نامه مادر حسن برنجک (اسیر در فرقه رجوی) پسرم الان نزدیک به 10 سال است که ازتو بی خبرم نمیدانم خودت نمی خواهی یا اینکه نمی گذارند.من سالهاست که چشم به در دوخته ام تا شاید خبری، اثری و یا نامه ای ازتو و تماسی دریافت کنم اما دریغ از یک زنگ. نمی دانم از تو پسری که سال های سال بزرگش کردم و می شناسم بعید است. نمی دانی انتظار برای یک مادر بدترین درد است امیدوارم که یوسف گمشده ام با این حرف هایم، مرا از حال خود خبری دهد؟
بارها و بارها چهره ات را از روی عکس های قدیمی ات در تصورم به شکل کشیده ام، راستی تو الان چی کار می کنی، چه شکلی شده ای، چی می خوری، چی می پوشی، شبها چه جوری می خوابی، تو هم به فکر مادرت هستی؟
پسر عزیزم جای تو در این خانه خالی است و با هیچ چیز جای خالی تو پر نمی شود می ترسم از این اینکه خدا به من آنقدر فرصت ندهد تا ترا ببینم.می ترسم… دیگه اشک هایم مجال نمی دهد تا بیشتر برایت بنویسم.
دوستدار همیشگی تو. مادرت