سیمای اسارت

تجاوز به روح کلمات و تهی کردن آن از محتوا، یکی از هنرهای خاص مسعود رجوی است، کلمه ای نظیر آزادی که ورد زبان اوست ، اصلی ترین لفظی است که در سازمان مجاهدین ضدخلق رجوی، هیچ بار معنائی و محتوائی نداشته و ندارد و بیشتر یادآور اسارت و زندان و شکنجه برای ما بود، هر بار که رجوی از آزادی و حقوق بشر صحبت می کرد، من یاد زندان های او و شکنجه های سلول انفرادی می افتادم، امروز که در سیمای آزادی ( بخوانید سیمای اسارت) ، اسدا… مثنی در مورد جایگاه مجاهدین در سیاست صحبت می کرد، زندان های رجوی یادم آمد که او سربازجوی من بود، من هرگز در طی بازجوئی های مکرر او طی ماهها زندانم در اشرف، ذره ای عاطفه، انسانیت و عشق در چشمها و ذات او ندیدم، او و دیگر شکنجه گران در زندان گویی بوئی از شرافت ، غیرت و انسانیت نبرده بودند. امروز هم که کت و شلوار پوشیده و کراوات زده باز هم هرگز یک تبسم خشک نمی تواند بر لبانش نقش ببندد، این خصوصیت همه شکنجه گران است، هرگز نمی توانند بخندند، هرگز نمی توانند مثل یک انسان عادی تبسم کرده و احساسات عاطفی از خود نشان بدهند ، چرا که وجودشان مملو از کینه، نفرت و شیطان است، پس یک شاخص برای ظالمان این است که هرگز از نعمت خنده کردن بهره نخواهند برد.

اگر در برنامه های سیمای اسارت رجوی تامل کنید، هیچ برنامه طنز بدردبخوری ندارد، یک برنامه هم که تقریبا از محتوای طنز خواسته اند استفاده کنند، مجری آن یک انیمیشن کارتونی انتخاب شده است که گه گداری می خندد! اصلا در فرقه رجوی احدی نیست که بتواند از ته دل یکبار بخندد، همه افسرده و بیمار هستند، حتی ما که سالهاست از این فرقه جهنمی جداشدیم، هنوز توان خندیدن از ته دل را نداریم و این از اثرات همان شکنجه شدن طی سالها در درون این فرقه شیطانی است، همه در تشکیلات رجوی ساکت و سایلنت هستند، گویی همه در دل غم بزرگی دارند و دقیقا هم دارند، همه حسرت بدل یک زندگی ساده و آزاد هستند، کمترین حقی که همه انسان ها از آن برخوردارند، من به جهت مسئولیت های هنری که در سازمان داشتم، اغلب برنامه هایم را در ساختمان های سیمای اسارت رجوی ضبط می کردیم، از زمان وارد شدن به سازوکار سیمای رجوی ، گویی به قبرستان وارد شدی ، همه مثل ربات سر در یک کامپیوتر داشته و در خود می لولیدند، نه خنده ای، نه شوخی، نه تبسمی … هیچ. گویی گرد مرگ روی این سیمای اسارت سازمان پاشیدند.

نفراتی که به برنامه های سیاسی و مناسبت ها دعوت می شوند ، همه از شکنجه گران و زندان بانان هستند که بیشتر مورد اعتماد سازمان هستند تا گافی ندهند، به همین علت هم ، اکثرا با قیافه های گرفته ، با ابروهای در هم پیچیده و خشن وارد این برنامه ها می شوند و عبوث و اخمو و ترشرو هم صحنه و دوربین ها را ترک می کنند.
در مناسبت ها هم علیرغم اجرای برنامه های هنری مثل رقص های جمعی و ترانه و نمایشنامه ها، همه مجریان که به زور آورده شدند، غمگین و ناراحت و افسرده هستند، همه چیز دستوری است، از درون افراد برنیامده و خالی از محتوا است.

اعضایی هم که تماشاگر این نمایشات هستند، باید به ضرب و زور تشکیلات دست زده و اظهار شادی کنند، در همین اثناء اگر سری به جلوی درب خروجی این سالن ها بزنید ، انبوه بچه هایی را می بینید که در حال سیگار کشیدن ، سر در جیب تفکر فرو برده و غمگین کناری نشسته اند، این آهنگ ها و ترانه های به ظاهر شاد هم گویی مرثیه ای غمگین برایشان است که اگر تشکیلات خرده نمی گرفت ، بی گمان همه می زدند زیر گریه …

این همه یاس، سرخوردگی و ناامیدی، محصول انقلاب تحمیلی مریم رجوی است ، این انقلاب که اصلی ترین عامل سرکوب درون تشکیلاتی است، مانع اصلی سرزندگی و نشاط بچه های سازمان است، هر جا که زور سازمان به بچه ها نمی رسید، فوری بندهای کذائی این انقلاب را چون زنجیرهایی جلوی اعضای سازمان می انداختند که شما به انقلاب خواهر مریم ، خیانت کردید، شما انقلاب را شخم زدید و … ای لعنت به این انقلاب و بانی آن که شخص مریم رجوی است. به کلمه انقلاب هم چون تمام کلمات ، تجاوز کردند و حال آدم از این نوع کلمات بهم می خورد. برنامه های سیمای اسارت رجوی ، یادآور بدبختی ، تحجر، وحشی گری تشکیلاتی و تجسم عینی در بند کشیده شدن صدها و هزاران انسان بی گناه است که ایمان دارم به زودی زود این بساط شامورطه بازی رجوی ها به زباله دان تاریخ سپرده خواهد شد.

محمدرضا مبین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا