*آقای شبانی آیا به نظر شما این آموزشهای کوتاه مدت می توانست یک فردی را که تازه از داخل کشور آمده به یک چریک جنگ شهری مبدل کند؟
-مسلمانه:
ابتدا این را اضافه کنم که برای رجوی اصلا کشته شدن افراد مهم نبود او از خون این افراد استفاده سیاسی می کرد.
آنان فضایی درست می کردند و تلاش داشتند تا فرد را حداقل با تاکتیکها و شیوه های جنگ شهری آشنا کنند.
همانطوری که گفته شد آنان ابتدا هر فرد را با عبور از انقلاب رجوی تفتیش عقاید می کردند تا مشخص شود که او مسئله ای از سازمان نداشته و می تواند برای ترور به داخل اعزام شود. مرحله بعد دادن آموزشهای سیاسی بود که با بحث جمع بندی یکساله مبارزه مسلحانه (این جمع بندی توسط رجوی در پاریس انجام گرفت که بعدا کلیه نوارها و کتابهای در این رابطه در تشکیلات جمع آوری شد) سعی داشتند سئوالات و ابهامات فرد را بر طرف کنند.
آنها در جمع بندی مطرح میکردند که سرنگونی رژیم در کوتاه مدت انجام میشود که می بایست در سه مرحله انجام می گرفت:
1- زدن سر انگشتان رژیم که همان پاسداران انقلاب بودند.
2- پاره کردن تور اختناق و یا همان ریختن ترس مردم از نظام.
3- قیام مردمی که می بایست با حمایت نیروهای مسلح سازمان انجام بگیرد.
مسئولین دانشکده در مقابل سئوال اینکه سرنگونی کوتاه مدت پس چرا انجام نگرفت، جواب میدادند که در طول چند سال در حال پیاده کردن مرحله اول (زدن سر انگشتان رژیم) بودیم و فعلا در حال مرحله دوم یعنی پاره کردن تور اختناق رژیم هستیم !!! که البته اینها همهاش ساخته ذهن رجوی بوده چرا که هر سال خواب سرنگونی می دید و باز از حکومت خبری نبود.
البته رجوی در پیاده کردن بحث زدن سرانگشتان رژیم، روی به ترورهای کور زیادی در تهران و شهرستانها زده است که منجر به شهادت تعدادی از هموطنان بی گناه شده است که به دو نمونه از این موارد توجه فرمائید
نمونه اول:
سوژه: مهدی منصوری، ساکن: تهران، شغل: راننده تاکسی، سال تولد:1333، تاریخ ترور:1360، محل ترور:تهران
نمونه دوم:
سوژه: احمد زرینی، ساکن: تهران، شغل: سرباز، سال تولد:1340، تاریخ ترور:اردیبهشت 1361، محل ترور: تهران
در مرحله آخر نیز آموزشهای نظامی و چریکی بود آنان فضایی را در دانشکده ایجاد می کردند تا نفرات انگیزه بیشتری برای کشتن و ترور داشته باشند. تمرینهای عملی زیادی برای تیمها گذاشته میشد که غالبا کشیدن سلاح در حالتهای مختلف، تمرین ترور نفرات در موقعیتهای کاری مختلف، تمرین مصادره خودرو و موتور، تمرین پاسخ گوئی مسلحانه به عکس العملهای احتمالی مردم یا سوژه (که البته این را اضافه کنم سازمان میگفت اگر کسی خواست با شما درگیر شود یقین بدانید از مردم نیستند و باید با او درگیر شوید ولی برای خوب جلوه دادن چهره سازمان در بیرون مطرح میکرد ما با مردم عادی جامعه کاری نداریم و حتی اگر لازم باشد جانمان را میدهیم
جالبتر اینکه برای جسارت دادن به نفرات خود، اکثر فرماندهان تیمهای عملیات ترور در سال 60 و 61 در کلاسهای درس حاضر شده و از چگونگی ترور و خاطرات آن موقع صحبت می کردند، آنان با شقاوت تمام تجربیات خود را به سایرین منتقل می کردند و معتقد بودند که ترحم در مرحله ترور به معنای کم گذاشتن از مسعود و مریم و ضربه خوردن تیم می باشد. خلاصه اینکه آنان بدین طریق سعی داشتند تا این افراد را برای اعزام و ترور در داخل آماده کنند.
