در سال 1388 و در گرمای طاقت فرسای عراق؛ کشوری که خیلی ها در آن خاطرات وحشتناکی دارند یک جنایت دیگر رقم خورد و به ثبت رسید.
آیا صحنۀ 6 و 7 مرداد به ناگهان اتفاق افتاد؟
جواب خیر است، زیرا هر موضوعی که رخ میدهد قطعا ماجرایی دارد و ماحصل آن ماجرا به یک نقطه عطف منتهی میگردد. زمانی که نیروهای آمریکایی تحت قرارداد موسوم به سوفا قرار شد که خاک عراق را ترک کنند. همچنین در آن زمان قرار شد مجاهدین قرارگاه اشرف را هم که در نزدیکی شهر دیالی بود خالی کنند و حفاظت آنجا را به نیروهای عراقی بسپارند. رجوی طی دستوراتی که به رهبران سازمان ابلاغ کرده بود تلاش کرد که جلوی این حرکت آمریکایی ها را بگیرد ولی حرکت و سیاست های یک ابرقدرت که تابع یک گروه نیست و علیرغم تلاش های زیادی که انجام گرفت و حتی لابی های سازمان در وزارت دفاع آمریکا و همچنین وزارت خارجۀ آمریکا به جایی نرسید و کاخ سفید تصمیمی که گرفته بود را اجرایی کرد.
در آن هنگام ارتش عراق طی یک مراسم ویژه تمامی مناطقی که تحت تسلط ارتش آمریکا بود را تحویل گرفته و در مواضع مستقر شدند . از جمله آن مناطق اردوگاه اشرف بود که در آن هنگام طی یک مراسم نظامی ژنرال های آمریکایی و عراقی پادگان اشرف را بین خود رد و بدل کرده و از آن به بعد زمام امور به دست ارتش عراق افتاد . اما در این ماجرا رجوی مدام شروع به سنگ اندازی کرد و همکاری هایی که ارتش عراق میخواست را انجام نداد و سر باز میزد. مثلا با سر کار آمدن ارتش عراق برای حفاظت اشرف میخواستند که افرادی که در کمپ حضور دارند شناسایی شده و با آنها مصاحبه های خصوصی انجام گیرد ولی رجوی با این درخواست منطقی موافقت نکرده و با عناوینی همچون اینکه عراقی ها میخواهند هویت اعضا و ساکنین اشرف را شناسایی کرده و در اختیار حکومت ایران قرار دهد، همکاری نکردند.
رجوی بهانه تراشی های زیادی کرد. بهانه هایی برای دولت عراق می آورد که با شرایط مطلقا همخوانی نداشت از جمله اعزام بیماران به بیمارستان های داخل شهر بدون حضور نظامیان عراقی و یا آمدن دکتر های متخصص به داخل کمپ اشرف بدون دخالت عراقی ها و یا نحوۀ ورود و خروج مواد مورد نیاز به اشرف و هر چیزی که به عقل آدمی میزد را بهانه میکرد تا هیچ رابطه ای بین ساکنان اشرف با عراقی ها شکل نگیرد. او معتقد بود که اگر کسی با عراقی ها به خارج از کمپ تردد کند دزدیده می شود ! در حالیکه اصل داستان این بود که رجوی می ترسید که اگر کسی به بیرون از اشرف تردد کند دیگر به اشرف باز نگردد.
رجوی و سایر رهبران سازمان بخوبی اشراف داشتند که افراد داخل کمپ ناراضی هستند و دنبال فرصتی میگردند که کمپ را رها کرده و زندگی جدیدی شروع کنند.
