تلاقی و همزمانی دو رویداد نسبتا تاریخی یکی انفجار دفتر مرکزی یک حزب در داخل ایران که به مثله و خاکستر شدن بیش از یکصد تن، و دیگر خودسوزی های 17 ژوئن که مرگ فجیع حداقل دو تن و مصدومیت ابدی شماری دیگر را در بر داشت و عاملیت سازمان مجاهدین در این دو عملیات، بار دیگر و در آستانه این دو رویداد ضرورت طرح چندین باره بحث فرقه ها و خشونت را مورد تاکید قرار داده است. تکرار چنین بحث هایی از منظرهای مختلف حائز اهمیت است. از این منظر که این رفتارهای خشونت آمیز از اشکال بسیار بدوی و کور و وحشیانه اغاز و به اشکال پیچیده و غافلگیرکننده تعمیم و تبدیل شده است، از این منظر که این رفتارها بواقع به عنوان تنها و محوری ترین اهرم پیشبرنده اهداف سازمانی و بصورت یک استراتژی کماکان جوهره و شریان حیاتی این سازمان را تشکیل می دهد، از این منظر که این رفتارها کماکان و در ادامه می تواند جنبه های ناباورانه تر و غافلگیرکننده تر و خشونت بارتری را به فعل در بیاورد. از این منظر که بالاخره برای جلوگیری از این شیوه های وحشیانه و قرون وسطایی چه راهکارهایی باید در پیش گرفت. و از این منظر که این سازمان بعضا از سوی پاره ای افراد حقیقی و حقوقی در غرب خوش بینانه و ساده انگارانه مورد حمایت و پشتیبانی هستند. از این منظر که چه زمان می توان عمیقا نسبت به تغییر نگرش و مشی چنین تشکیلاتی در عمل متقاعد شد. و از این منظر که…!! این دو واقعه (انفجار 7 تیر و خودسوزی های 17 ژوئن) اگر چه در عالم واقع رقم خورده و هزینه های انسانی فراوانی به بار آورده باشد، اما می توان هر دو این اتفاقات را از منظر نشانه شناسی خشونت و قابلیت پروسه ای که می تواند تا ناکجاآباد ادامه داشته باشد، مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. آنچه از صورت مسئله این دو اتفاق می توان برداشت و استخراج کرد، بدویت این خشونت ها است که از اعمال بر غیر خودی (در انفجار 7 تیر) شروع و تا تعمیم آن به درون و خودی ها (خودسوزی های 17 ژوئن) ادامه یافته است. البته حد فاصل این دو اتفاق که قریب به سه دهه را شامل می شود، حوادث دیگری و با درجاتی از اهمیت رخ داده است که در این مختصر مجال واکاوی و بازخوانی انها نیست. اما وصل کردن این دو اتفاق به یکدیگر پیام ها و نشانه هایی از وحدت نگرش به مقوله خشونت را از یک تفکر و با آثار و تبعات بظاهر مختلف و متناقض اما ماهیتی یکسان از رویکرد خشونت محورانه به ما نشان خواهد داد. تصور و فرض اینکه سازمان مجاهدین بتواند پس از انفجار 7 تیر کیفیت و ابعاد غافلگیرکننده تری از رفتارهای خشونت بار را تکرار و بروز بدهد، شاید برای بسیاری و حتی خود ما مشکل بود. اما انفجار دفتر نخست وزیری و با آن کیفیت که به متلاشی شدن کامل قربانیان این انفجار منجر شد، نشان داد که خشونت سوای آن جنبه های فراگیر و مذموم شده اش، تا چه اندازه هنوز ناشناخته و می تواند جنبه های ناپیدای دیگری از کاراکتر عامل و عامرین خشونت را به نمایش بگذارد. اتفاقات سه دهه گذشته نشان داد این پروسه کماکان بر پایه غافلگیری و ناشناختگی براه خود ادامه خواهد داد. خودسوزی هایی 17 ژوئن به مثابه یک نقطه تغییر کیفی خبر از تغییر هدف قربانیان خشونت از بیرون به درون را داد. و بوضوح نشان داد خشونت محوری و بخصوص در بستر ایدئولوژیک خود اساسا قائل به خودی و غیر خودی نیست. آنچه برای خشونت محوران موضوعیت دارد، پیشبرد اهداف خود با بکارگیری از اهرم خشونت