به شمار تک تک افرادی که درگیر سازمان مجاهدین خلق شدند و خانوادههای آنها سرگذشتهای پرفراز و نشیب و پر درد و رنج وجود دارد. بیجار رحیمی به عنوان آخرین فردی که از فرقه رجوی جدا شده است یکی از این افراد است. او هنگامی از کمپ اشرف 3 فرار کرد، که برادرش سرفراز در بیرون از فرقه در خاک آلبانی انتظار او را میکشید. سرفراز هفت سال پیش از بیجار از فرقه جدا شده بود و با اریسا، بانوی آلبانیایی ازدواج کرده و حاصل این ازدواج فرزندی 6 ساله به نام ارمولیندو است. قصه بیجار و برادرزاده اش، یادآور قصههای عموها و برادر زادههای دیگری است که به نوعی درگیر تشکیلات مجاهدین خلق شدند. در زیر تنها به سه مورد اشاره میشود.
بیجار و ارمولیندو رحیمی
بیجار رحیمی این شانس را داشت که پس از جدایی نه تنها مورد حمایت انجمن حمایت از ایرانیان مقیم آلبانی (آسیلا) قرار بگیرد، بلکه در کنار خانواده برادرش ماوا بگیرد. او در سخنان خود در همایش “صدای مادران انجمن نجات” که توسط انجمن آسیلا در تیرانا برگزار شد، مهمترین دلیل خروجش از فرقه رجوی را خانواده دانست. او که هنوز حسرت شرکت در جشن عروسی برادرش با اریسا را بر دل دارد، از تفاوت میان انسان دربند فرقه و انسان دنیای آزاد گفت.
بیجار برای شرکت در عروسی سرفراز و اریسا بارها از فرماندهان مجاهدین خلق درخواست خروج کرد اما هرگز اجازه نیافت. او حتی پس از به دنیا آمدن برادرزادهاش نتوانست او را در آغوش بگیرد. اکنون که او از حصارهای فرقه رها شده است، فاصله میان خود و برادرزادهاش را فاصله میان دو انسان در دو دنیای بسته و باز میبیند.
او از ممنوعیت اینترنت و تلفن همراه در فرقه رجوی سخن میگوید و تناقض شدید دنیای خود و ارمولیندو را چنین بیان میکند: “من نمیدانستم چگونه با موبایل کار کنم و برادرزاده شش ساله ام به من یاد میدهد.” به نظر میرسد دنیای ارمولیندوی 6 ساله تا امروز بسی بزرگتر از دنیای بیجار بوده است که 21 سال از عمر خود را در اسارت ذهنی و جسمی فرقه رجوی از دست داده است.
رضا اکبری نسب و یاسر اکبری نسب
یاسر اکبری نسب از کودک سربازان مشهور مجاهدین خلق است. علت این شهرت، مرگ دلخراش او در 17 سالگی در کمپ اشرف است. او فرزند مرتضی اکبری نسب و خدیجه نیکنام بود. مادرش در عملیات فروغ جاویدان کشته شد. یاسر به همراه خواهر و برادرش همچون دیگر کودکان مجاهدین به اروپا قاچاق شد. سپس به همراه برادرش موسی به عراق برگردانده شد و به عنوان کودک سرباز در ارتش به اصطلاح آزادی بخش مجاهدین خلق به خدمت گرفته شد.
رضا اکبری نسب عموی یاسر که از اعضای فعال انجمن نجات است درباره او و موسی میگوید: ” یاسر و موسی تقریبا هیچ سمپاتی به سازمان نداشتند و بنابراین از همان ماههای اولیه ورود به کمپ اشرف شروع به طرح اعتراض به نحوه رفتار سازمان کردند”. اعتراضات یاسر به قیمت جان او تمام میشود. فرماندهان او را تحت شکنجه و بازجویی قرار میدهند که نهایتا منجر به مرگ او میشود.
