اظهارات خانم نسرین ابراهیمی در خصوص خارج کردن رحم زنان، به مثابه آخرین راه حل انقلاب ضدجنیسیتی سازمان مجاهدین، بار دیگر ضرورت بازخوانی مناسبات ارتجاعی و عقب مانده مجاهدین را مورد تاکید قرار داد. اینکه این گونه اقدامات تا چه اندازه می تواند در شناسایی ماهیت فرقه ای مجاهدین برای مخاطبان غربی مفید به فایده باشد، بدون تردید بخشی از آن به مولفه های لیبرالیستی و حقوق فردی در غرب مربوط می شود. از این حیث شاید هر گونه اقدام و تلاش قانونی اساسا محلی از اعراب نداشته باشد. اما بازنگری این اظهارات حداقل از دو منظر می تواند مورد ارزیابی و قضاوت و در نهایت التفات و توجه بیشتر به این موضوع را باعث شود.
اول اینکه به بررسی این حقیقت اهتمام شود که این اقدامات تا چه میزان از موضع زور و الزامات تشکیلاتی اعمال شده است و دوم اینکه اگر ایشان در اعتراض به این الزام تشکیلاتی فرار کرده اند، یقینا هستند کسان دیگری که همچون خانم ابراهیمی یا از موضع ترس و یا ناگزیری تن به این عمل داده اند. با چنین احتمالات قریب به یقینی است که این کیس را می توان از منظر حقوقی و قانونی تعقیب کرد تا حداقل نسبت به کسانی که در معرض خطر احتمالی این جراحی ایدئولوژِیک هستند، حتی المقدور اقدامات پیش گیرانه انجام شود.
اما آنچه در این مختصر به آن می پردازیم و شاید بتواند از منظر حقوقی و قانونی زمینه تحقیق و تفحص بیشتری فراهم آورد، توجه دادن به مکانیزم این گونه اقدامات است. اینکه این اقدامات ولو بر اساس تصمیمات شخصی و تمایل و رضایت افراد نیز صورت گرفته باشد، به هر حال می تواند از منظر محرک شناسی، قابل تعقیب و تعمق باشد. برای پی گرفتن این موضوع الزاما باید به الگوهای تاریخی و محرک هایی که هم به لحاظ ذهنی و هم از طریق اعمال فشار و تهدید به چنین اقداماتی مبادرت می کنند، مراجعه کنیم. آنچه تا پیش از اظهارات خانم ابراهیمی استنباط می شد، اتکاء مجاهدین به اعمال شیوه های روانی و ذهنی و یا به تعبیری اختگی ذهنی است(این واژه ابداعی را من از آقای مسعود بنی صدر در کتاب خاطرات یک شورشی عاریه گرفته ام) گو اینکه بر اساس اظهارات ایشان کارآیی همین شیوه نیز بعضا با اتکاء به روش های آزمایشگاهی انجام می شده است. اما آنچه در این مختصر دنبال می کنیم، شناخت مکانیزم و محرک های درون مناسباتی برای متقاعد کردن و یا ناگزیر کردن افراد به پدیده عقیم سازی است. پیشتر اشاره کردیم که پدیده مقطوع النسل کردن چه در شکل مدرن ان یعنی اختگی ذهنی و یا در تازه ترین روش آن یعنی فیزیولوژیک صرفنظر از کمیت و نوعیت آن پدیده ای است که مجاهدین یکسره از فرقه باطنیه عاریه گرفته اند. و نکته جالب توجه اینکه رهبری مجاهدین درست برای توجیه چنین اقدامی به توجیهاتی متوسل می شود که دقیقا معادل آن را می توان از زبان تئوریسین های باطنیه بازخوانی کرد. در اینجا به دو نمونه از این توجیهات ارجاع می دهم. این دو نمونه در واقع بر بکارگیری محرک های ذهنی و یا همان روش های مجاب سازی برای متقاعد کردن افراد به عقیم سازی تاکید دارد. این توجیهات از سوی شیرزاد فهستانی فرمانده قلعه الموت در پاسخ به ابهامات یکی از داوطلبین ورود به قلعه به نام موسی نیشابوری ارائه می شود. در مورد اول فهستانی در پاسخ به دلیل مقطوع النسل کردن افراد قلعه الموت اینگونه استدلال می کند:
