شروع سال 1403 با هجدهمین سالگرد آزادی من از اسارت تشکیلات مجاهدین خلق و ششمین سال تولد دخترم مصادف است. احساس عجیبی در این مدت داشتم. تقارن این دو سرفصل فرخنده من را بر آن داشت کمی در خود تامل و یکبار دیگر زندگی گذشته و آنچه برمن گذشت را مرور کنم. در کتابی خوانده بودم که تاریخ آینه عبرت است، و در خلال درس آموزی از این عبرت هاست که انسان می تواند مسیر درست زندگی برای نیل به پیشرفت و شکوفایی و افتخار را طی کند. پندها و عبرت ها می توانند چراغ راه نسلی باشد که با گذر از کوران حوادث و به کارگیری تجارب نسل پیشین ولو تلخ، آینده زیبایی را برای خود تضمین نماید.
انسانها هرگز نباید به عقب برگردند مگر اینکه اراده کنند از گذشته پلی برای موفقیت به سوی آینده بسازند. من بعنوان نسل جوان دهه 50 که تحت تاثیر فضای خروشان برآمده از انقلاب فرصت کرده بود تا در عرصه سیاسی و اجتماعی وارد فعالیت شوم، شور و نشاط ناشی از اقتضای سن و جوانی و تصمیم گیری براساس احساس و شناخت سطحی باعث گردید تا سازمان مجاهدین خلق را بعنوان تنها راه رهایی و خوشبختی و رستگاری خلقم انتخاب کنم. و در این راه طی سالها تمامی سرمایه های عمر، جوانی و آرزوهایم را به پای آن ریختم. آنها از صداقت، جسارت و اعتماد من و نسل هم سن و سالم بیشترین سو استفاده را کردند.
بعدها و طی نزدیک به 25 سال حضور در تشکیلات آنها به تجربه و مشاهداتم دریافتم آنها بزرگ ترین دشمنان آزادی، استقلال و مردم ایران هستند. و جز خیانت به خلق و میهن و حرکت در مسیر منافع بیگانگان اهداف دیگری را دنبال نمی کنند. 20 سال زندگی در پادگان به من کمک کرد تا با پوست واستخوان این جریان را بشناسم. رجوی بعنوان یک رهبر عقیدتی خاص الخاص برای من و دیگر اعضا مشخص می کرد که چگونه و به چه شکل زندگی کنیم و به چه شیوه بمیریم. پادگان کوچک اشرف الگوی کوچک جامعه ای بود که رجوی می خواست در فردای رسیدن به حاکمیت برای مردم ایران به ارمغان بیاورد!
طلاق های اجباری، متلاشی کردن کانون گرم خانواده، محرومیت از هرگونه ازدواج و تشکیل خانواده، جداسازی زنان و مردان از یکدیگر، ممنوعیت خروج وعدم آزادی هرگونه ارتباط و تماس اعضا با خانواده هایشان، پاشیدن بذر نفاق و دشمنی اعضا با یکدیگر و محروم ساختن عضو از حق ابراز هرگونه نظر و عقیده، در یک کلام نسلی که با شعار آزادی وعدالت اجتماعی، اسلام راستین و مبارزه با امپریالیزم آمریکا جذب مجاهدین خلق شد، در صحنه عمل به خاطر عدم درنگ و تامل در انتخاب خویش و بررسی جوانب این انتخاب زندگی آنها با ترورهای کور، انفجارات مهیب و ترور شهروندان و سربازان مدافع وطن و همکاری با دشمنان میهن کشیده شد؟!
تصمیم به جدایی و انتخاب زندگی در دنیای آزاد و حق انتخاب تعیین سرنوشت و تشکیل خانواده به عنوان بدیهی ترین حق هر انسان و بالاخره بازگشت به میهن و آغوش گرم خانواده به سرعت برق بعد از سالها از ذهنم گذشت و روزهای بعد جامه عمل بخود پوشید. در جنگ خدای آزادی و همسر و خانواده و عشق به فرزند و وصل به سرچشمه دارندگی و زایش و فزونی با ناخدای استبداد، استثمار و جبر و تحمیل، ابتر و بی آیندگی جبهه اول را انتخاب کردم. بعد از تشکیل خانواده بعد از گذشت 10سال زندگی مشترک و عطش بی فرزندی در 23 فروردین خداوند ما را از وجود بزرگ ترین نعمتش برخوردار کرد.