عموی یاسر در این باره می نویسد: “سرانجام در یکی از روزهای پایانی مرداد، زمانی که دقایقی از نهار خوردن افراد میگذاشت و برای خواب ظهر آماده میشدند، بلند شدن دود سیاهی در سنگری در پشت قرارگاه 7 نظرها را بدان سو جلب کرد و جالب اینکه فرماندهان مانع حضور اعضای عادی در سنگری که جسد یاسر درآنجا میسوخت، شدند و مسئله خود سوزی با شبه کشتن و سپس آتش زدن درآمیخت..”
شهرام بهادری گرگری از اعضای سابق مجاهدین خلق نیز ادامه ماجرا را چنین شرح میدهد: “بصورت ناگهانی، ما را به سالن بهارستان کشاندند، بتول رجائی کمتر برایمان نشست میگذاشت، اما این بار بتول رجائی در صندلی مسئول نشست، نشسته بود! قیافه عبوس و خشن و سیاه او از خبر بدی حکایت داشت. بعد از مقدمه چینیهای معمول، شروع به تعریف کرد: یاسر اکبری نسب کار خوبی نکرده است و در یک سنگر با دست های بسته خود را آتش زده است. ما علل این امر را در دست بررسی داریم. در مورد این اتفاق کسی حق ندارد در بیرون این نشست صحبت کند.”
امین گل مریمی و امیر یغمایی از دیگر کودک سربازانی هستند که در جلسات کودک سربازان سابق در کلاب هاوس ماجرای خودسوزی یا قتل یاسر اکبری نسب را تایید کردند.
رضا اکبری نسب چندی بعد از ایران و فاطمه خواهر بزرگتر یاسر و موسی از آلمان راهی عراق میشوند، آنها از سران مجاهدین درخواست میکنند که دست کم اجازه دهند بر سر مزار یاسر حضور یابند اما سران مجاهدین خلق اجازه نمیدهند.
مصطفی بهشتی و علیرضا بهشتی
مصطفی بهشتی به هوای برادرش مرتضی به ترکیه رفت. برادر کوچکتر به هوای برادر بزرگتر گرفتار دام مجاهدین خلق شد. هر دو سر از پادگان اشرف در بیابانهای عراق درآوردند. مصطفی نوجوان و مجرد بود اما مرتضی همسر و پسر کوچکش علیرضا را پشت سر گذاشته بود و با وعده شغل و مهاجرت به اروپا، گرفتار فرقه رجوی شده بود.
علیرضا سالهای کودکی و نوجوانی را در انتظار پدر گذراند اما سرنوشت شوم مرتضی چنان رقم خورد که دیدار پدر و پسر به قیامت موکول شود. مرتضی در پی دستور مسعود رجوی مبنی بر درگیر شدن با ارتش عراق، در درگیری با نیروهای عراقی کشته شد.
علیرضا بهشتی پس از شنیدن خبر فوت پدر در نامهای به انجمن نجات نوشت: “آرزوی دیدار پدر عزیزم به دلم ماند. چه روزها که به امید دیدار او با خاطره هایی که مادر و اطرافیان از او برایم گفتند به سر کردم. تقدیر چنین شد که آرزوی دیدارش به دلم بماند و حال برای رفتن بر سر خاکش لحظه شماری می کنم.”
عموی علیرضا، مصطفی، دو سال پیش به طور کامل از مجاهدین خلق جدا شد و به انجمن آسیلا پیوست. او که اکنون از اعضای فعال انجمن آسیلاست به یاد برادر مرحومش –که بر اثر جاه طلبیهای مسعود رجوی در فروردین 1390 در مواجهه بدون سلاح با نیروهای مسلح عراق، به کشتن داده شد– مینویسد:
“گذر ظالم به دادگاه مظلوم میافتد. فرقه تبهکار تا ۱۹ فروردین ۱۳۹۰ که برادرم مظلومانه جانش رو از دست داد حتی یک بار به برادرم اجازه ندادند با همسرش و فرزندش تماس بگیرد و پدر و پسر صدای همدیگر را برای یک بار هم که شده بشنوند. پسر برادرم (علیرضا) ۲۱ ساله شده ولی هنوز نه پدرش را دیده و نه تا بحال صدای اون رو شنیده. حالا انسانهای با وجدان و آزادیخواه جواب بدهند : ظالم کیست و مظلوم کیست ؟”
مزدا پارسی