"مقطوع النسل شدن یک آزمایش است آن هم آزمایشی بزرگ برای به دست آمدن این نتیجه که آیا فدایی مطلق حاضر است همه چیز خود را در راه مصالح کیش خود و اهل باطنیه فدا کند. فدا کردن جان شاید زیاد دشوار نباشد، چون هستند کسانی که در موقع خشم یا به هیجان در آمدن، جان خود را فدا می کنند. ولی فدا کردن هوی و هوس اشکال دارد و بخصوص فدا کردن تمایل جنسی دشوار است. فدا کردن و قربانی کردن تمایل جنسی در راه مصالح اهل باطن برای آزمایش میزان فداکاری فدائیان مطلق سنگ محک می باشد." (1)
مقایسه این استدلال با آنچه رجوی همواره به عنوان عبور مجاهد، از دادن جان و ورود به فاز نوین و تحول کیفی فدا و صدق تاکید می کند، بر این الگوبرداری بی واسطه تاکید بیشتری دارد. در نمونه دوم چند جنبه از کارکرد محرک های ذهنی و مجاب سازی را می توان پیدا کرد. اول مذموم شمردن نفس احتجاج و تردید برای انجام این کار و دوم استدلال فهستانی در پاسخ به اینکه پس چرا رهبر فرقه از این قاعده مستثنی می شود. فهستانی در بخش اول درباره فلسفه عقیم سازی می گوید:
"قصد داریم که فدائیان مطلق مانند زنبوران عسل شوند در فکر هیچ چیز نباشند، جز از تکلیفی که برای آنها معین شده است." (2)
و در پاسخ موسی به متفاوت بودن وضعیت خداوند الموت می گوید:
"تو دیروز هم به من گفتی خداوند الموت زن دارد و منظورت این بود که بگویی وقتی خداوند ما زن می گیرد تو چرا نباید زن بگیری. آیا تو در مدرسه نظامیه دو کتاب را که از طرف حکمای قدیم یونان نوشته شده و به زبان عربی ترجمه گردیده و مربوط به زنبور عسل می باشد خوانده ای؟ موسی گفت: بلی خوانده ام. شیرزاد پرسید تو در آن دو کتاب در خصوص تناسل و توالد زنبوران عسل چه خوانده ای؟ موسی گفت: زیر دست زنبوران نر به قتل می رسند و فقط زنبوران ماده می مانند. شیرزاد اظهار کرد: فایده این کار این است که بعد از آن همت زنبوران صرف تهیه کردن عسل می شود و ما هم می خواهیم که همت فدائیان مطلق فقط صرف انجام رساندن تکالیفی گردد که براب آنها معین می شود و فدائیان باطنیه نباید خود را از زنبور عسل کمتر بدانند." (3)
در اینجا بد نیست به یک نمونه دیگر از توجیهات این فرقه در موضوع مقطوع النسل کردن افراد اشاره کنیم. جالبی این نمونه از این باب است که صدور چنین حکمی را به دو فاکتور اجتهاد و مقتضیات، که آن هم در تشخیص مجتهد است، حواله می کنند. این توضیح باز در پاسخ به موسی نیشابوری که عمل مقطوع النسل کردن را یک بدعت می داند، این بار از سوی خورشید کلاه یکی دیگر از نظریه پردازان حسن صبا ارائه می شود:
"خداوند ما حجت است و یک حجت می تواند دستورهایی صادر کند که قبل از او صادر نکرده اند. چون هر زمان دارای مقتضیاتی است و اقتضای این عصر هم این است که فدائیان مطلق مقطوع النسل شوند، تا اینکه غیر از فکر فدا کردن در راه دین فکر ثابت دیگر نداشته باشند." (4)
آنچه اشاره شد، صرف توسل فرقه به محرک های ذهنی و تئوریک برای متقاعد کردن افراد به مقطوع النسل شدن بود. اما تمام فرقه ها از جمله مجاهدین و همین باطنیه محرک های موازی دیگری نیز برای تسلیم کردن افراد دارند. چنانچه در اینجا می بینیم مباحثه موسی با فهستانی در فرایند وقتی به تردید از مقطوع النسل شدن می رسد، فهستانی از اهرم تهدید به مرگ برای تسلیم کردن موسی استفاده می کند. لازم به توضیح است در اینجا فدایی مطلق شدن از منظر فهستانی با قبول مقطوع النسل شدن محقق می شود:
"شیرزاد نظری به جوان(موسی) انداخت و گفت: آیا تو از تصمیم خودت منصرف شده ای و نمی خواهی فدایی مطلق بشوی؟ جوان نیشابوری اظهار کرد: منصرف نشده ام ولی تردید پیدا کرده ام. شیرزاد اظهار کرد: تردید مقدمه انصراف است." موسی پرسی: اگر من از تصمیم خود منصرف شوم و نخواهم که جرگه فدائیان مطلق گردم، با من چه خواهید کرد؟ فرمانده قلعه طبس گفت: تو را خواهیم کشت. (5)
