ذهن ستیزه جو، تفکر و عمل تروریستی، بی خبری از تحولات دنیای پیرامونی، عدم تامین نیازهای غریزی و عاطفی، ایزوله ماندن، شستشوی ذهنی، زندگی در حصارهای ذهنی و فیزیکی، سرکوب عواطف و احساسات خانوادگی، رفتار پرخاشگرانه، خودسوزی، سپر انسانی شدن، درگیری و غوغاسالاری، و سر انجام وادار شدن به اعتصاب غذا، حکایت تلخ و درخوری ست که دنیای تاریک و سیاه مجاهدین را بوضوح به تصویر می کشد.
وادار نمودن افراد و کادرهای میانی مجاهدین به اعتصاب غذا که بی خبر از تحولات شتابنده ی سیاسی و میثاق های بین المللی و قوانین داخلی کشور عراق در اسارتگاه اشرف بسر میبرند، تراژدی و فاجعه ای تلخ و گزنده است. و در این میان آنچه شگفتی آدمی را دوچندان می کند اینکه اغلب مسئولان، فرماندهان و کادرهای رده بالای مجاهدین به شکلی مخفیانه و پنهانی اسارتگاه اشرف را ترک و به فرانسه یا سایر کشورهای اروپایی رفته و می روند.
نکته ی تامل انگیز و دردناکی که می بایست به آن اشاره کرد اینکه رهبران بیرحم مجاهدین سعی دارند با پرپاگاندا و غوغاسالاری و با قربانی نمودن کادرهای میانی در اسارتگاه اشرف به شکل ها و طرق گوناگون به خصوص از طریق سپر انسانی قرار دادن نیروها و یا تحمیل اعتصاب غذا به آنان تا سرحد مرگ و نیستی، سوژه ی تبلیغاتی برای دارودسته ی رجوی تدارک ببینند. بدرستی رهبران فاشیست و بی احساس مجاهدین برای بقای ننگین خویش به خون و خونریزی نیاز دارند و جسد بیروح و سرد.
در این میان اعضای خانواده های افراد مستقر در اسارتگاه اشرف با بیزاری از شیوه های ماکیاولیستی رهبری عقیدتی مجاهدین که با قربانی کردن فرزندان و بستگان آنان سعی دارد تا به نوعی از بن بست و زوال رهایی یابد، با چشمانی گریان و دلی غمگین در جستجوی راهی برای نجات عزیزان دلبندشان از سیطره ی مخوف مجاهدین هستند. اعضای خانواده ها در طی این چند سال که همگام با فعالان انجمن نجات و به شکلی تنگاتنگ و مستمر برای رهایی و نجات افراد مستقر در اشرف در تلاشی خستگی ناپذیر هستند به خوبی می دانند رهبری عقیدتی مجاهدین در موقعیت کنونی که جز میرایی و فروپاشی راهی و طریقی برای تشکیلات تروریستی و تبهکارش نیست با ترفند های غیر انسانی سعی دارد نیروهای فریب خورده ی مجاهدین مستقر در اشرف را وارد بازی کثیفی کند که سرانجامی جز مرگ دردناک برایشان متصور نیست. به این جهت اعضای خانواده ی آقای علیرضا امیری با مراجعه به دفتر انجمن نجات ارومیه و تقاضای انعکاس دیدگاههایشان در واقع در جستجوی راهکارهایی برای نجات و رهایی علیرضا امیری از حصارهای ذهنی و فیزیکی رهبری عقیدتی مجاهدین هستند.