است. این خشونت قربانیان خود را از حوزه غیر خودی ها می گیرد و به ضرورت و پیچیده گی ها به دورن می برد و قربانیان خود را از میان خودی ها انتخاب می کند. اینکه منشاء این خشونت ها به تمامی می تواند ایدئولوژیک محور بودن سازمان باشد یا عامل تعیین کننده تر دیگری در این رابطه دخیل باشد، پیشتر بخشی از اعضای منشعب سازمان بر این فرض که سازمان مسیر تبدیل و استحاله به سمت یک فرقه خطرناک را طی می کند مورد تاکید قرار داده بود. شاید حتی واقعه 7 تیر چندان که باید و شاید موید و نشانه چنین دگردیسی نبود. تنها به زمان بیشتری برای اثبات این گمانه زنی ها نیاز بود. امروز اما با دریافت های تئوریک و آکادمیک موجود در زمینه شناخت انواع فرقه و انطباق پذیری رفتاری مجاهدین با این مشخصه ها به سهولت می توان بر صحت چنین گمانه زنی مهر تائید زد. اینکه آیا صرف واقعه ای همچون 7 تیر می توانست از اولین نشانه های این دگردیسی باشد یا خیر، به شهادت آنچه در موضوع ماهیت فرقه ها و خشونت محوری آنها در دو جنبه خشونت اعمالی بر بیرون و بر دورن مورد تاکید قرار گرفته می توان هر دو جنبه را در طی سه دهه اخیر به وضوح یادآوری و مورد تاکید قرار داد. اگر انفجار 7 تیر را به مثابه نشانه و سرفصل خشونت اعمالی بیرونی تلقی کنیم، خودسوزی های 17 ژوئن را می توان نمونه بارزی از خشونت اعمالی بر درون و اعضای خود قلمداد کرد. مضاعف بر اینکه اعمال خشونت بر اعضای جداشده سازمان نیز مصداق وجهی دیگر از خودآزاری و اعمال خشونت بر درونی ها نیز محسوب شود. سینگر در رابطه با موضوع خشونت محوری در فرقه ها بوضوح بر این دو جنبه به مثابه نشانه آشکار فرقه گرایی تاکید و می نویسد: "فرقه ها به درجات زیادی ضایع کننده و مخرب هستند. بعضی صرفا با اعضای خود بد رفتاری می نمایند؛ در حالیکه برخی دیگر خشونت خود را متوجه بیرونی ها می کنند. البته برخی هم در هر دو جهت عمل می نمایند."(1) به این ترتیب سازمان مجاهدین را می توان در رده فرقه هایی شناسه و طبقه بندی کرد که وجوه کامل و تامی از خشونت را در برخورد با بیرونی ها و درونی ها در دستور کار خود قرار داده است. و چه بسا در مقاطعی این خشونت بیشتر از اینکه متوجه بیرونی ها شده باشد مستقیما و بصورت یک راهکار مقابله ای با منتقدین سازمان یعنی خودی ها جداشده اعمال و تحمیل شده است. سینگر همچنین در بخش دیگری از این نشانه شناسی فرقه ها در خصوص ابعاد و شعاع دامنه این نوع خشونت گرایی های فرقه ای نیز می نویسد: "اعضای فرقه ها، تحت هدایت رهبرانشان، مدام به هتک حرمت می پردازند، اعضای نوجوان را تا حد مرگ کتک می زنند، تنبیهات مختلفی بر اعضای خود اعمال می نمایند، و حتی اعضای بریده خود را به قتل می رسانند."(2) امروز اما بوضوح با عملکردی که سازمان از خود نشان داده جنبه های غیر قابل پیش بینی و تصورناپذیری از خشونت گرایی را به ما نشان داده است. 7 تیر و 17 ژوئن در ماهیت امر جدای از آن جنبه های تاسف بار و خسارات انسانی و عاطفی که حاصل کرده از این حیث نیز کاملا قابل تعمق و مطالعه است. شناخت دامنه و ابعاد این خشونت محوری بیش از هر چیز نیازمند واکاوی و تعمق بر پروسه خشونت محوری در تاریخچه سازمان مجاهدین می کند. اینکه بتوانیم ریشه ها و ریسمان های وصل این اتفاقات به یکدیگر را دریافت و انگازه های واقع بینانه این سلسله اتفاقات را دریافت. منابع
1و 2 – فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت تالر سینگر.