یکی از شیوه های مسئولین مجاهدین خلق بکارگیری شیوه شکنجه های روحی و روانی با هدف درهم شکستن عضو خواهان جدایی و اعتراف او به جاسوسی برای وزارت اطلاعات ایران در مناسبات تشکیلاتی بود. تا در اذهان دیگر اعضا چنین القاء کنند که تمامی افرادی که خواهان جدایی از مناسبات تشکیلاتی هستند بدلیل اینکه مهره نفوذی بوده اند کشش ادامه مبارزه را نداشته و به مرور زمان انگیزه خود را از دست میدهند، و در نهایت درخواست جدایی بمنظور بازگشت به داخل ایران وانتقال اطلاعاتی که طی این مدت از تشکیلات مجاهدین خلق کسب کرده اند به وزارت اطلاعات را دارند.
در زمانی که در قسمت پذیرش بودم، بعد از اتمام دوره های آموزش قرار شد که ما را بین قرارگاهها تقسیم کنند. من در آن شرایط وضعیت روحی بسیار بدی داشتم بطوریکه در هیچ یک از کلاس های آموزشی شرکت نمی کردم، روزی یک وعده بیشتر غذا نمی خوردم و به ندرت با دیگر افراد صحبت می کردم. مسئولین پذیرش به دنبال این بودند که علت این وضعیت من را بدانند و حتی تصور کرده بودند من به مشکلات روحی روانی دچار و دیوانه شده ام. برایم چندین نشست گذاشتند، که چرا سکوت کرده و تناقض حمل می کنی؟ چرا در نشست های عملیات جاری شرکت نمی کنی؟ ولی این نشست ها تاثیری روی وضعیت من نگذاشت.
یک روز یکی از فرماندهان بنام سعید واجد من را به محوطه پذیرش برد و با لحن خیلی دوستانه و مهربانانه از من سوال کرد، چه کسی تو را اینجا فرستاده؟ چه آموزش هایی دیده ای؟ مامور نفوذی وزارت اطلاعات هستی یا سپاه؟ من از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! خنده ام گرفته بود، حالت تمسخرآمیز من او را بشدت عصابی کرد. بطوریکه گفت تو را به زندان ابوغریب می فرستیم تا آنجا با شیوه های خودشان تو را به حرف در بیاورند. یک شب من را ساعت 2:30 نیمه شب از خواب بیدار کرده و برای بازجویی بردند و تا صبح مشغول بازجویی از من بودند که مثلا اعتراف کنم برای وزارت اطلاعات ایران کار می کنم و برای جاسوسی وارد مناسبات شده ام، بعد از اینکه دیدند من تحت هیچ شرایطی حاضر به اعتراف ساختگی نیستم من را مجددا به داخل تشکیلات برگرداندند و تا چند روز کاری به کار من نداشتند.
بعد از چند روز مجددا من را سوژه نشست های عملیات جاری کردند و ساعت ها فحش و ناسزا و آب دهان بود که نثار من میشد. آنها این شیوه برخورد را اینگونه توجیه می کردند که می خواهند عنصر مبارزه را در من زنده کنند و مانع از این شوند که در حلقوم رژیم بیفتم! در دیدگاه رجوی که خودش را رهبر خود انتصابی عقیدتی به اعضا تحمیل کرده بود، او هیچ اشکال و نقطه ضعفی نداشت. بنابراین اعضا می بایست از او اطاعت بی چون و چرا داشته باشند. هرگونه انتقاد به خط و خطوط سیاسی و استراتژیکی رجوی مترادف با بریدگی از مبارزه و وابستگی به جمهوری اسلامی و وزارت اطلاعات قلمداد می گردید، در حالیکه من و امثال دیگر اعضا که با وعده های فریبنده اخذ پناهندگی در کشورهای اروپایی و کار جذب آنها شده بودیم وقتی خودمان را برخلاف تمامی وعده های داده در پادگان اشرف دیدیم احساس کردیم به ما خیانت شده و دیگر تحمل آن همه دروغ و فریب را نداشتیم به همین دلیل فضای تشکیلات مجاهدین خلق و وعده ها وبحث های رجوی برایمان غیرقابل تحمل شده بود. در نهایت تحت همین فشارها عزم خودم را جزم و با پذیرش بالاترین ریسک و تحمل تمامی خطرها در نهایت تصمیم به جدایی گرفتم و برای مزخرفات رجوی هم پشیزی ارزش قائل نشدم، چرا که به این نتیجه رسیده بودم که برای آزادی و زندگی در دنیای آزاد می بایست بها پرداخت کرد و مرعوب اتهامات دروغین رجوی نشد.
طالب فرحان (عباس دلنواز)