سرزمینی که عشق به همسر میوه ای ممنوعه بود! – قسمت پایانی

در قسمت قبل از نشستی که برای شکری برگزار کردند گفتم. او گفت با ورود سازمان به فاز نظامی و انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری و موج ترورها من هم دستگیر شدم و به زندان افتادم.

شکری ادامه داد:

بارها تا مرز اعدام رفتم، تا اینکه بعد از آزادی از زندان خودم و بدون کمک از سازمان اقدام به خروج از کشور نمودم و سپس به عراق اعزام شدم، مشکلات من بعد از عملیات فروغ جاویدان شروع شد، از لحظه ای که احساس کردم با شکست نظامی و بدنبال آن شروع آتش بس بین ایران و عراق دیگر امیدی به سرنگونی نیست و ماندن ما در خاک عراق بی فایده است! در ادامه زندگی فرسایشی و تکراری و بن بستی که احساس می کردم در آن گرفتار شده ایم، من را نسبت به انتخاب روز اولم دچار شک و تردید کرد. در مسئله انقلاب با اجبار و از سر استیصال وارد شده بودم و طلاق همسری که خیلی دوستش داشتم را هیچگاه از ته قلبم قبول نداشتم، در ادامه دچار تردید شدم که مسئله اصلی که نتوانستیم رژیم را سرنگون کنیم موضوع زن است؟! من در نقطه مقابل رهبری علت اصلی شکست در عملیات فروغ را نه عقیدتی بلکه اشتباه بودن خط و خطوط و از جمله آمدن به خاک عراق می دانستم. اگر به خاک عراق نیامده بودیم با برقراری آتش بس دچار مشکل و بن بست نمیشدیم، تحلیل ما از روند جنگ ایران و عراق و اینکه ایران هیچگاه با عراق صلح نمی کند اشتباه بود!

در ادامه به ذهنم زد که شروع مبارزه مسلحانه در سال 60 هم اشتباه بوده است، همیشه در اعماق وجودم دلم برای اعضایی که کشته و یا اعدام شدند می سوخت و سازمان را مسبب مرگ آنها می دانستم، شکری یکسره می گفت و سالن در سکوت عمیقی فرو رفته بود تا اینکه چند نفر از آدم فروشان رجوی که از شدت خشم رگ های گردنشان متورم شده بود، دستها را بلند کردند. ولی کبری طهماسبی به آنها اجازه صحبت نداد و آنها را به سکوت دعوت کرد و شکری ادامه داد: همیشه این تناقض را با خود حمل می کردم که سرنگونی چه ربطی به طلاق همسرم دارد؟! مگر در تمام سازمانهایی که مبارزه مسلحانه می کنند زندگی زناشویی وجود ندارد؟ چرا باید طلاق اجباری باشد؟ آیا ماندن ما در قرارگاه اشرف طی این سالها بخاطر همسرانمان بوده یا دولت عراق به ما اجازه عملیات نمی داد؟ هیچگاه نتوانستم این تناقض را برای خودم حل کنم که چرا باید ماندن در سازمان و پادگان اشرف اجباری باشد؟! چرا ما حق نداریم آزادانه مسیر زندگی آینده را خودمان انتخاب کنیم؟ چرا انتخاب ما باید یا زندگی اجباری و تکراری در اشرف باشد و یا رفتن به زندان ابوغریب؟ چرا منی که سازمان و مبارزه را آگاهانه و داوطلبانه انتخاب کردم نمی توانم آگاهانه و داوطلبانه هم از آن جدا شوم؟ چرا هر کسی که نخواست دیگر در اشرف و سازمان بماند خائن، مزدور و مهره وزارت اطلاعات و یا طعمه آن شناخته میشود؟ چرا دیگران می باید بجای من و همسرم برای ادامه زندگی مان تصمیم بگیرند؟

شکری یکساعت بود که صحبت می کرد و در حالیکه آب دهانش را بسختی قورت می داد، گفت: من دچار این تناقض شدم که برادر (رجوی) برای توجیه شکست های نظامی بخصوص عملیات فروغ و بن بست حضور در عراق و سرگرم کردن نیروها موضوع انقلاب و طلاق را مطرح کرد؟ تا همگان خودشان را مقصر اصلی بن بست کنونی بدانند! من هدفم از رابطه زدن با همسر سابقم این بود که می خواستم با تاثیر گذاری بر او نظرش را برای جدایی جلب کنم، من طی هفته های گذشته صحنه های طلاق از همسرم و در آوردن حلقه ازدواج مان را بارها با خودم مرور کردم. خیلی برایم سخت بود که حلقه ای را از انگشتم خارج کنم که سالها قبل با چه شور و احساس و خوشحالی و در جشن بزرگ خانوادگی به دستم کرده بود، لحظات نشست طلاق خیلی برایم سخت و دردناک بود، به یاد لحظات دوران نامزدی و جشن ازدواج اشک در چشمانم نشسته بود، حدس میزدم همسرم نیز همین وضعیت من را داشت چون همدیگر را خیلی دوست داشتیم.

این جمله شکری که تمام شد سالن نشست منفجرشد، هجوم گرک های رجوی به شکری شروع شد، کبری طهماسبی (هاجر) به آهستگی و البته کاملا آگاهانه از نشست خارج شد تا آنها دست بازتری برای حمله و هجوم و دریدن شکری داشته باشند! شکری بین گرگ های انسان نمای رجوی دست به دست میشد و هر کدام ضربه ای به سر و صورت او می زدند، محمد تسلیمی بهمراه سیروس فتحی، شکری را که دکمه های پیراهنش کنده شده بود و قطره خونی از بینی اش جاری بود از سالن خارج کردند و به کانکس ایزوله نیروهایی که شرایطی مشابه شکری داشته و مسئله دار شده بودند، بردند. من به تنهایی روی صندلی ردیف آخر سالن نشسته بودم و به حرف های شکری فکر می کردم.

رجوی برای انحراف اذهان نیروها از شکست مفتضخانه عملیات فروغ جاویدان و بن بستش که مجاهدین خلق در آن گرفتار آمده بودند، انقلاب و طلاق را در مناسبات جاری ساخته بود! در ذهنم به این فکر می کردم که حتما در سالن و نشستی دیگر همسر شکری را هم با همین وضعیت و با سر و صورت خونین از نشست خارج کرده اند. خودم را برای انتخابی که کرده بودم لعنت کردم و از سالن خارج شدم.

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا