در قسمت قبل درباره نحوه آشنایی و پیوستنم به سازمان مجاهدین خلق و مشاهداتم از بحبوحه انقلاب و مواضع و عملکردهای سازمان مطالبی بیان کردم و درباره مواضع دوگانه سران مجاهدین خلق توضیح دادم. سازمان با شرکت در انتخابات مجلس طوری وانمود کرد که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را به رسمیت می شناسد اما در مناسبات داخلی سمپات ها و هواداران را به موضع تند و مخالف فرا می خواند.
مجاهدین خلق در سرفصل فاز سیاسی در مقابل خلع سلاح بشدت مقاومت می کرد. بهانه و توجیه رجوی این بود تا زمانیکه ریشه های نفوذ امپریالیزم آمریکا در ایران خشک نشده می بایست سلاح در دست آنها باشد! رژه نظامی نیروهای موسوم به میلیشیا و فرستادن محمد رضا سعادتی از مسئولین بلند پایه اش به سفارت اتحاد جماهیر شوروی برای تبادل اطلاعات بدون اطلاع وهماهنگی با دولت موقت منتخب مردم از اقدامات غیر متعارف رهبران مجاهدین خلق در این مقطع بود که به دستگیری سعادتی انجامید.
مجاهدین خلق در مقطع سالهای 58 تا 60 در شرایطی از فقدان آزادی ها و بازگشت دیکتاتوری سخن می گفت که کف خیابانها و محیط دانشگاهها در اختیار دانشجویان هوادار آنها بود و این سازمان بیشترین تشکل های دانشجویی را در دانشگاهها و مدارس داشت. نشریات مجاهد، بازوی انقلاب و فریاد گودنشین در بالاترین سطح تیراژ در میان مردم پخش میشد و نشریه مجاهد آنها در کنار دیگر روزنامه های رسمی در دکه های روزنامه فروشی در معرض خرید مردم بود.
با این همه امکانات تبلیغاتی و برگزاری میتینگ و جلسات آموزش های ایدئولوژیکی در دانشگاه صنعتی شریف و دیگر دانشگاههای کشور باز فریادشان بلند بود که صدای پای فاشیزم می آید و آزادی ها محدود شده است. در دانشگاه شریف و تهران موسی خیابانی و در دانشکده نفت آبادان ابراهیم ذاکری یکماه کامل از امکانات دانشگاه دولتی برای تبیین مباحث ایدئولوژیکی به فلسفه شعائر در ماه مبارک رمضان می پرداختند و همزمان جلسات تبیین جهان توسط مسعود رجوی هم در دانشگاه شریف که یک امکان دولتی بود برای مباحث ایدئولوژیکی و مبانی اعتقادی مجاهدین خلق آموزش داده میشد.
از طرف وزارت کشور در همان مقطع اجازه معرفی کاندیدای نمایندگی مجلس در تهران و شهرستانها داده شد که رجوی و خیابانی به همراه دیگر مسئولین رده بالای آنها خود را کاندیدا نموده و در فضای آزاد به تبلیغ برنامه های خود پرداختند. که بجز در یک مورد در شهر مسجد سلیمان هیچ یک از نمایندگان معرفی شده و از جمله رجوی در تهران و خیابانی در تبریز صاحب اکثریت آرا برای ورود به مجلس نشدند و مردم دست رد به سینه آنها و برنامه هایشان زدند.
ولی موضع گیری های بعدی رهبران مجاهدین خلق و تلاش برای تحریک و ترغیب نیروهای نظامی و اکثریت مردم وفادار به انقلاب نشان داد که مسعود رجوی بدنبال قبضه کامل اهرم های قدرت است و عملا اعلام می نمود که آنها انقلاب کرده اند و رهبری انقلاب به سرقت رفته است.
با شروع تجاوز نظامی رژیم صدام مسعود رجوی که در اطلاعیه اول تجاوز نظامی عراق به ایران را محکوم وخواستار دفاع در مقابل رژیم بعثی حاکم برعراق شده بود با اعزام هوادارنش به جبهه های جنگ تلاش نمود سلاح های مورد نظرش را به پشت جبهه و خانه های امن تیمی منتقل و برای شروع درگیری های نظامی احتمالی آماده شوند. در آن مقطع ما که هواداران ساده و زود باوری بودیم در توهم اینکه رهبران مجاهدین خلق واقعا بدنبال مقابله با تجاوز دشمن هستند با تشکیل ستادها به جمع آوری کمک های مردمی برای ارسال به جبهه و کندن سنگر و رفتن به جبهه ها اقدام می کردیم و از ماهیت و نیت اصلی آنها که تماما شعاری بیش نبود و صرفا تبلیغاتی و در راستای منافع رهبران آنهاست اطلاع نداشتیم.
در تاریخ 28 خرداد 1360 سازمان اعلامیه شماره 25 خود را که حاکی از شروع یک جنگ مسلحانه تمام عیار برعلیه جمهوری اسلامی بود، صادر کرد. که همه و از جمله هواداران را در بهت و نگرانی فرو برد. عبارات بکار برده شده خبر از شروع یک عملیات نظامی می داد:
“برابر اعلامیه حاضر، از این پس مسئولیت هرآنچه که حین مقاومت انقلابی واقع شود، تنها و تنها بر ذمّه مرتجعین انحصارطلب و اوباش چماقدار آنهاست .. از این حیث برآنیم که نامبردگان هر که باشند و در هر لباسی دقیقاً شایسته سخت ترین کیفر و مجازات انقلابی خواهند بود. ضمناً سازمان مجاهدین خلق ایران این حق را برای خود محفوظ می دارد تا در هر موردی هم که کیفر فی المجلس جنایتکاران در حین انجام جرم ضدانقلابی میسّر نباشد، به زودی و به طور مضاعف، آمران و عاملان مربوطه را به جزای خود برسانند.”
همه ما در بهت و ناباوری از شرایط جدید فرو رفته بودیم و نمی توانستیم این حرکت رهبری سازمان را هضم کنیم. سازمان در 30 خرداد سال 60 در شرایطی وارد فاز نظامی شد که هیچ فکری برای مخفی کردن سیل بزرگ هواداران که به دلیل فعالیت های گسترده در ملاء تجمعاتی و شهر خود شناخته شده بودند نکرده بود.
هنوز ورود به شرایط جدید را فهم نکرده بودیم که انفجار دفتر حزب جمهوری و سپس دفتر نخست وزیری که به کشته شدن بسیاری از مسئولین و نمایندگان مجلس و در راس آن دکتر بهشتی رئیس دیوان عالی کشور و آقایان رجایی و باهنر رئیس جمهور و نخست وزیر انجامید، بیشتر هواداران را در نگرانی فرو برد. خیلی از هواداران و از جمله خود من هنوز نتوانسته بودیم دلیل این حرکت رهبران مجاهدین خلق آن هم در شرایطی که جمهوری اسلامی و شخص آیت الله خمینی از پایگاه اجتماعی و مشروعیت بالای اجتماعی و مردمی برخوردار بود را درک کنیم. پیش بینی خود من و بسیاری از دوستانم این بود که نتیجه این ماجراجویی در تعادل قوا شکست سازمان خواهد بود.
ادامه دارد…
علی اکرامی