روزی که برای اولین بار او را در قنداق در بغل گرفتم و به چشمان آبی خوش رنگش خیره شدم، حس زیبا و غیرقابل وصف عشق به زندگی و فرزند را چشیدم، این شیرین ترین لحظات زندگیم پس از آن سالهای تلخ اسارت در مجاهدین خلق بود. به طرز عجیبی زیبا، پاک و معصوم می نمود. به مادرش که لبخند می زد، یخ سردی و خاموشی سالها اسارت در من شکست. دیگر خلا تنهایی و سکوت مرگبار تنهایی سالها را احساس نمی کردم. او نوید تولد زندگی دیگری را به من می داد. به همسرم که نگاه می کردم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، به پاس نیایش ها و راز ونیازهای شبانه و بجا آوردن شکر نعمت آزادی و فرزند نام او را نیایش گذاشتیم. اولین جشن تولدش را در یک رستوران بنام (دا) که در گویش محلی به معنی مادر است برگزار کردیم وامسال هم همزمان با بزرگ ترین تحول طبیعت ششمین بهار زندگی اش و پایان موفقیت آمیز دوره دوساله مهدش را جشن گرفتیم.
به چشمانش نگاه کردم و در گوشش گفتم دختر گلم ششمین بهار زندگی ات مبارک، تو که با آمدنت به کالبد خسته و مجروح من شوق وعشق به زندگی وامید به فردایی بهتر بخشیدی. ای دلبر من الهی که صدساله شوی. اکنون نیایش برای ما پایانی بر دوران تلخ گذشته و شروع یک زندگی شیرین رو به آینده است. و در مقابل شعار مقاومت و مخالفت در قبال حق انتخاب آزادانه خانواده و فرزند و زندگی فرقه مجاهدین خلق نیایش و نیایش های دیگر تبلور و تجسم لحظه مره عشق به خانواده و حق آزادانه انتخاب مسیر زندگی و رهایی از تمامی قید و بندهای برده ساز رجوی می باشند. به امید روزی که تمامی اعضای مجاهدین خلق از بند اسارت رها و زندگی به مفهوم واقعی را تجربه و در کنار خانواده و فرزندانشان از آن لذت ببرند.
علی اکرامی
بسیار عالی بخش مهمی از حقایقی که در فرقه مجاهدین خلق جریان داشته و دارد و بلایی ها که رجوی ها بر سر تک تک اعضا آورده اند و آنها را از ساده ترین نعمت های خدا محروم نمودند را بیان کردی. امیدوارم بعد از آن همه تلخی همیشه کامت شیرین باشد. همچنین امیدوارم دیگرانی که هنوز اسیر دیو پلید بی عاطفه (رجوی) هستند بتوانند از آن بندها رها شده و کام آنها و خانواده های شان نیز شیرین شود.
علی جان سلام دست مریزاد انصافا لذت بردم . برای شما و همسر و فرزند گلتون بهترین ها رو آرزو دارم . چه زیبا و قشنگ و جذاب نوشتی . همواره مانا و پایدار باشید
امیدوارم که همواره در کنار خانواده شاد و موفق باشید ، از آنجاییکه من خودم هم ازدواج کردم و یک پسر 7 ساله بنام روزبه دارم ، با پوست و گوشت و استخولنم میفهمم که چه احساس زیبایی نسبت به زندگی پیدا کرده ای اینقدر زیبا که 20 سال زشتیها و پلیدیهای گذشته در تشکیلات فرقه ای رجوی قدرت محو کردن این زیبا یی و زندگی جدید را ندارد ، تمام قدرت و انقلاب مریم و دارو دسته اش در ذهن من یارای مقابله با یک لبخند پسرم را ندارند و مریم و انقلاب و شکنجه های روحی و روانی 20 ساله با کانون گرم خانواده و در کنار آنها بودن ، ذوب میشود مانند یخی که آب میشود و قطرات و چکه های آب شده اش روی گا و جوانه زندگی میچکد ! همچون زندگی من و ما ! زیبا و سرزنده باشی !
رفیق و همکار گرامی جناب آقای علی اکرامی. سالگرد آزادی خودتان و سالگرد تولد دخترتان را تبریک می گویم. امیدوارم سالیان سال در سعادت و سربلندی همراه با خانواده محترم عمر با عزت داشته باشید. مطلب بسیار تأثیرگذار و پر محتوایی بود. موفق باشید.
به کوری چشم رجوی ها همیشه شاد باشید
قلم شیوا و بیان برخاسته از عمق جان، ناخواسته اشک را به چشم خواننده می آورد. این افراد مهربان، حساس و با قلب شیشه ای را رجوی به دام انداخته و عمر و جوانی شان را بر باد داده. اما امید در قلب پاک آنان جوانه زده و شکوفا شده است و این مفهوم آنست که می گویند باید زندگی کرد و ادامه داد و اینگونه ادامه داد که همسر و پدری بی نظیر بود. آقای اکرامی تولد دختر گلتان مبارک امیدوارم همیشه بدرخشید و روشنی بخش مسیر رهایی اسرای در بند فرقه رجوی باشید.