*آقای شبانی، چرا سازمان افراد جدید الورود هسته ای خودش را برای واحدهای عملیاتی انتخاب میکرد و از تجربیات نفرات قدیمی که تجربه زیادتری هم داشتند استفاده نمیکرد؟
– اول اینکه نفرات جدیدالورود اطلاعات به روزتری از داخل کشور داشتند.
دوم اینکه این نفرات هنوز در داخل کشور سوخته نبودند.
سوم اینکه سازمان برای این افراد انرژی زیادی نگذاشته بود و آنان نیز می بایست امتحان عملی عضویت در سازمان در سالهای گذشته که همان ترور بود را پس بدهند و در نهایت در صورت کشته شدن، سازمان خانواده جدیدی را با نظام جمهوری اسلامی درگیر میکرد و از ریخته شدن خون آنان برای بهره برداری و حمایت های بین المللی استفاده میکرد. رجوی تا سال 66 افتخار می کرد که سازمان او 120 هزار کشته داده است هر چند مشخص بود که طبق لیست خودشان به 10هزار هم نمیرسید ولی ارقام نجومی او برای اعضای خودش نیز قابل قبول نبود بنابراین او بی میل نبود که چنین رقمی محقق شده باشد زیرا رجوی معتقد بود که با کشته شدن هر یک از اعضای سازمان، حداقل 5 نفر دیگر بطور مستقیم یا غیر مستقیم با نظام جمهوری اسلامی درگیر می شوند.
نکته دیگر اینکه سازمان با بهانه شناخته شدن نفرات قدیمی از طرف ایران، آنها را برای ترور نمیفرستاد، در صورتی آنها برای عملیات کار آیی بیشتری داشتند و از تجربه خوبی برخوردار بودند و بهتر می توانستند خط سازمان را پیش ببرند.
*شما که در داخل کشور فعالیت داشتید و از وضعیت اینجا با خبر بودید آ یا فکر می کردید روزی مجددا برای ترور به داخل کشور برگردید؟
-مسلما نه، چون که فکر می کردم مجاهدین در کردستان ایران در داخل جنگلها و همانند سایر مبارزین کشورهای دیگر در داخل چادرها و…. و از حمایت مردم منطقه برخوردارند و فکر می کردم من هم مثل بقیه سلاح گرفته و در کردستان می جنگم، اگر به تبلیغات رادیو و نشریه سازمان در آن سالها توجه فرمائید چنین وانمود می کردند که تمامی نفرات سازمان در منطقه کردستان و یا حداقل در مناطق مرزی عراق مستقر و مستمرا در مناطق کردستان ایران در حال عملیات جنگی هستند ولی وقتی پا در عراق گذاشتم و از گستردگی پایگاهها و امکانات سازمان با خبر شدم در درون متناقض شدم ولی جرات بروز نداشتم مسئولین نیز برای رفع ابهام این دست افراد ابتدا آنان را برای آموزش و کار تئوریک به منطقه مرزی می بردند.
*بعد از آموزش جنگ شهری چه اتفاقی افتاد؟
-بعد از پایان دوره های آموزشی نیروها برای شهرهای مختلف ایران سازماندهی شدند، که استان مازندران پایگاهش بنام جزی در سلیمانیه بود که فرمانده اش محمود مهدوی (محمود قائم شهر) بود و نیروهای استان مرکز و جنوب در دو پایگاه دیگر بنام های عراقچیان و ایزدی در شهر کرکوک مستقر بودند.
*فرمانده این دو استان چه کسانی بودند؟
– فکر می کنم استان مرکز فردی بنام اسماعیل مرتضایی (مستعار جواد خراسان)و استان خوزستان اصغر زمان وزیری (رحیم) بود.
در این پایگاهها روزانه همه افرادِ تیمها روی نقشه های شهرهای مورد نظر خود کار میکردند البته هنوز سوژه مشخص نبود، فرماندهان تیمها با افراد خود روی استعاره (طریقه صحبت تلفنی) کشیدن مستمر سلاح، تمرین نامرئی نویسی و تمرینهای مختلف جهت آداپته شدن افراد در فضای تیمی و بعد ازظهر هم کارمان فقط ورزش و آمادگی جسمانی بود.
انجمن نجات – دفتر استان مازندران – خرداد 1387
ادامه دارد…