تامل در سخنان خانم فاطمه امیری که برادرش مدت ده سال است با فریبکاری به اشرف منتقل شده است، می تواند ذهنیت، نگاه و بینش خانواده ها را نسبت به رویدادهای تلخ اخیر و بیزاری آنان را از رهبران مجاهدین بوضوح به تصویر کشد. آرش رضایی گفتگو با خانم فاطمه امیری – قسمت اول
آرش رضایی: خانم امیری، از اینکه دردفتر انجمن نجات ارومیه برای انعکاس دیدگاههای خودتان حاضر شدید متشکرم. خوب من شنونده خوبی هستم بفرمائید. خانم فاطمه امیری: خواهش می کنم. من فاطمه امیری خواهر علیرضا امیری هستم. برادر من حدود ده سال است که در اشرف بسر می برد. این روزها وقتی به تلویزیون سازمان از طریق ماهواره نگاه می کنم و درگیری های شدیدی که بین پلیس عراق و نیروهای سازمان اتفاق افتاد را نگاه می کردم خیلی نگران شدم و از اینکه عده ای از افراد در اشرف اعتصاب غذا کرده اند و برنامه های تلویزیونی سازمان هر روز در باره این مسئله تبلیغات می کند واقعا متاسف هستم. به خاطر همین وقایع اخیر به انجمن نجات ارومیه مراجعه کردم تا دیدگاههای خودم را به گوش رهبران مجاهدین و مراجع بین المللی حقوق بشری برسانم و به خصوص به مقامات صلیب سرخ که اقدام چندانی نمی کنند و سعی ندارند کمکی به برادر من و سایر نیروها برای خروجشان از اشرف بکنند. من وقتی این وقایع تلخ را می بینم سوالاتی در ذهنم جرقه میزند می خواهم از رهبران سازمان سوال کنم وقتی سازمان تاکید می کند به اینکه نیروهایش در اشرف در وضعیت بدی به سر می برند و با خطرهای زیادی مواجه هستند چرا سازمان آنان را به جای امن و یا کشورهای دیگری منتقل نمی کند؟ چرا نیروها و کادرهای رده بالای سازمان مثل، مریم رجوی، عباس داوری، فهیمه اروانی و مهوش سپهری در فرانسه مستقر هستند یا مسعود رجوی که در یکی از کشورها پنهان شده است و تا حالا کسی او را ندیده است اما نزدیک به سه هزار نفر را در اشرف در شرایط به قول خودشان بحرانی نگه داشته اند و اقدامی برای خروج آنان از عراق نمی کنند. اگر واقعاً نیروهای رده پایین و میانی سازمان برای رهبران سازمان برای خانم مریم و آقای مسعود مهم است چرا آنان هنگامی که شرایط سخت شد و خطر بیخ گوششان بود خود از اشرف مخفیانه فرار کردند اما امثال برادر من را باخودشان نبردند پس آیا نمی توان نتیجه گرفت که برای رهبران سازمان مجاهدین مرده و جسد بیروح برادر و امثال برادر من که در اشرف گیر کرده اند بیشتر به نفع سازمان است و به درد تبلیغات سازمان می خورد تا زنده بودنشان؟
آرش: شما به سیمای آزادی متعلق به مجاهدین نگاه می کنید؟ خانم فاطمه امیری: بله آرش: و اخبار افراد را به طور مرتب در قرارگاه اشرف از طریق سیمای سازمان پیگیری می کنید؟ خانم فاطمه امیری: بله آرش: خوب شما خودتان چه پاسخی به سوالات منطقی که طرح کردید، دارید؟ خانم فاطمه امیری: به نظرم سیمای آزادی فریبکاری می کند و به اصل ماجرا نمی پردازد مسائلی که آنها می گویند و تحلیل می کنند اشتباه محض است مثلاً آنها می گویند: اغلب افراد در حال اعتصاب هستند ولی تعداد معدودی را نشان میدهند که اعتصاب کرده اند و بقیه ی افراد زندگی روزانه ی خودشان را می کنند. بعد موضوعی که برای من جالب است اینکه آنهائی که در اعتصاب شرکت دارند اغلب سن و سال شان بالا است و یا افرادی هستند که در اوایل انقلاب ایران از نظر سیاسی با و دولت ایران مشکل داشتند و حال در اعتصاب اشرف شرکت کرده اند ولی یک فرد هم سن و سال داداش من یا برادر من جزء اعتصاب کنندگان نیست و افراد اعتصاب کننده همانطور که سیمای آزادی نشان می دهد کسانی هستند از همان دوران انقلاب ایران با جمهوری اسلامی مشکل داشتند و فعالیت های سیاسی در سال های 57 یا 60 داشتند چرا که بیشتر پیر و بالای چهل و پنج یا پنجاه سن دارند.
من می خواهم به رهبران مجاهدین بگویم برادر من و یا امثال برادر مرا مثل کادرهای قدیمی و پا به سن سازمان قربانی اهداف خودشان نکنند. آرش: خانم امیری در حال حاضر و با توجه به رویدادهای تلخی که اتفاق افتاده است و متاسفانه هنوز ادامه دارد چه خواسته مشخصی از رهبران سازمان دارید؟ خانم فاطمه امیری: خواسته ی من این است در شرایط موجود به برادرم امکان تماس تلفنی با من، مادر، پدر، خواهر و برادرانم بدهند. چون ما حق داریم در این شرایط با برادرم علیرضا حرف بزنیم و با او تبادل نظر کنیم و خواسته ی خانواده را به او منعکس کنیم. ببینید آقای آرش رضایی من و مادرم طی نامه های زیادی که در سایت انجمن نجات نیز درج شده است و یا به مقامات کمیته ی بین المللی صلیب سرخ ارسال کرده ایم و یا در دیدارهای مکرر حضوری با نمایندگان صلیب سرخ به طرح خواسته های خود پرداختیم. خواسته ی ما این است ما قانونا حق داریم با برادرمان بعد از ده سال تماس داشته باشیم و یا امکان دیدار و ملاقات او را داشته باشیم. من حدود 10 سال است که نه صدای برادرم را شنید ه ام و نه ایشان را ملاقات کرده ام ضمنا بشدت نگران وضعیت برادرم هستم و مایلم بدانم طی این درگیری های اخیر چه بلایی به سرش آمده است و چه اتفاقی برای او افتاده است.
ادامه دارد…