رجوی همیشه می گفت که صلح طناب دار جمهوری اسلامی است و ایران زمانی تن به صلح خواهد داد که هیچ توانی نداشته باشد. اما در اواخر تیر 1367 ایران اعلام کرد که قطعنامه 598 سازمان ملل را برای اجرای آتش بس می پذیرد. این امر رجوی را در یک منگنه بزرگ قرار داده بود. با اجرای آتش بس استراتژی که رجوی روی آن سرمایه گذاری کرده بود و بخش اصلی نیروهای تشکیلاتی اش را برای انجام آن به عراق برده بود دود می شد و به هوا می رفت. علاوه بر این آشکار می گردید که ارتش آزادیبخش زائده جنگ است و بدون جنگ نمی تواند به حیاتش ادامه بدهد. به همین دلیل رجوی که سوار ماشین جنگ شده بود و ایران را متهم به جنگ طلبی می کرد و وانمود می کرد پرچم صلح در دست دارد در حالت آچمز قرار گرفت. رجوی برای پاسخ به وضعیت جدید یک تصمیم دیوانه وار گرفت. تصمیمی که به قیمت جان تعداد زیادی از نیروهایش تمام شد: تصمیم حمله به ایران.
قیمت سنگین تصمیم دیوانه وار رجوی برای انجام عملیات فروغ جاویدان را نیروهای سازمان پرداختند. تقریباً بیش از 90 درصد نیروهایی که برای عملیات فروغ جاویدان (مرصاد) رفته بودند کشته و مجروح شدند. طبق آنچه سازمان بطور رسمی اعلام کرد بیش از 1300 تن در این عملیات کشته شدند (که البته آمار واقعی بیشتر از این است). چند برابر این تعداد نیز مجروح شده بودند. با توجه به اینکه در آن زمان کل نیروهایی که برای عملیات رفته بودند بین 5 تا 6 هزار نفر بود این آمار بیانگر این است که اکثریت نیروها کشته و زخمی شدند. اگر به این موضوع سطح بالای تشکیلاتی بسیاری از نیروهای کشته شده را هم بیافزاییم، بی شک عملیات فروغ جاویدان را باید یک شکست بسیار بزرگ نامید. عملیاتی که نه تنها در رسیدن به هدف خود شکست خورد بلکه بدلیل تلفات بسیار بالا باید آن را یک فاجعه نامید.
با بازگشت تیپ های شکست خورده رجوی به قرارگاه اشرف، گَرد شکست در همه جای قرارگاه اشرف و مناسبات مجاهدین خلق پاشیده شده بود. از بس مجروح زیاد بود نه تنها بیمارستان قرارگاه مملو از مجروحین بود بلکه در مقر تمامی تیپ ها یک یا چند مجموعه ساختمانی به محل بستری شدن بیماران تبدیل شده بود. مقر ما چند آسایشگاه بسیار بزرگ داشت که ابعاد آنها 5 متر در 40 متر بود، به علت کثرت مجروحین یکی از آنها را تبدیل به اتاق بستری مجروحین کردند. خبرهایی که از تیپ های دیگر می رسید گویای این بود که اگر وضع شان بدتر از تیپ ما نباشد بهتر نیست. چندین تیپ تقریباً به صورت کامل نابود شده بودند. افراد باقیمانده از تیپ سرور (فاطمه رمضانی) که مقرشان نزدیک مقر تیپ ما بود کمتر از ده نفر بودند. تیپ های سعید (رضا پور آگل)، رحیم (اصغر زمان وزیری) و مسلم (محمد معصومی) نیز چنین وضعیتی داشتند با این تفاوت که فرماندهان این تیپ ها نیز کشته شده بودند. افرادی که متاهل بودند بدنبال خبری از همسرشان می گشتند یا آن که از کشته شدن او با خبر شده و زانوی غم در بغل داشتند. در پارکینگ های خودرو دیگر خبری از جیپ هایی که زره روی آنها نصب کرده بودند نبود و اکثر آنها در عملیات یا منهدم شدند یا آن که جا ماندند. هر کس در یگان خود نفرات زیادی را می شناخت که کشته شده و دیگر حضور نداشتند. پس از آن شکست و عقب نشینی پر تلفات، مقرها نیز حالت عادی نداشتند.
رجوی که متوجه این وضع شده بود در صدد چاره برآمد و به این منظور دستور داد تا نشست جمع بندی عملیات با حضور همه نیروها برگزار شود. همه مجروحان حتی کسانی که بستری بودند را نیز به این نشست آوردند و در گوشه ای از سالن تخت هایی برای آنها گذاشتند. خیلی های دیگر هم با پانسمان، عصا یا صندلی چرخدار به نشست آمده بودند. سالنی که چند هفته قبل و در هنگام نشست توجیه عملیات مملو از نفر بود حالا نصفش خالی و سکوت و غم جایگزین شادی و نشاط چند هفته قبل شده بود. رجوی در این نشست بدون آن که به ضربات و تلفات سنگین به اصطلاح ارتش آزادیبخش اشاره ای بکند مدعی پیروزی شد و برای روحیه دادن به نیروها، تعدادی از فرماندهان را صدا می زد و از آنها گزارش می گرفت و همه آنها نیز مدعی پیروزی بودند!
رجوی در زمینه سیاسی نیز حرف های تکراری قبلی خود را می زد، مثلاً می گفت: “صلح طناب دار جمهوری اسلامی است”. او می گفت باید آماده شویم و حتی با فریبکاری برای به هیجان آوردن نیروها و دادن روحیه می گفت نام عملیات سرنگونی بعدی ” فروغ 2 ” است! رجوی در این نشست گفت مجاهدین با ورود به عملیات، تمامی “توطئه های ارتجاعی-امپریالیستی” را درهم شکسته و آینده خود را تضمین کردند و حضور خود در عراق را مشروعیت بخشیده اند چرا که نشان دادند ارتش آزادیبخش “زائده جنگ” نیست و عملیات فروغ را بیمه نامه ارتش آزادیبخش خواند.
اما اینها دروغی بیش نبودند چرا که اولاً رجوی در هماهنگی کامل با ارتش صدام این عملیات را انجام داد، ثانیاً صدام برای او فرصت یک هفته ای را خریده بود و آتش بس را یک هفته بعد از اعلام آمادگی ایران امضا کرده بود. سوماً بعد از آتش بس ارتش آزادیبخش رجوی امکان عملیات در مرزها را نداشت و تنها بدلیل جنگ بود که این فرصت را بدست آورده بود و به صورت زائده ای در کنار نیروهای صدام علیه نیروهای ایرانی عمل می کرد.
حرف های رجوی دیگر آن گیرایی سابق را نداشت و خیلی از نفرات در حین نشست سالن را ترک می کردند. برخی بدلیل جراحت و درد، برخی بدلیل خستگی مفرط و برخی دیگر بدلیل اینکه دیگر حرف های او را قبول نداشتند از سالن خارج می شدند و در باغچه های بیرون سالن دراز می کشیدند. مهدی ابریشمچی با سماجتی کنه وار تلاش می کرد که افراد را به سالن برگرداند اما با بلند کردن تعدادی و فرستادن آنها به داخل سالن، گروه دیگری از سالن خارج می شدند. این مسئله به حدی بود که تلاش های ابریشمچی را تقریباً بی اثر می کرد.
ایرج صالحی