در قسمت اول این مطلب عرض کردم که تمامیت سازمان درگیر با کمیساریای عالی پناهندگان شده بود و واقعا روزی نبود که مسعود رجوی شخصا یک پاراگراف پیام نفرستد و در آن پیامش حرفی از کمیساریا نزده باشد، نشست های متعدد و توجیهات بسیار مُطول و طولانی جهت نحوۀ برخورد با کمیساریای عالی پناهندگان برگزار می شد تا افراد در مواجه شدن با نمایندگان کمیساریا آنان را دشمن ببینند و نه دوست !
در آن نشست ها بویژه نشست هایی که مسعود رجوی برگزار میکرد مسئولین می آمدند و گزارش هایی در خصوص کمیساریا به مسعود رجوی میدادند که شنیدن برخی مطالب برای خود ما بسیار جالب بود! مثلا اینکه در دستور کار سازمان قرار دارد که تمام رفت و آمدهای نمایندگان کمیساریا به لیبرتی ثبت و گزارش دقیق شده و بسرعت به بالا اطلاع رسانی شود!
و یا اینکه چند نفر در طول روز برای مصاحبه فرستاده شده اند و چه سوالاتی از افراد پرسیده شده و آنان چه جواب هایی داده اند و بعد از بحث و بررسی ها نتیجه گیری شده و تجارب مصاحبه ها به افرادی که قرار است به مصاحبه بروند منتقل گردد تا در مقابل کمیساریا کم نیاورند و یا بقول آنها “بای” ندهند.
اینها را به صورت جمعی بیان میکردند که افراد بدانند که مصاحبه ها و رفت و آمدهای کمیساریا تحت نظر شدید بوده و در بالاترین نقطه که همان رهبری سازمان باشد رصد شده و کنترل میگردد. در واقع میخواستند بدین وسیله افراد را ترسانده و زهر چشم بگیرند که اگر کسی دست از پا خطا کند با رهبری طرف است ، یعنی که موضوع بسیار جدی و حیاتی بوده و قابل گذشت نیست و هر کسی که بای داده و دست از پا خطا کند باید مورد حسابرسی قرار بگیرد.
از این رو بود که هر کسی برای مصاحبه میرفت بلافاصله بعد از برگشت باید گزارش کامل رفت و برگشت خود، همراه با ریزترین جزئیات مصاحبه را دقیق نوشته و به مسئول بالاتر خود میداد و آنها نیز با سرعت آن گزارش را از طریق سلسله مراتب به دست رهبری سازمان میرساندند تا آنان نیز اگر ابهامی وجود دارد از نفر مصاحبه شونده سوال کنند و اگر دروغی در این میان است برملا شده و فرد خاطی مورد مواخذه قرار گیرد تا درس عبرتی برای کسانی باشد که بعداً میخواهند برای مصاحبه بروند.
اگر بخواهم راستش را بگویم اینگونه برخوردها بی تاثیر هم نبود و افراد تحت تاثیر قرار گرفته و در مواجه با کمیساریا خیلی محتاطانه برخورد میکردند، حتی در توجیهات طوری وانمود می شد که گویا در بین نفرات کمیساریا کسانی هستند که با سازمان ارتباط دارند و گزارش مصاحبه ها را به سازمان میرسانند! اما به مرور زمان همگی متوجه شدیم که تمام این زرنگ بازیها تو خالی بوده و اساسا کسی از داخل کمیساریا برای سازمان خبرچینی نمی کند و از این خبرها نیست.
اما بعد از مصاحبه فرد مصاحبه شونده باید یک سناریویی می چید که بیاید و گزارشی ارائه بدهد که نزدیک به واقعیت بوده و به باورهای داخل تشکیلات نزدیک تر باشد.
جالب اینکه رفته رفته هم خود فرد میدانست که دارد گزارش دروغ تحویل مسئولین سازمان میدهد و هم سازمان می دانست که دیگر کنترل از دست خارج شده و افراد گزارشاتشان با واقعیت همخوانی ندارد و دروغ تحویل میدهند، ولی چکار می توانستند بکنند؟ هیچی !
دراین وسط مریم رجوی به دستور مسعود رجوی هر از گاهی به صحنه می آمد و میخواست بگوید که کمیساریای عالی پناهندگان هیچ کاری برای انتقال ساکنین انجام نمی دهد و فقط کار شکنی میکند و اگر کاری پیش میرود فقط توسط خودمان یعنی سازمان است، هر کاری پیش میرود توسط عناصر سازمان و حامیان آنان در کشورهای خارجی بوده است، چه مالی چه سیاسی. حتی هزینه های انتقال از یک ریالش گرفته تا آخرین هزینه ها تماما توسط سازمان پرداخت می شود ، حتی یادم هست که گفته می شد هواپیمایی که برای انتقال در نظر گرفته شده است متعلق به خطوط هوایی اوکراین بوده و اجاره شده است تا ساکنین را در چند نوبت از عراق به آلبانی منتقل نماید!
ولی ما میدانستیم که سران سازمان و بویژه رهبری آن قصد بزرگ نمایی داشته و میخواهند جنبۀ مثبت این اقدامات را به جیب خود ریخته و جنبۀ منفی آن را به سمت کمیساریای عالی پناهندگان نشانه بروند تا در اذهان کمیساریا از ارزش بیفتد، لذا ازهیچ دروغگویی ابایی نداشتند. جالب تر اینکه هم رهبران سازمان میدانستند که دارند دروغ سرهم میکنند و هم اعضای سازمان میدانستند که در حال شنیدن دروغ هستند اما آن چیزی که برای من و بقیه اعضای سازمان مهم بود اینکه یک کاری در حال شکل گیری است که نتیجه خواهد داشت و آن انتقال از جهنم لیبرتی به یک مکان امن میباشد و این قوت قلب میداد.
بیاد دارم دو روز قبل از انتقالم به من ابلاغ شد که اسم مرا کمیساریا داده است تا به آلبانی بروم البته در کنار اینها گفته شد که اسم مرا سازمان خودش به کمیساریا داده تا بخاطر جراحتی که داشتم و هم بخاطر بیماریم زودتر به آلبانی رفته و تحت معالجه قرار بگیرم . اما دُم خروس آنجا بیرون میزد که بلافاصله با من نشست هایی گذاشته شد تا مرا از رفتن به آلبانی منصرف نمایند و جای من یکی که به قول آنها وضعیت جسمی اش وخیم تر است برود! تناقض پشت تناقض ، خودم خجالت می کشیدم که بگویم آخر مگر خود شما نمی گویید که اسم مرا به عنوان کسی که نیاز مبرم به معالجه دارد داده اید، حالا چرا میخواهید مرا از رفتن منصرف نمایید و یکی دیگر را بجای من بفرستید ؟!
اما من خیلی وقت بود که در درون خودم یک ” تصمیم اجرایی ” گرفته بودم ، تصمیمی که میخواستم به هر قیمتی انجام شود ولو به قیمت جانم لذا وقتی با من بحث هایی می شد که مرا ازرفتن به آلبانی منصرف کنند مقاومت میکردم و روی حرف خودم بودم که میخواهم بروم ، هم جراحت دارم و زخم های محل گلوله ای که در فروردین سال 1390 به پایم وارد شده بود اذیتم میکرد و هم بیماری قبلیم که دچارش شده بودم باید پیگیری میگردید.
اینجا بود که دیدم به هر میزان که مقاومت میکنم و حرفم را پیش میبرم در درونم یک نیرویی ایجاد می شود که ترغیبم میکند که ادامه بده ، تو برنده خواهی شد !
ادامه دارد
بخشعلی علیزاده