واژه شهر برای یک پایگاه نظامی که از سر ناگزیری و تسلیم پذیری در مقابل یک نیروی برتر خلع سلاح شده و اما کماکان بر اساس همان معیارها و شاخص های یک پایگاه نظامی از جمله پوشیدن یونیفورم نظامی، صبحگاه، مقررات نظامی و ده ها فاکتور دیگر اداره می شود، یکی از ده ها و صدها واژه من درآوردی سازمان مجاهدین است که بررسی آن از منظر بار معنایی و واژه شناسی و استناد به شاخص هایی که در علوم مختلف از جمله جغرافیا، جامعه شناسی، علوم سیاسی و… به شهر اطلاق می شود، بیش از هر زمان ضروری و لازم به نظر می رسد. واقعیت این است که اطلاق واژه شهر به قرارگاه آن اندازه بی محتوا و مسخره است که آقای هزارخانی در گزارشی که از این شهر نوشته اند به محض پیدا کردن یکی دو شاخص باسمه ای از جمله خرید و فروش و یا پیدا کردن مزار در این پایگاه به کلی دست و پای خودشان را گم کرده و می نویسند:
"ورود رابطه خرید و فروشی به اشرف را من یکی از نشانه های «شهر» شدن این قرارگاه نظامی تلقی می کنم."
و یا مثلا درباره یکی دیگر از شاخص های شهرنشینی یعنی مزار می نویسند:
"مزار یکی دیگر از تأسیسات شهر(متأسفانه) در حال توسعه است که البته جدید نیست و تأسیسش به دوران بعد از جنگ کویت به عنوان بنای یادبود مجاهدانی که در آشوب های آن زمان به شهادت رسیده بودند و اجسادشان پیدا نشده بود برمی گردد. تا آن زمان مجاهدین اجساد شهیدانشان را در کربلا به خاک می سپردند، ولی از آن پس در همین «مزار» دفن می کنند. مزار بزرگ، با صفا و آراسته ای که من در این سفر دیدم، به واقع یکی از جالب ترین دیدنی های این شهر است و از قراری که می گفتند، یکی از نخستین جاهایی که هر تازه واردی به آن سر می کشد. ردیف منظم قبرهای براق و غالباً مزین به گل و گیاه، عکس های شهیدان اشرف به علاوه موسیقی محزون و ملایمی که در محل مترنم است، هیچ بازدید کننده ای را بی تفاوت نمی گذارد."
به این هم کاری نداریم که بر اساس برداشت آقای هزارخانی اگر داشتن مزار از نشانه های شهرنشینی باشد، از آنجا که هر جایی ولو چند خانواده هم زندگی کنند داشتن مزار در زمره احتیاجات محسوب می شود پس ناگزیر هر محل تجمعی و در هر کمیتی به واسطه بودن مزار در آن بخودی خود یک شهر است و به این ترتیب شاخص شهر در تقسیم بندی های اجتماعی و سیاسی با داشتن و نداشتن مزار قابل محاسبه می شود. بعلاوه اینکه من تعجب می کنم چرا آقای هزارخانی نسبت به بقیه مکان هایی که از اشرف تعریف و برجسته می کنند چرا بیشترین حجم و توجه شان به تصویر کردن و توضیح دادن درباره کیفیت مزار اشرف معطوف شده است. شاید از این جهت باشد که مجاهدین به مقوله مرگ بیش از هر چیز اهمیت می دهند و در واقع مزار شیک و تر و تمیز اشرف هم در حکم مکانیزم و وسیله ای برای ترغیب افراد اشرف به مردن عمل می کند. به همین منوال می توان نتیجه گیری کرد که حتی خود آقای هزارخانی هم چندان پایه و اساسی برای حرف های شان قائل نیستند و همه ضرورت این سفرنامه را باید در اهداف دیگری جستجو کرد.
واقع امر این است که برای نتیجه گیری معقولانه و عالمانه این ادعا که آیا می توان به اشرف شهر خطاب کرد یا نه، بهترین مرجع و منبع مورد اتفاق و مشترک همان سرک کشیدن به فرهنگ لغات و دایره المعارف های موجود است. و اتفاقا در مراجعه به یکی از این دایره المعارف های مجازی یعنی ویکی پدیا نام اشرف هم به عنوان یک شهر قید شده بود. این در حالی است که وقتی به تعاریف شهر از جنبه های گوناگون از جمله جامعه شناسی، علوم سیاسی، جغرافیا و… در همین دایره المعارف مراجعه می کنیم و شاخص های آن را کلاسه بندی می کنیم، هیچ قرابتی بین اشرف و شهر نمی یابیم، اما اسم اشرف را به عنوان شهر مشاهده می کنیم. این هم یکی از عجایب روزگار است که چطور نام اشرف به عنوان یک شهر در جایی ثبت می شود که از شهر بودن فقط یدک کشیدن نام پسوند شهر را با خودش دارد و آن هم در معتبرترین دایره المعارف. هر چند در همین دایره المعارف متناقضانه، درباره شهر بودن اشرف با نقل قول از خود مجاهدین(آن طور که ساکنانش می نامند) از "شهر اشرف یا قرارگاه اشرف" نام می برد و نمی تواند از ماهیت نظامی اش چشم پوشی کند. البته که این اتفاقات را باید مرهون انواع لابی ها و گشاد کردن سرکیسه های مالی مجاهدین دانست و الا چنانچه در ادامه دنبال خواهیم کرد بر اساس تعاریف موجود در همین فرهنگ نامه اشرف به تنها چیزی که شبیه نیست همان شهر است. در این بخش فقط به این تعاریف بسنده می کنیم و بحث را در مقالات بعدی دنبال خواهیم کرد.
