در قسمت قبلی این مطلب از بحث های داغ انقلاب ایدئولوژیک و بندهای مختلف آن گفتیم.
اینکه چرا سازمان مجاهدین خلق که خود را یک سازمان پیشرو در مبارزه میداند و سالهاست که هر روز شمشیرهای جنگ مسلحانه را برای سرنگونی حکومت ایران صیقل می دهد، خود را درگیر بحث های تئوریک تحت نام انقلاب ایدئولوژیک کرده و تمام توان مبارزاتی خود را در سالن های بزرگ پادگان اشرف و باقرزاده صرف تئوری بافی میکند و هیچ آثارعملی از مبارزه علیه حکومت ایران و بحث سرنگونی درمیان نیست؟!
در پاسخ به موضوع بالا بنده با توجه به شناختم قبل از ورود به سازمان مجاهدین خلق و تجارب چند سال حضور در داخل تشکیلات، بنظرم هنگامیکه مسعود رجوی به عراق رفت، در بیعت با صدام سرنوشت خود و سازمانش را با جنگ عراق علیه ایران گره زد، یعنی ارتش به اصطلاح آزایبخش مجاهدین به عنوان زائیده جنگ شکل گرفت و با تمام شدن جنگ نیز قطعا دست خوش انحلال یا حداقل تغییرات اساسی می شد و در پشت مرزهای ایران حبس می شد و از آن یک نام بی مسما و شیر بی یال و دم و اشکم باقی می ماند.
جنگ عراق – ایران اگر چه به صلح جامع منجر نشده بود اما آتش بس برقرار شده بود و هرگونه فعالیت نظامی در مرزها از جانب دو کشور خلاف توافق محسوب میشد. بنابراین برای عراق و صدام نیز تا حدودی تاریخ مصرف مجاهدین تمام شده بود و در عمل تا سرنگونی صدام توسط آمریکا نیز چنین بود و جز موارد بسیار محدود که صدام برای چانه زنی در مذاکرات صلح با ایران از مجاهدین بعنوان کارت بازی استفاده میکرد دیگر عملیات نظامی مجاهدین تمام شده بود.
در چنین شرایطی مجاهدین ناچار بودند تا تنور جنگ و مبارزه را با ترفندها و اباطیل مختلف گرم نگه دارند و بتوانند بواسطه بحث های تئوری نیروهای خود را مشغول و سرگرم کنند. رجوی علت و انگیزه انقلاب ایدئولوژیک و بحث طلاق اجباری را چنین بیان کرد. (البته دلیل اصلی طلاق همان موضوع عدم برابری آماری بین زن و مرد بود که در قسمت های قبلی به آن پردخته شد)
رجوی در عملیات فروغ جاویدان بعلت بی تدبیری و خطاهای سیاسی استراتژیک بسیار آشکار، مقداری خام بودن و بازیچه قرار گرفتن توسط صدام سازمان خود را به سمت نابودی برد و همه نیروهای خود را که بخش زیادی از آنها هیچ آموزش نظامی ندیده بودند، راهی مهلکه و میدان جنگ کرد. بخیال خام رجوی که مردم کرمانشاه همه به استقبال آنها خواهند آمد و از آنجا لشکریانش را با نیروی تازه نفس تکمیل میکند و کمتر از یک هفته ایران را فتح میکند .
حال قصد نداریم بیشتر از این به جزئیات این عملیات بپردازیم، اما شکست مجاهدین در عملیات فروغ مجاهدین و تلفات سنگین در میان نیروهای سازمان و بازگشت به پادگان اشرف خود داستانیست که روایت جداگانه ای را طلب میکند:
رجوی یا میبایست صادقانه با نیروهای روحیه باخته رو در رو می نشست و از خودش بخاطر این تصمیم کاملا غلط و بخاطر اینکه این همه نیرو را به قربانگاه فرستاده انتقاد کند و علت شکست را گردن بگیرد ، که در اینصورت تبعات آن برای رجوی سنگین بود و دیگر نمیتوانست بعنوان رهبر بلامنازع در قدرت باقی بماند و اساسا رجوی بلحاظ شخصیتی چنین صداقت و جسارت انقلابی را نداشت و همواره در بزنگاهها طرف مقابل او مقصر بود و رجوی رهبری معصوم و بیگناه ، زیرا رهبران فرقه ها تمام هیبتشان در کاریزما بودن و قدرت مطلقه و بیخطا بودن آنهاست و اگر سرسوزنی خطا را به گردن بگیرند همه کاخ های خیالی که از شخصیت خود ساخته اند به یکباره فرو میریزند.
بنابراین رجوی علت شکست را متوجه نیروها کرد و گفت بدلیل وابستگی عاطفی به زنان و شوهرانتان و غل و زنجیر های خانوادگی، انگشتتان روی ماشه کار نکرد، نجنگیدید و ما شکست خوردیم .که در این زمینه با شیادی تمام مثل همیشه با سوء استفاده از دین و خدا و قرآن و ائمه گفت امام حسین نیز پس گردن من زد و گفت تا نیروهایت از همسر و فرزندانشان نگذرند پیروز نخواهی شد و فلسفه یا توجیه رجوی برای طلاق اجباری در این راستا سمت و سو گرفت .
از طرف دیگر همچنانکه اشاره کردم صدام بعد از آتش بس، امکان حضور نظامی در مرزها را برای نیرو های رجوی ممنوع کرده بود. اگرچه در داخل پادگان کماکان شکلک هایی در میاوردند و ژست نظامی میگرفتند اما ادامه دادن و کشدار نمودن بحث های انقلاب ایدئولوژیک جنبه پرکردن حفره ها و چاله های انگیزشی نیز برای نیروهای سازمان داشت .
بعد از بند اول انقلاب ایدئولوژیک بنام بند الف ( طلاق اجباری ) بند های ب و ج و د و….. پشت سر هم بعنوان مکمل و متمم بند اول تولید شدند و همچنان تشکیلات و نیروها سرگرم بحث بودند.
این حقیر نیز کماکان بعنوان رزمنده ساده و غیر مجاهد خود را در حاشیه حفظ میکردم طوری که نه در تقابل آشکار با سازمان و دستگاه تشکیلات قرار بگیرم و نه تمام عیار غرق در انقلاب شوم.
این کار هم برای خودم مشکلاتی را بهمراه داشت که میبایست هم تحمل کنم و هم مستمر مواظب خودم باشم که در بند بعدی چکار کنم و در مقابل تولید بندهای مکرر انقلاب چه تصمیمی اتخاذ کنم که با روال قبلی مغایرت نداشته باشد و در مجموع سیاست و روش تنظیم رابطه من هم با رهبران سازمان و انقلاب ایدئولوژیک یک آش شله قلمکاری بود که هر قدم آن ابداعی بود و حقیقتا بخاطر اینکه خودم هم به منبعی برای تغذیه فکری و ایدئولوژیک وصل نبودم و جریان و تشکیلاتی از تفکرات مارکسیستی نبود که از آن الگو بگیرم و به آن وصل شوم لذا همه تصمیمات زائیده ذهن وعقل خودم بود بهمین دلیل آزمون و خطاهای زیادی داشتم و در این زمینه قطعا اشتباهات و فراز و فرود های زیادی نیز داشتم و خودم را نیز مقصر همصدایی با تشکیلات مجاهدین میدانم.
البته موضوع بازگشت به ایران و طی مراحل و فرایند بازگشت و مسائل قانونی و تغییرات اساسی در فکر و اندیشه اینجانب خود موضوعیست که در جایگاه و بستر خود مطرح می شود.
ادامه دارد
علی مرادی