یک نسل، یک تجربه، یک زندگی
سایت آقای سعید شاهسوندی افتتاح شد
سایت شاهسوندی دات کام، بیست و نهم سپتامبر 2007
گفتوگو با سعيد شاهسوندي
لطفالله ميثمي ـ ديماه 1384
او، سعيد شاهسوندي؛ از همرزمان مجيد شريف واقفي و مرتضي صمديه لباف، آن سوي خط در خارج از كشور و من اين سوي خط در تهران، در دفتر نشريه….
سعيد شاهسوندي نامي است آشنا براي فعالان عرصههاي سياسي ـ مبارزاتي دهه پنجاهوشصت؛ هر چند نسل جوان از زندگي پرفرازونشيب او آگاهي كمتري دارد.
دوست داشتم چهره به چهره و از نزديك با هم به بازخواني گذشتهها براي امروز بنشينيم، اما بهناچار بايد به گفتوگوي تلفني بسنده كنيم. با اين همه، اميدوارم در آيندهاي نه چندان دور در دفتر نشريه ميزبانش باشم. بنابر شرايط ويژه گفتوگو، ترجيح دادم بيشتر شنونده آن چيزي باشم كه سعيد در زمينههاي شكلگيري سيخرداد 60 به آن ميپردازد و گاهي براي بازشدن مطلب، پرسشي كوتاه را چاشني سخن او كنم. طرح پرسشهاي بسيار ديگر را به فرصتي ديگر واگذار كردم…
¢آقا سعيد! پيش از ورود به موضوع گفتوگو، نقاط عطف زندگي پرفرازونشيبتان را براي خوانندگان نشريه بازگو كنيد.
£ اجازه ميخواهم در آغاز ياد تمامي جانباختگان اين سالها را گرامي بدارم؛ زنان و مردان و ياراني كه يادوخاطره هر كدامشان بخش فراموش ناشدني و بهيادماندني هركدام از ماست. مائی كه در قفاي آنها زنده هستيم. اين گراميداشت البته نه بهمعنای تأييد و نه تکذیب تمامی آنچه كه رفته است ميباشد، بلكه بهنظر من تلاشي است براي پيداكردن راههاي جديد، سبككارهاي جديد و جمعبنديهای جديد از آنچه كه طي آن سالها گذشت. سالهائی که طی آن، خسارات جبرانناپذيري بر تمامي مردم (از هر دو سوی) و بر ايران زمین وارد آمد.
همچنين اجازه ميخواهم كه صحبتم را با ضربالمثلي از آندره مالرو، نويسنده فرانسوي، آغاز كنم كه در طي اين سالهابراي من يكي از زيباترين و انگيزانندهترين بيانها بوده است. او در كتاب خویش بهنام ضد خاطرات روايتی بودايي را چنین نقل میکند: فيل خردمندترين جانوران است زيرا يگانه جانوري است كه زندگيهاي پيشين خويش را به ياد ميآورد. از اين رو زماني دراز آرام ميايستد و درباره گذشتهاش ميانديشد. اميدوارم گفتوگويي كه با هم آغاز كردهايم در اين راستا بوده باشد.
و اما زندگي من، اگر ارزشی برای بازگوئی داشته باشد، شاید بهخاطر فرازونشيبها و حوادث آن باشد، فرازونشیبهايیکه فکر میکنم مصداق و نمونهاي از زندگي نسل جوان سالهاي دهه چهل و پنجاه شمسي است.
در فروردين 1329 در شيراز به دنيا آمدم. در سال 1347 وارد دانشكده مهندسي دانشگاه شيراز، كه آنموقع دانشگاه پهلوي ناميده ميشد، شدم. يكسال بعد بهعضويت تشكيلاتي مخفي كه بعدها سازمان مجاهدين خلق نام گرفت درآمدم. در سال 1349 توسط زندهياد مجاهد شهيد فرهاد صفا، از مسئولین شاخه شيراز، كانديداي اعزام به فلسطين جهت آموزشهايي كه خود شما هم در جريان آن هستيد شدم كه بهدنبال دستگيري عدهاي از افراد سازمان در دوبي و هواپيماربايي و مسائل مربوط به آن اين امر معوق ماند.
در پي اولين يورش بزرگ ساواك به خانههاي مخفي و پايگاههاي سازمان در تهران و شهرستانها، كه به ضربه شهريور 50 معروف شد،موفق به فرارشده، زندگي مخفي را آغاز كردم.درکنار یارانی چون احمد رضائی و کاظم ذوالانوار که هر دو مسئولین مستقیم خود من بودند ضمن زندگی مخفی در تهران و شهرستانها مسئولیتهای مختلفی را برعهده داشتم؛ ازجمله حضور در بعضی عملیات مسلحانه آن سالها.
طی سالهای 54ـ52 تحت مسئولیت زندهیاد مجاهد مجید شریفواقفی (عضو مرکزیت سازمان) و همراه با زندهیاد عبدالرضا منیری جاوید به فعالیت در گروه الکترونیک پرداختم. وظیفه گروه ما تهیه و ساخت دستگاههای شنود ساواک و دیگر ادارات رژیم نظیر نخستوزیری و دربار بود. تهیه بخشهائی از نشریه سیاسی داخلی سازمان، تهیه اخبار و ارسال آن به شکل میکرو فیلم به اروپا و نیز برای رادیو میهنپرستان و رادیو صدای روحانیت مبارز، مستقر در بغداد، از دیگر فعالیتهای این دوره است.
در پی بروز اختلافات ایدئولوژیک درون سازمان و تشدید آن در زمستان 53همراه با مجاهد مجید شریفواقفی و مجاهد مرتضی صمدیهلباف، هسته مقاومت در برابرجریان توتالیتر و سرکوبگر درون سازمانی را تشکیل داده و از اینرو به خائنهای شماره 2،1و3 ملقب شدیم. خائنین به خلق! که سزایشان اعدام انقلابی بود.
در ارديبهشت 1354شریف واقفی به عنوان خائن شماره1، توسط نارفیقان غیاباً محکوم به اعدام شد. حکم اعدام انقلابی! به ناجوانمردانهترین شکل، در یکی از کوچههای جنوب تهران (خيابان اديبالممالك) در ساعت 3 بعدازظهر 16 فروردین، توسط کسی که مجید بارها او را از خطر مرگ نجات داده بود، به اجرا در آمد. عاملین و آمرین برای پوشاندن جنایت مسلم خود، جسد او را نیز سوزاندند. کمی پيش از آن، مجید در چهار راه مولوی با من قرار داشت. بعد از صحبتهای جاری تشکیلاتی او به سوی سرنوشتی رفت که بعدها تمامی ایران از آن با خبرشد و در سوگش گریست.
اين آخرين دیدار من با كسي بود كه خاطره و يادش طی تمامی این سالها و تا هماکنون هنوز با من است. من آن صحنه را نه خواستم و نه توانستم که به فراموشی بسپارم.
همان روزساعت 8 شب مرتضي صمدیهلباف، بیخبر از ماجرای شریف، سر قرار سازماني ديگري با وحيد افراخته حاضر شد. افراخته، مرتضي را به كوچههاي فرعي كشاند و مورد سوء قصد مسلحانه قرار داد. مرتضی صمدیه زخمی از خنجر نارفیقان گرفتار چنگال ساواک شد تا در بهمن ماه همان سال و بعد از تحمل شکنجههای فراوان تحویل جوخه اعدام گردد.
« خائن» دیگر من بودم که توانستم از چنگال نارفیقان فرار کنم. اما ده روز بعد در فرار از دست اینان و در شرايط از بین رفتن بسیاری از امکانات در اثرضربات داخلی، به دام ساواک افتاده و دستگیر شدم.
بدینسان اولین زخم خنجر رفیق بر پشت و بر گُردههای من فرود آمد.
امان از این همه رهزن
امان از جای صد دشنه میان چاک پیراهن
سال 54 را میهمان زندان كميته مشترك ضدخرابكاري ـ كه بعد از انقلاب بازداشتگاه توحيد نامیده شد ـ بودم. اخیراً شنيدهام كه این زندان و شکنجهگاه قدیمی به موزه تبديل شده است و امیدوارم روزی تمامی اینگونه زندانها و بخصوص زندان اوین چنین سرنوشتی پیدا کنند.
فروردين 1355 به زندان اوين منتقل شدم و بيشتر مدت حبسم را در آنجا گذراندم. در 21 دي ماه 1357 از زندان آزاد شدم. بيانيه زندانيان سياسي آزاد شده توسط من قرائت شد و از درِ زندان قصر فعاليت سياسي را آغاز كردم. راهاندازی تشکیلات شیراز، شرکت در انتخابات مجلس اول از شیراز و بعد هم فعالیت در بخشهای آموزش و نشریه مربوط به این دوران است.
با شروع مبارزه مسلحانه در سيخرداد60 وتعطيل نشريه مجاهد؛ در هشتم تيرماه 1360، بهمنظور تأسيس راديو مجاهد و تماس با حزب دموكرات كردستان ايران در تركيبي چهارنفره بهعنوان گروه موسس صداي مجاهد عازم كردستان شديم. در گروه موسس راديو؛ تهيه اخبار، نوشتن تفسيرهاي سياسي، گويندگي و نیز کمک در نصب و راهاندازی دستگاههاي فرستنده و تهيه فرستندههاي راديويي قويتر از وظايف من بود. بههمین منظور در پائیز سال 60 از طريق كردستان ايران و عراق به فرانسه نزد رجوي رفتم. با هانيالحسن نماینده وقت سازمان آزادیبخش فلسطین در پاريس و بعد هم در بغداد ملاقاتهايي داشتم. او قراربود فرستندههاي اهدايي سازمان آزاديبخش فلسطین را تحويل من بدهد؛ در جريان تحويل، من متوجه شدم كه فرستندههاي راديويي نه هديه سازمان آزاديبخش فلسطين بلكه هديه دولت عراق است. ضمناً فرستندهها به لحاظ فني مناسب كار ما نیز نبود و من از پذيرش آنها خودداري كردم.
آذرماه 1361 درکردستان اولین نظرات انتقادي در من جوانه زد. جوهر اين اعتراضات فقدان روابط دموكراتيك بود و باعث شد كه من كردستان را ترك كنم. پس از توقفی طولانی در ترکیه که هدف آن خستهکردن من جهت بازگشت به تشکیلات بود به فرانسه رفتم.