به نظر می رسد با توجه به نگاه دوآلیستی و تلفیقی دینی و مارکسیستی مجاهدین به پدیده ها و موضوعات از جمله شهر، تعریف امثال مارکس و انگلس در خصوص شهر بیشتر از سایر تعاریف من جمله از منظر جامعه شناسی، جمعیت شناسی، جغرافیا، اقتصاد و سایر علوم نزدیک تر باشد. به این دلیل که مارکس و انگلس شهر و شهر نشینی را بر اساس بینش ماتریالیستی تعریف می کنند. مارکس جامعه شهری را بر پایه این مشخصات تعریف و می شناسد: شهر محل تمرکز جمعیت، ابزار تولید، سرمایه، نیازها و احتیاجات است که تقسیم کار اجتماعی، در آنجا صورت می گیرد.
بر این اساس فاکتورهای جمعیت، ابزار تولید، سرمایه، و تقسیم کار محسوب می شود. بر اساس چنین برداشتی از شهر ظاهرا تنها فاکتور مشترکی که میان این تعریف و شهر اشرف می توان پیدا کرد همان جمعیت است. اما همین فاکتور مشترک نیز تابع یک قرارداد و کمیت عرفی است که در هر کشوری اگر چه متغییر اما در مقایسه با کمیتی که در اشرف وجود دارد یعنی شمار حداکثر 3500 نفر مشمول تعریف جمعیت نمی شود. تعریف جغرافیایی و همچنین جامعه شناسانه هم تاکید دارد شهر حداقل باید دارای 50 هزار هکتار وسعت و 50 هزار نفر جمعیت باشد. در این راستا جغرافی دانان شهر را منظره ای مصنوعی از خیابان ها، ساختمان ها، دستگاه ها و بناهایی میدانند که زندگی شهری را امکان پذیر می سازد. در همین راستا مورخان شهر را با مبنا قرار دادن قدمت و پیشینه به مثابه یک فاکتور اصلی و شاخص تعریف می کنند. اقتصاددانان نیز به جایی شهر اطلاق می کنند که: معیشت غالب ساکنان آن، بر پایه کشاورزی نباشد. و همچنین جمعیت شناسان نیز با احتساب فاکتور جمعیت تعداد جمعیت یک نقطه را، ملاک شهری بودن آن می دانند. اینها در واقع مولفه های کلاسیک برای تمیز دادن شهر با سایر تقسیم بندی های اجتماعی است. به اینها باید اضافه کرد مولفه های شهرنشینی مدرن را که اندیشمندان معاصر بر پایه طراحی، کالبد، تصورات و فعالیت تعریف می کنند. در این رابطه می خوانیم: اندیشمندان طراحی شهری شهر را مجموعه پیچیده سازمان یافته ای می دانند که متشکل از سه مولفه اصلی کالــبد، تصورات، و فعالیت می باشد، که پیوسته در حال تغییر و تحول است. و در نهایت این تعریف شهرشناسان که شهر را مبتنی بر حذف زمین از زندگی و جایگزینی فکر به جای آن می دانند.
حال با توجه به این فاکتورها و مشخصه ها می توان به جستجوی این مصداق ها و نشانه ها در قرارگاه اشرف رفت. اینکه چنین تعاریف و مشخصه هایی تا چه میزان مورد قبول و توجه آقای هزارخانی هست یا نه، به این بر می گردد که ایشان در گزارش خودشان از قرارگاه اشرف تا چه اندازه به این نشانه ها، استناد و تاکید داشته است. به این معنی که اگر آقای هزارخانی به شاخص خرید و فروش برای اثبات شهر بودن اشرف استناد می کند الزاما معنی اش این است که ایشان به تعاریف کلاسیک و مورد اجماع عنایت و توجه دارند و بنابراین نخواهند توانست اشرف را مستثنی از قواعد کلی مورد اشاره تعریف دانسته و به نوعی در نهایت سفسطه را جایگزین معیارها بکنند. این را برای این اشاره می کنم که آقای هزارخانی یا از اساس باید به این قواعد و شاخص ها تن بدهند و تا آخر پای آنها بایستند و یا اینکه از پایه قائل به یک تعریف مستقل از فرهنگ نامه ها و دایره المعارف ها باشند. ظاهرا ایشان با اشاره به مناسباتی از جمله داد و ستد و فروشگاه و بانک که اتفاقا جملگی مجازی و نمادین هستند و همچنین اشاره به یک زمین چمن استاندارد در حد زمین های اروپایی و همچنین مسجد و بیمارستان و… قائل به تعریف کلاسیک از شهر و شهر نشینی هستند. در همین حد و اندازه هم اگر مبنا قرار بگیرد می ماند محتوای این نشانه ها که در نوع خودش منحصر و یگانه است که در ادامه به مقایسه این مناسبان و نهادهای موجود در قرارگاه اشرف و شهر به مفهوم واقعی اش خواهیم پرداخت.