ننگ بر رجوی باد که باعث درگیری 19 فروردین در اشرف شد و در خلال این حمله ۳۶ تن از مجاهدین خلق جان باخته و ۳۵۰ نفر مجروح شدند. رجوی به دلیل خیره سری هایش سبب شد تعدادی از افراد بیگناه کشته شوند. همه یگانها در آماده باش بسر می بردند اما قرارگاه ما در مقر انزلی مستقر بود. روز 18 فروردین سال 90 به ما گفتند باید به خیابان 100 برویم و آنجا خط ببندیم تا مانع نفوذ عراقی ها بشویم. صبح روز 19 فروردین ساعت حدود 4 صبح بود که عراقی ها از سمت شمال چراغ روشن به سمت قرارگاه اشرف وارد شدند. عراقی ها از قبل به سران سازمان گفته بودند که ما می خواهیم در قرارگاه اشرف مقر داشته باشیم اما سازمان به این موضوع تن نداد. عراقی ها حرفشان این بود که می گفتند اینجا سرزمین عراق است ما باید در داخل قرارگاه ایستگاه داشته باشیم. اما رهبری سازمان زیر بار نرفت . عراقی ها گفتند مگر شما نمی گویید مدینه الاشرف ( شهر اشرف )، پس اگر اینجا یک قرارگاه نظامی نیست مانند هر شهری باید پلیس داشته باشد تا کنترل بر روی آن داشته باشیم اما از آنجایی که پایه های تشکیلاتی بسیار سست بود و رجوی هم خوب این را می فهمید به همین دلیل زیر بار درخواست منطقی دولت عراق نرفت. رجوی از اوضاع تشکیلاتی مطلع بود می دانست اگر عراقی ها در قرارگاه مستقر شوند روز به روز نیروهای ناراضی از تشکیلات جدا شده و به عراقی ها پناهنده می شوند. در حقیقت با این کار دست رجوی بسته می شد و دیگر نمی توانست در صورت حضور نیروهای امنیتی در قرارگاه اشرف اعضایش را سرکوب کند و یا به آنها زور بگوید. در واقع حضور پلیس عراق در اشرف به معنای شکست اختناق و سرکوبی بود که رجوی روی نیروهایش اعمال می کرد. رجوی زیر بار خواسته دولت عراق نرفت و خودکامگی و خیره سری رجوی باعث شد تا تعداد بسیار زیادی در 19 فرودین سال 90 کشته و مجروح شوند .
باید بگویم وقتی نیروهای عراقی وارد خاک اشرف شدند مسئولین با بلندگو جهت روحیه دادن به نیروها می گفتند آنها روی ما شلیک نمی کنند! من صحنه ای را دیدم که هرگز فراموش نمی کنم تعداد بسیار زیادی از همین خواهران به اصطلاح مجاهد را آورده بودند که جلوی عراقی ها بایستند من که حال و روز آنها را می دیدم قیافه ها پژمرده و ناامید، روحیه ها باخته، همان خواهران شورای رهبری که در نشست ها افسار گسیخته روی اعضای سازمان تیغ می کشیدند و شکنجه روحی و روانی می کردند حالا مانند موش شده بودند. از ترس همه پاسیو و انگار یخ زده باشند.
نیروهای عراقی از سمت شمال وارد قرارگاه اشرف شدند و یگانهایی که به اصطلاح خط اول مستقر بودند با عراقی ها درگیر شدند صدای شلیک گلوله ها را ما می شنیدیم جالب این است مسئولین به ما می گفتند گلوله ها مشقی است شما نترسید و مقاومت کنید. مستمر از بلندگوها می گفتند مشقی است، ترسی نداشته باشید. من در آن حین شاهد بودم که آمبولانس زخمی ها را با خود به سمت بیمارستان اشرف روانه می کرد این تناقض را نمی توانستم قبول کنم. بعد به یکی از مسئولین گفتم شما می گویید مشقی است پس این زخمی ها چیست که آمبولانس ها آنها را به بیمارستان جابجا می کند. مسئول مربوطه لال شده بود اوضاع خیلی بهم ریخته بود! سپس دیدیم نیروهای عراقی به خیابان 100 نزدیک شدند بچه ها به سمت آنها با فلاخون سنگ پرتاب می کردند و آنها را هدف قرار می دادند. تعدادی از دوستانم در آن درگیری جلوی چشم خودم کشته شدند. توی دلم به رجوی لعنت فرستادم که اگر او سماجت به خرج نمی داد این صحنه ها را نداشتیم.
جالب این است وقتی عراقی ها خیابان 100 را تسخیر کردند من دیدم فرماندهان زودتر از هر کسی پا به فرار گذاشتند. صحنه فرار آنها آنقدر شفاف بود که خیلی از بچه ها این صحنه را دیدند. بعدها که آب از آسیاب افتاد بالاخره عراقی ها کار خودشان را کردند و نیروها به مقرهای خود برگشتند یکی از تناقضات بچه ها برای مدتهای طولانی فرار فرماندهان بود و دروغی که با بلندگو می گفتند! که گلوله ها مشقی است. این تناقضات گریبان تشکیلات را گرفته بود و به صورتی شده بود که عنوان کردند دیگر نیازی به خواندن تناقضات نیست. نتیجه قانون گریزی و خیره سری رجوی علاوه بر کشته و زخمی شدن، بحث فدا و صداقت که همواره مظهر و سرلوحه سازمان است زیر سئوال رفته بود و سازمان از اعتبار تشکیلاتی هم ساقط شده بود.
محمد رضا گلی