در زمان جنگ علیه ایران، به اسارت نیروهای بعثی درآمدم. پنج سال در اردوگاه های اسرا به سر بردم. وضعیت بسیار سخت و شکننده بود. شکنجه های مداوم روحی و جسمی، امان مان را بریده بود. این وضعیت طولانی و فرسایشی شده بود و بیماری ام هم مزید بر علت شده بود تا تحمل اردوگاه صدام برایم غیرقابل تحمل باشد. در این اثنا، تبلیغات دروغین عوامل مجاهدین خلق در اردوگاه های اسرا و آشنایی قبلی که با یکی از فرماندهان زن سازمان داشتم، مرا به اشرف و سرنوشتی تلخ تر کشاند.
تا حدود سال 1391 مناسبات سازمان را به هر شکلی که بود تحمل کردم تا اینکه در یک نقطه ای تصمیم گرفتم خارج شوم و راهم را از مجاهدین خلق جدا کنم. به این ترتیب بعد از انتقال به لیبرتی، تصمیم را عملی کردم و خود را از آن جهنم نجات دادم .
با اینکه از سازمان جدا شده بودم، برای بازگشت به ایران مردد بودم. نمی دانستم چه چیزهایی انتظارم را می کشند اما اولین ارتباطم با خانواده تمام تردیدها را شست و با خود برد. خانواده ام مرا قانع کردند که خطری نیست و می توانم با خیال راحت با مملکتم بازگردم.
به این ترتیب من به ایران و به زادگاهم و نزد خانواده ام بازگشتم و اکنون از تصمیمی که گرفتم بسیار خشنود هستم.
بعد از مدتی ازدواج کردم. حالا پدر دو فرزند هستم. همسر هستم و فیزیوتراپیست مردم شهرم. حالا معنای زندگی به دور از مناسبات مجاهدین را به خوبی درک می کنم. حالا معنای زندگی واقعی را درک می کنم. حالا قدر زندگی آزاد و به دور از بگیر و ببندهای سازمانی را بهتر از هر زمانی می دانم. حالا با تمام وجودم زیبایی های زندگی را لمس می کنم. حالا من واقعاً خوشبختم. و این خوشبختی چیزی بود که رجوی از من و از همه اعضا دریغ کرده و می کند.
من انتخاب کردم که آزاد باشم و آزاد زندگی کنم. من خانواده ام را انتخاب کردم. من آزادمنشی و آزاد اندیشی را انتخاب کردم. انتخاب کردم که دیگر عمر و زندگی ام را خرج امیال رجوی ها نکنم. انتخاب کردم دیگر دروغ هایش را باور نکنم.
مدام در گوشمان می خواندند که در ایران چیزی جز شکنجه و اعدام در انتظارمان نیست. من برگشتم و خودم تجربه کردم و دیدم که اینها همه اراجیفی بوده که رجوی برای نگهداشتن ما سر هم می کرده است. اینجا شکنجه نبود، زندان نبود، اسارت نبود. مهر و محبت و حمایت خانواده و دوستان بود و خوشبختی که انتظارم را می کشید.
بعد از بازگشتم و بعد از انتخاب درستم، خداوند به من نعمت یک همسر مهربان و فرزندانی سالم را عطا کرد. من روز و شب به خاطر این نعمتها و به خاطر آرامش و خوشبختی که در زندگی دارم خدا را شکر می کنم و قدر داشته هایم را می دانم.
و به دوستانم در درون مناسبات رجوی ها می گویم که دیگر بردگی برای رجوی بس است. تا کی قصد دارید برده و اسیر رجوی های جنایت کار باشید؟! برای یکبار شده تصمیم بگیرید و خود را رها کنید و زندگی را آنگونه که معنی می شود درک کنید.
مجید محمدی – سوادکوه