فرصت نیست که به صورت ریز به تک تک موارد بپردازیم و البته در حوصلۀ این مطلب نمی گنجد ولی میخواهم اینرا بگویم که در آن زمان رجوی موانع بسیار زیادی تراشید تا به طرف مقابل بگوید که همکاری هایی که آنان بدنبالش هستند را انجام نخواهد داد . این عدم همکاری های متعدد باعث شد که با نیروهای نظامی مستقر در اطراف اشرف درگیر شود و منجر به تنش هایی شود که ماحصل آن رویارویی مستقیم ارتش و پلیس عراق با ساکنان اردوگاه اشرف بود ، البته ساکنان نمیخواستند با نظامیان عراقی درگیر شوند زیرا درک و فهم آنان از رجوی بیشتر بود و می فهمیدند که وقتی در خانه کسی زندگی میکنی باید به قوانین و ضوابط آنجا احترام گذاشته و رعایت نمایی ولی رجوی هر چند که اینها را می فهمید ولی خودش را به نفهمی میزد تا بلکه بتواند از عراقی ها امتیازاتی بگیرد ولی آنان نیز که متوجه باج خواهی رجوی شده بودند مطلقا تمایل نداشتند که به رجوی باج بدهند لذا کار به درگیری کشید و آن اتفاق افتاد که نباید می افتاد.
در طی دو روز متوالی درگیری هایی که بعضاً تن به تن هم بود رخ داد ، آمار تلفاتی که برای طرف سازمان بود از این قرار بود :
تعداد 11 نفر کشته، صدها نفر مجروح که بعضا هم جراحت های بسیار شدید داشتند، تعداد 36 نفر دستگیری که بمدت 72 روز در زندان های مختلف عراق نگه داشته می شدند . النهایه این 36 نفر با تلاش های لابی های رجوی آزاد شده و به اشرف برگردانده شدند .
از زمان سرنگونی دولت صدام حسین، دولت های مختلفی در عراق تشکیل شدند که حرف مشخص و روشن همۀ آنها این بود که مجاهدین خلق ایرانی باید خاک عراق را ترک کنند . بعدها نیز احکام دادگاه های مختلف هم بر آنها اضافه شد و همگی اصرار داشتند که باید مجاهدین از عراق بروند ولی رجوی همانند سابق بر طبل حماقت می کوبید و اجازه هیچ تغییری را نمیداد ، مشخصا شخص مسعود رجوی مرتکب این حماقت می شد. او با اصرارهای خود میخواست دولت تازه به دوران رسیده عراق را با حکومت ایران سرشاخ کرده و بگوید که تنها راه حل مشکلات و مسائل بغرنجی که عراق را فرا گرفته است به دست رجوی حل خواهد شد و دولت عراق باید دست به دامان مجاهدین گردد!
به خاطر عدم تمکن مجاهدین خلق از دولت قانونی کشور عراق، دولت این کشور دیگر تمایلی به حضور سازمان در خاک کشورش نداشت و مصمم شد تا آنها را اخراج کند. در واقع نمی خواست حضور این سازمان تروریستی در کشورش، بر بار مشکلات فراوانی که به عنوان یک دولت نوپا با آن مواجه بود اضافه کند. دولت عراق از تمام ظرفیت های خود استفاده کرد تا اعضای مجاهدین خلق را از خاکش بیرون براند. و وقتی که سران سازمان از اطاعت از دستور دولت قانونی کشور میزبانشان سر باز زدند به زور متوسل شد که مقاومت غیرمنطقی رجوی، منجر به کشتن دادن تعدادی از اعضای سازمان شد.
رهبران سازمان در اتاق های خنک لم داده و طراحی میکردند که نیروها چگونه از خود مقاومت نشان دهند تا بلکه سیاست های رجوی پیش برود . کاری که همین حالا هم در اشرف 3 در کشور آلبانی انجام می دهند.
بعد از گذشت 14 سال از آن واقعه هنوز که هنوز است خیلی از کسانیکه مجروح شدند بخاطر جراحت هایشان دچار مشکلات عدیده ای هستند بخصوص که در آن زمان تعداد مجروحین از ناحیۀ سر بسیار زیاد بود. اما پاسخ رجوی و رهبران عقده ای و جنایتکارش نسبت به کسانیکه دچار آسیب هایی از ناحیه سر شده بود چه بود ؟!
” شما دارید تمارُض میکنید و هیچ مشکلی ندارید ” !
این حرفها برای داخل سازمان بود ولی در بیرون سازمان از همان کسانیکه آسیب دیده بودند سوء استفاده کرده و تبلیغ میکردند که در حمله نظامیان عراقی به اشرف تعداد زیادی نیاز به پزشک دارند که دولت عراق از درمان آنها ممانعت بعمل می آورد!
و اینگونه بود که راه به سمت 19 فروردین سال 1390 هموار میگشت.
بخشعلی علیزاده