برای پیگیری بحث لازم است خواننده را به دو مورد دیگر از ادامه این مباحث را که یکی مربوط به فهم کردن فلسفه مقطوع النسل شدن توسط موسی و دیگری استدلال فهستانی بر رد این درخواست است ارجاع دهیم. شاید این اشارات در وهله اول در این مختصر مجال و موضوعیتی نداشته باشند، اما از باب استدلاهایی که در این خصوص می شود و مقایسه آن با استدلال هایی که در فرقه مجاهدین ارائه می شود، برای خوانندگان می تواند قابل تعمق و حتی تعجب باشد. مورد اول چالشی است که فهستانی با موضوع فهم کردن دارد. استدلال فهستانی کماکان همان استدلالی است که رهبری مجاهدین بارها و بارها در نشست درون تشکیلاتی و حتی در سخنرانی انقلاب ایدئولوژیک اش در سال 1364 ارائه می دهد:
"بحث موسی نیشابوری با شیرزاد فهستانی فرمانده قلعه طبس درباره فلسفه مقطوع النسل شدن در نهایت به این جا می کشد که شیرزاد برافروخته رو به موسی می گوید: جوان آیا احتجاج می کنی؟ موسی گفت ای زبردست مرا ببخشا و من قصد احتجاج نداشتم بلکه می خواستم، چیزی بفهمم. فرمانده قلعه گفت: آنها که می خواهند چیزی بفهمند نباید به این قلعه بیایند و خود را آماده کنند که فدایی مطلق شوند. جای فهمیدن همان مکان بود که تو در آن تحصیل می کردی و در مدرسه نظامیه. روز و شب جهت فهمیدن بحث می شود. اما اینجا مکان اطاعت است و هر چه به تو می گویند باید بپذیری و به کار بندی." (6)
مورد دوم اما به این لحاظ قابل تعمق است که برای توجیه این پدیده به تبعیض عقلانی اتکاء می شود. همین شیوه استدلالی از سوی مجاهدین نیز مورد استفاده قرار می گیرد. جایی که رابطه میان اجزاء با رهبری را از نوع عقلانی به قدسی و مرید و مرادی تبدیل می کند.
"خورشید کلاه از اعضای قلعه در جواب منطق موسی در خصوص مخالفت با مقطوع النسل شدن می گوید:" آیا تو گمان می کنی که بهتر از دیگران می فهمی و سایرین به اندازه تو عقل نداشته اند تا اینکه نخواهند مقطوع النسل شوند. گاهی اتفاق می افتد که صدها هزار نفر نمی فهمند و یک نفر می فهمد و به همین جهت است که شمار دانشمندان در هر عصر به تعداد انگشت های دو دست می باشد و خداوند به همه عکس به یک اندازه عقل نداده است." (7)
این بازخوانی از این باب بود که تاکید کنیم، محرک های موجود در سازمان مجاهدین نیز در راستای کلیت الگوبرداری تمام و کمال از فرقه باطنیه است. کسانی که به هر دلیل و از جمله اتکاء به مولفه های لیبرالیستی مقوله اختیار را ملاک قانونی بودن و غیر قانونی بودن چنین اقداماتی قرار می دهند، الزاما باید از منظر فرقه ای و اعمال اهرم تهدید کننده آن گونه که در مناسبات باطنیه به صراحت بر آن تاکید می شود، توجه و دقت لازم مبذول دارند. مورد خانم ابراهیمی برای اثبات جنبه غیر قانونی اعمال این اقدامات در مناسبات مجاهدین کفایت می کند. سوای این که از منظر حقوق فردی در غرب انجام هر گونه آزمایش یا جراحی بر روی افراد باید منوط به کسب رضایت از افراد باشد. عمل خارج کردن رحم زنان در میان مجاهدین کم و بیش می تواند مشمول قانونی بشود که از زمان جنگ جهان دوم انجام هر گونه آزمایش یا جراحی های مشابه آنچه در میان مجاهدین رواج یافته را به اخذ رضایت نامه کتبی بعد از اطلاع رسانی به افراد منوط کرده است. در این رابطه به نقل از کتاب دکتر سینگر می خوانیم:
"افراد حرفه ای درگیر در تحقیقات مشروع هدایت شده پزشکی و روان شناسی محدود به استانداردهای معینی هستند که از زمان پایان جنگ جهانی دوم و ابداع قواعد اخلاقی نورنبرگ Nurembergنوشته های مرتبط: