– جناب آقای شمس ا… نوری با سلام و درود بر شما و با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. – آقای شمس ا.. نوری: من هم خدمت شما سلام عرض می کنم. – آقای نوری بفرمایید که حمید چگونه با سازمان آشنا شد؟ – بنام خدا. اگر اجازه دهید از گذشته شروع کنم.حمید قبل از اینکه به خدمت سربازی اعزام شود هیچ شناختی از سیاست نداشت، مثل ما بقی مردم به کار و زندگی مشغول بود. حمید به کار بنایی مشغول بود. سال 1366 به خدمت سربازی اعزام شد طی این مدتی که حمید سرباز بود مرتب نامه برای من و مادرش ارسال می کرد. روزهای آخر سربازی را سپری می کرد. در همان ایام خاطرم هست که نامه های حمید قطع شد. به مرخصی هم نمی آمد. من نگران اوضاع شده بودم. حمید دوستی داشت که با هم به خدمت سربازی اعزام شده بودند در آن ایام به من خبر دادند که دوست حمید به مرخصی آمده به سراغ دوست حمید رفتم از او پرسیدم که چرا حمید مدتی است نامه برای من و مادرش ارسال نمی کند و چرا به مرخصی نمی آید. درجواب به من گفت سازمان مجاهدین حمید را به اسارت گرفته است. – آیا حمید قبل از اسارت با سازمان آشنایی داشت؟ – خیر. هیچیک از اعضای خانواده و دوستان وآشنایان ما از این سازمان جهنمی شناختی ندارند و نداشته اند. – آقای نوری چگونه مطمئن شدید که حمید رضا در سازمان بسر می برد. – من و مادر حمید از زنده بودن حمید قطع امید کرده بودیم. از طریق نفرات بازگشتی سازمان به ایران طی ملاقاتی که با آنها داشتم عکس حمید را به آنها نشان دادم. یکی از نفرات بازگشتی، با حمید در سازمان در یک محل زندگی می کردند نشانی از حمید به من داد مطمئن شدم که حمید زنده است. ودر سازمان بسر می برد. – آیا تا بحال موفق شده اید با حمید ملاقاتی داشته باشید؟
– بله. سال 1382 موفق شدم جهت ملاقات با حمید به عراق سفر کنم وخودم را به پادگان اشرف برسانم.
– آقای نوری می بخشید حرف شما را قطع می کنم من هم در سازمان بودم ومی دانم سازمان عکس العمل منفی در قبال خانواده دارد در واقع خانواده برای سازمان یعنی سم.
سئوال من از شما این است که زمان مراجعه به پادگان اشرف برخورد سازمان با شما چگونه بود؟ – بله. وقتی به درب پادگان اشرف رسیدم به نگهبان درب اشرف گفتم من پدر حمید رضا نوری هستم آمدم پسرم را ببینم. نام ونام خانوادگی حمید را یادداشت کرد نمی دانم با کجا تماس گرفت. سه ساعتی مرا کنار درب پادگان اشرف معطل کردند. مجددا به به نگهبان گفتم پسرم چی شد گفت پیگیری می کنم مجددا تماس گرفت و به من گفت الان مشخص می شود، نیم ساعتی گذشت یک نفر از نفرات سازمان آمد به من گفت ما فردی با این مشخصات در این جا ندار یم در جواب به آن نفر گفتم من می دانم که پسرم این جاست چرا روی زخم من نمک می پاشید و با کلی التماس و گریه زاری مرا به داخل پادگان راه دادند و مرا بردند به یک سالن احتمالا مهمانسرای آنها بود چند تا زن آنجا بودند در رابطه با ایران با من صحبت می کردند من هم با حالت عصبانیت به آنها گفتم من کاری به این کارها ندارم من فقط پسرم را می خواهم. یک ساعتی گذشت یکی از نفرات سازمان وارد سالن شد یک یادداشتی به من داد گفت این را حمید رضا داده. یادداشت را خواندم نوشته بود من نمی خواهم با شما ملاقات کنم به نفری که یادداشت را آورده بود گفتم این دست خط پسرم نیست من دست خط پسرم را می شناسم. از طرفی می گویید پسر شما این جا نیست والان یک یادداشت برای من آوردید که پسرم نمی خواهد مرا ملاقات کند شما چرا دوگانه حرف می زنید چرا این قدر مرا اذیت می کنید یکی دو ساعتی مجددا مرا معطل کردند. دیدم پسرم همراه سه نفر از نفرات سازمان وارد سالن شدند. وقتی پسرم را از نزدیک دیدم اصلا نشناختمش، خیلی شکسته و به لحاظ روحی خورد شده بود. – آیا توانستید با حمید رضا راحت صحبت کنید؟
– خیر. نفرات سازمان دور تا دور ما را گرفته بودند تا می خواستم با حمید رضا صحبتی داشته باشم نفرات سازمان بحث را عوض می کردند پسرم با من حرف داشت از نفرات سازمان می ترسید حرفی بزند.
– مدت زمان ملاقات شما با حمید رضا چقدر طول کشید؟
حدودا دو ساعت و نیم.
– بعد از اتمام ملاقات حمید رضا، حرفی یا نکته خاصی با شما مطرح نکرد؟
– مگر نفرات سازمان به آن اجازه می دادند حرفی بزند. سریع آن را سوار خودرو کردند و بردند. س: در پایان چه صحبتی با برخورد های سازمان دارید؟
– مگر من می توانم با آدمهای روانی و جانی حرفی نداشته باشم. سازمان دروغگو و فریب کار همان ابتدا که مرا به سالن خودشان بردند به من گفتند شما جزئی از خانواده ما هستید با اینکه به قول خودشان من جزئی از خانواده آنها بودم این رفتار غیر انسانی را با من کردند اگر جزئی از آنها نبودم نمی دانم با من چکار می کردند سازمان فقط با من این رفتار را نکرد چند وقت پیش هم یک سری از خانواده ها برای ملاقات فرزندانشان به پادگان اشرف مراجعه کرده بودند همین رفتار را با خانواده ها کرده بود پس این حقوق بشر کجاست چرا به فریاد ما نمی رسد. پسر من چند سال است که در پادگان اشرف اسیر است طی این چند سال حتی یک نامه از پسرم به دست من و مادرش نرسیده آیا این سازمان مدعی آزادی برای مردم ایران است یا فقط دنبال منافع خودش است. – آقای نوری می بخشید که مجدد حرف شما را قطع می کنم به نکته خوبی اشاره کردید.
سازمان هیچ وقت توی جیب خودش دست نمی کند همیشه هزینه ها را از دیگران می پردازد در این رابطه به یک مورد اشاره می کنم خود سوزی هایی که در رابطه با دستگیری مر یم رجوی در فرانسه رخ داد چند نفری که خود سوزی کردند سطوح پایین سازمان بودند با فریبی که از سازمان خوردند اقدام به خود سوزی کردند در آن دوران من در سازمان بودم برای اکثر نفرات سئوال بود که چرا سران سازمان دست به خود سوزی نزدند حتی اشرف دختر مر یم رجوی در آن ایام خود را مخفی کرده بود. می بخشید ادامه دهید.
– من درزندگی با همه جور آدم زندگی کردم ولی آدم ها یی فر یبکار، کلاش، دروغگو، خدا نشناس، مثل سران سازمان در طول زندگی ام ندیده بودم. من تا توان دارم از هر طر یق ممکن کار پسرم را دنبال می کنم که او را از سازمان نجات دهم. – آقای نوری از این که وقت خودتان را در اختیار ما گذاشتید. سپاسگزارم.