در قسمت قبلی اشاره کردم که با وجود پیشرفت بحث های طلاق، به نقطه حساسی رسیده بودیم . هم برای من که در نقطه تصمیم گیری و اتخاذ روش برخورد با موضوع انقلاب ایدئولوژیک بودم و هم برای تشکیلات سازمان مجاهدین که با من چگونه برخورد کند ؟!
آیا با من مماشات کنند و من را آزاد بگذارند که از کنار انقلاب ایدئولوژیک بگذرم و بقول معروف از رودخانه عبور کنم و خیس نشوم یا اینکه من را هم از دم تیغ بگذرانند و کاملا در رودخانه غرق کنند؟!
در ادامه این مطلب بسیار دقت میکنم و هوشیار هستم که در مورد خودم بزرگ نمایی و غلو نکنم و بیشتر از وزن و موجودیتم به نقش خود نپردازم اما هدف من از مطرح کردن این موضوع نگاهی به تفکرات رجوی است که با مخالفین خود و یا افراد و تفکراتی که فقط بله قربان گو نیستند چگونه رفتار میکند. آیا آنها را تحمل میکند؟ و یا علیرغم ادعای رسمی خود مبنی بر به رسمیت شناختن افکار و عقاید مخالف در “ارتش آزادیبخش ملی ایران “،در عمل برای آنها هیچ مخالفتی قابل هضم نیست و فقط در حد ادعا باقی میماند و هیچ صدای مخالف و ساز ناکوک را بر نمیتابند؟
پس وای بر جامعه و محیطی که رجوی برآن حاکم باشد .
شعار رجوی: هر صدایی غیر از صدای من باید خفه شود و بس !
نهایتا من هم یک فرد بودم در داخل تشکیلات و اگر سازمان تصمیم به برخورد تند و خشن با من میگرفت، له کردن و زیرگرفتن من برای این بلدوزر بی ترمز کار بسیار راحتی بود. لکن سازمان در سطح رهبری بسیار مواظب بود که با من طوری رفتار کند که استفاده سیاسی هم داشته باشد .
صرف نظر از خود من، شخصیت من و ایدئولوژی من، حضور فرد یا افراد غیر مجاهد در ارتش به اصطلاح آزادیبخش دستاوردها و مزایای سیاسی، تبلیغی هم داشت . سازمان در تشکیل به اصطلاح ارتش آزادیبخش، در ضوابط و قوانین و شرایط تاسیس آن رسما قید کرده بود که این ارتش بازوی مسلح شورای ملی مقاومت برای پیروزی می باشد و متعلق به همه نیروهای مبارز است که قصد مبارزه مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی را دارند . هر کس با هرعقیده میتواند در این ارتش حضور یابد و با آرم و پرچم سازمانی خود نیز در صبحگاه و مراسمات ارتش حضور یابد. و میخواست از قبل این شعار استفاده سیاسی ببرد و ژست دموکراسی خواهی و تکثر گرایی بگیرد.
همچنین تعدادی جریان با عقاید مارکسیستی در شورای ملی مقاومت وجود داشتند که در آن شرایط برای سازمان اعتبار کسب میکردند، منجمله سازمان چریکهای فدایی خلق ( پیرو برنامه هویت ) به رهبری مهدی سامع، منوچهر هزارخانی، کریم قصیم و…
بنابراین سازمان نمی توانست و مصلحت نمیدانست خیلی با من که تقریبا و تا حدودی در داخل تشکیلات بعنوان فرد مارکسیست شناخته شده بودم وارد تضاد و درگیری شود. اگر چه شک نداشتم وقتی تصمیم بگیرد نه تنها من حقیر بلکه بزرگتر از من را مثل آب خوردن از سر راه برمیدارد. لذا من هم خیلی مواظب رفتار خودم بودم و هرگز بخودم غره نمیشدم . و البته برای من هم روشن بود که همان افراد و جریانهای مدعی مارکسیسم در شورای ملی مقاومت خودشان بطور مستقل هیچ وزن و تشکل قوی و قابل اتکایی نداشتند و تنها با هزینه سیاسی و مالی و پشتوانه سازمان مجاهدین میتوانستند در اروپا فعالیت کنند لذا خود من هم برای سازمان خیلی جای عرض اندام ندارم .
در هر حال مهوش سپهری (نسرین) چهره سرشناس سرکوب و اختناق، سراغ من هم آمد و با سیاست چماق و هویج تلاشش را برای مقهور نمودن شروع کرد. با مقدمه چینی همراه با تهدید و تطمیع مشخص بود که قصد دارد من را مغلوب کند .بحث های زیادی کردیم که در حوصله این مطلب نمیگنجد اما از نسرین اصرار و از من انکار که من غیر مجاهد و مارکسیست هستم و قرار بوده فقط ناظر باشم و… ده ها راه فرار و انکار را ردیف کردم اما در نهایت آنقدر که میخواست من را نرم کند، موفق شد مرا به نرمش وادار نماید .
در اینجا من هرگز تمایل شخصی برای ورود به مباحث انقلاب نداشتم اما در حقیقت علیرغم اینکه من بهانه مارکسیست بودن را داشتم اما این وضعیت و سرنوشت بخش اعظم نیروهای سازمان بود که با این بحث مخالف بودند ولی یارای ایستادگی در مقابل تشکیلات را نداشتند. زیرا که رهبری فرقه رجوی با افکار و اندیشه فرقه ای تصمیم گرفته بود در گام اول کانون جاذبه و وابستگی نیروها را که همانا جنس مخالف و وابستگی های احساسی و عاطفی بود از بین ببرد . و متعاقبا طرح mind control یا همان brainwashing (شستشوی مغزی یا کنترل ذهن) را به اجرا در بیاورد ، لذا در مسیر پیشبرد طرح کنترل نیرو، شخص من هرگز نمیتوانستم بعنوان مانع عمل کنم و اساسا توان مقابله با این موج را نداشتم و نهایتا مانند بسیار افراد و فرماندهان و مسئولین سازمان که با خط رجوی مخالف بودند مرا نیز لجن مال ( اصطلاح لجن مال از خود رجوی می باشد ) میکردند و زیر چرخ تشکیلات خرد میشدم .
عذرا علوی طالقانی، محمود قائمشهر، محمود عطایی، مهدی افتخاری و عارف اقبال نمونه هایی از موانع خط مشی رجوی هستند که هر کدام به نحوی از انحاء زیر چرخ تشکیلات و فشار تفکرات فرقه ای رجوی خرد و خاکشیر شدند و تعدای از آنها کشته شدند و یا وادار به مرگ شدند .
پس از کش و قوس های فراوان من نیز ناچار به رفرم هایی در عقاید خود شدم و قرار شد کج دار و مریز در کنار این بحث باشم و نه تنها مخالف نباشم و در وادی مخالفت هیچ عرض اندامی نداشته باشم بلکه در حاشیه نشست ها در تایید و خیرات و برکت این اقدام محیرالعقول مجیز گویی هم بکنم و در این خصوص تلویحا تهدید نیز شده بودم که اگر حتی یک نفر از عقاید و نظرات من پیروی کند و یا کسی را تحت تاثیر افکار خود قرار دهم بعنوان مخالف تشکیلات و شعبه سپاه پاسداران و بحث محفل بعنوان “خوره تشکیلات” با من برخورد خواهد شد .
همینکه من در این کارزار توان تحمل و ایستادگی در مقابل بحث طلاق و انقلاب ایدئولوژیک را نداشتم و نهایتا ناگزیر شدم مدارا کنم و روش کجدار و مریز را در پیش گرفتم و تلاش کردم از درگیری آشکار و رو در رویی با این تشکیلات هیولایی پرهیز کنم زیرا توان مقابله نداشتم .
خود بخود بحث های بعدی انقلاب ایدئولوژیک – – بند های الف و ب، ج، د، ش و ….- – پشت سرهم و سلسله وار برای تکمیل همدیگر آمدند و به این ترتیب هم مجاهدین را حسابی سرگرم و مشغول خود کردند و هم در مقابل، رجوی از پاسخگویی و تعهدات خود در رابطه با سرنگونی و مبارزه بی امان مفری پیدا نموده بود .
ادامه دارد …