتشین رجوی را خورده و جذب سازمان مجاهدین خلق شدم. چون فکر می کردیم این فقط سازمان مجاهدین خلق و شخص رجوی است که می تواند آمال و آرزوهای مردم ایران را محقق کند. اما تمامی هوادhران سازمان که براساس عدم شناخت و همانطور که گفتم براساس شور و احساس جذب شده بودند فکر نمی کردند که رجوی ما را وارد جنگ و خشونتی کند که نه تنها هیچ سودی برای مردم و کشور ندارد بلکه باعث شود تا بیگانگان برنامه های خود را برای نابودی انقلاب نوپایی که در سال 57 شکل گرفته بود عملی کنند.
رجوی که فردی تمامیت خواه بود و تمامی قدرت را یک جا می خواست وقتی دید که نمی تواند امیال خود را محقق کند به یکباره در 30 خرداد سال 60 تصمیم گرفت راه خشونت طلبی و جنگ در مقابل دولت نوپای آن زمان برای رسیدن به امیال خود را در پیش بگیرد و هوداران ساده دل خود را وارد بازی خطرناک خود که در اصل آنها هیچگاه طالب آن نبودند، کرد .
یادم هست که چندین روز قبل از 30 خرداد یکی از نفرات سازمان که خیلی فعال بود و من او را بعنوان سرتیم خود می دانستم، آمد و تیزبری را به من داد و گفت اینو داشته باش چون سازمان برنامه هایی در روزهای آینده دارد که باید آماده باشی و همان روز به من گفت باید برویم خانه های پاسداران و به اصطلاح هواداران حکومت را با مشخصات کامل ثبت و تحویل مسئولین بالا بدهیم و همین کار را کردیم ودر پایان گفت منتظر خبر باش که تجمع داریم و قرار است بساط حکومت را جمع کنیم و رفت.
در روز 30 خرداد اتفاقی داشتم برای کاری به خیابان می رفتم که یکی از نفراتی که در سال 57 هوادار شده بود اما با اعلام مبارزه مسلحانه از سوی رجوی کنار کشیده بود گفت ظاهرا هواداران مجاهدین در خیابان شلوغ کردند اما تو نرو چون چنین روشی غلط است. من حرف اورا گوش نکردم و به سرعت به سمت خیابان اصلی شهر رفتم. آنجا دیدم که هواداران مجاهدین راهپیمایی دارند. از یکی از نفرات هوادار سئوال کردم جریان چیست؟ که گفت امروز آخرین روز حکومته و بنا به دستور سازمان باید بساطش را با زور جمع کنیم ! اما با اولین یورش ماموران حکومت اکثر نفرات فرار کردند. من هم فرار کرده و به سمت منزلمان رفتم. همان موقع به ذهنم زد آخر با این روش و با این تعداد نیرو سازمان کاری از پیش نمی برد. چندین روز در منزل ماندم و آفتابی نشدم . رجوی درگام اول شکست سختی خورد اما باز در 5 مهر همان سال یکبار دیگر تفکر احمقانه خود را تکرار و از هواداران خود خواست تا بار دیگر مسلحانه به خیابان آمده و مراکز دولتی را تسخیر کنند. اما چیزی نگذشت این ماجراجویی او هم شکست خورد و بساط خودش بجای حکومت جمع شد و مفتضحانه برای جان بدر بردن خود در 7 مرداد سال 60 از ایران فرار کرد تا مسیردیگری را در کنار بیگانگان برای خیانت به کشور و مردم درپیش بگیرد. فقط در این وسط تعداد زیادی از هواداران ساده دل متاسفانه قربانی هوس های قدرت طلبانه رجوی شدند .
رجوی در نشست هایی که در کمپ اشرف می گذاشت زندانیان آزادشده در سالهای بعد از 60 که بعد از تحمل مشقت خود را به عراق رسانده بودند درکمال وقاحت سرزنش می کرد که چرا اعدام نشدید؟ و به آنها می گفت حتما شما در زندان با رژیم همکاری کردید که اعدام نشدید ! آری تاریخ درباره خودمحوری، جاه طلبی رجوی و خیانت او به مردم، کشور وهوادارانش نوشته و باز هم خواهد نوشت.
حمید دهدار حسنی