با سلام وعرض تشکر از حضور شما درانجمن نجات لطفا خودتان را معرفی نمائید.
من هم خدمت شما سلام وعرض ادب دارم.
ج: بنام خدا. من مریم ونکی فراهانی خواهر اسماعیل ونکی فراهانی هستم.
س: خانم ونکی شما با فراوان برای دیدار برادرتان اسماعیل در پادگان اشرف به عراق سفرکردید آیا موفق شدید اسماعیل را ملاقات کنید.
ج: خیر. متاسفانه با همه تلاشهای صورت گرفته نتوانستم برادرم را ملاقات کنم.
س: می تونم بپرسم چرا؟
ج: توضیح خواهم داد. ببینید سران سازمان اصلا از انسانیت بویی نبردند طوری با ما تنظیم می کردند که انگار مالک افراد هستند یعنی اینکه خانواده این افراد هیچ موضوعیتی برای سران سازمان ندارند. وقتی به درب پادگان اشرف رسیدم مرا به یک کانکس بردند سران سازمان به من گفتند شما ازطرف وزارت اطلاعات آمدید ازهمان ابتدای کار شروع کردند به سنگ اندازی هرچه به آنها توضیح می دادم در این رابطه اشتباه می کنید حرفم را قبول نمی کردند وبه نوعی می خواستند مانع ملاقات من با برادرم شوند درواقع داشتند وقت کشی می کردند تا وقت ما تمام شود وبه بغداد برگردیم.
خانم ونکی می بخشید صحبتهای شما را قطع می کنم. تا کسی برای مدتی در پادگان اشرف زندگی نکند سران سازمان را نمی شناسد که چه موجوداتی هستند در صحبت هایتان به یک نکته به درستی اشاره کردید. درست است درسازمان این دید وجود دارد که رهبران سازمان مالک افراد هستند من در چند سالی که درپادگان اشرف زندگی کردم شاهد این قضیه بودم که رهبری فرقه علنا به افراد می گفت که شما از خودتان هیچ چیزی ندارید می گفت حتی نفس کشیدن شما متعلق به من است درواقع وی در پادگان اشرف حکم خداراداشت، می بخشید ادامه دهید.
داشتم می گفتم مجددا به سران سازمان اصرار می کردم می خواهم برادرم را ببینم درجواب به من گفتند ما با برادرتان صحبت کردیم. اوگفته چون شما از طرف وزارت اطلاعات آمده اید با شما هیچ کاری ندارم وبا شما ملاقات نخواهم کرد. البته من می دانستم حرف آنها از اساس دروغ است وآنها می خواهند به هرطریقی که شده مانع ملاقات من با برادرم شوند. درنهایت یک نامه دوخطی برای برادرم اسماعیل نوشتم و دادم سران سازمان به اسماعیل برسانند و به آنها تاکید کردم جواب نامه رااز اسماعیل می خواهم مدت زمانی گذشت که جواب نامه را از اسماعیل آوردند نامه را باز کردم متن نامه را خواندم فهمیدم اسماعیل از روی فشار نامه را نوشته است.
س : بعداز خواندن جواب اسماعیل چه عکس العملی نشان دادید؟
هیچ چاره ای نداشتم چون آنها به اصرارهای من هیچ توجهی نداشتند ومن به ناچار به بغداد برگشتم.
س: آیا در بغداد در رابطه با آزادی اسماعیل کاری انجام دادید؟
بله. به مقامات قضایی عراق شکایت کردم نحوه برخورد سازمان را برای مقامات توضیح دادم. آنها به من قول دادند که این قضیه را پی گیری می کنند ومن هم به این کار امید وارم.
س: خانم ونکی تا آنجا یی که من می دانم شما قبلا ازسازمان شناخت زیادی نداشتید در این مدت کوتاه که با سران سازمان برخورد داشتید چه دیدی نسبت به سازمان پیدا کردید؟
اجازه دهید به این نکته اشاره ای داشته باشم وقتی من به درب پادگان اشرف مراجعه کردم نگهبانان درب پادگان اشرف خیلی آدمهای وقیحی بودند چون مرا به دید دشمن نگاه می کردند من درتمام طول عمرم درایران تا به حال چنین آدمهایی را ندیده بودم این آدمها انگار درغارزندگی می کنند با جامعه بیگانه هستند من زمانی که اینها می گویند ما برای آزادی می جنگیم تعجب می کنم. همان جا از سران سازمان سئوال کردم که شما برای چه هدفی در عراق هستید؟ جواب دادند برای آزادی. به آنها گفتم کدام آزادی مگر برادر من درپادگان شما آزاد است برادر من که معنی ومفهوم آزادی را نمی فهمد چگونه می تواند کنار دستی خودش را آزاد کند این جا منبع آزادی است یا اسارت گاه؟ بحث کردن با سران سازمان بی نتیجه بود یعنی می خواهم بگویم سران سازمان از انسانیت بویی نبردند به آنها گفتم شما هیچ وقت وهیچ زمانی به هدفتان نمی رسید مردم ایران دارند زندگی خودشان را می کنند تنها چیزی که در ایران گم است شما هستید.
خانم ونکی ازاینکه وقت خودتان رادر اختیار ما گذاشتید سپاسگذاریم.
من هم با تشکر از شما. امید وارم در آینده نزدیک برادرم به نزد خانواده برگردد.