خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهاردهم

انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین و هژمونی زنان
داستان انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین که از سال 64 با طلاق مریم از مهدی ابریشم چی و ازدواجش با رجوی شروع شد، در یک کلام فقط و فقط برای این بود که: رجوی به دلیل این که ماهیتاً آدم جاه طلب و فوق العاده خودخواهی است، می خواست راه هرگونه انشعاب را در سازمان ببندد. به همین دلیل بعد از این که موسی خیابانی در سال 60 در تهران کشته شد، رجوی دیگر رقیبی در کنار خود احساس نمی کرد ولی به دلیل این که یک هیئتی تحت عنوان « دفتر سیاسی » تشکیل شده و تصمیمات به صورت شورایی و در نشست دفتر سیاسی گرفته می شد، باعث رنجش رجوی می گردید، چرا که قدرت مطلقه را نداشت. هر چند در راس دفتر سیاسی بود ولی به هر حال قدرتش محدود بود از این رو دفتر سیاسی را منحل اعلام کرد.
ازآن جایی که فیروزه بنی صدر هم از رجوی طلاق گرفته بود، وی زن نداشت، برای حل این مشکل، چشم به زن مهدی ابریشم چی دوخت و مریم قجر عضدانلو که تا قبل از این در دفتر رجوی بود و هیچ سمت تشکیلاتی بالای نداشت را ارتقاء رده داد و او را وادار به طلاق نمود و بلا فاصله و بدون رعایت مدت لازم به همسری خود برگزید
رجوی با این کار به چند هدف رسید:
اول این که زن مورد علاقه خود را پیدا کرد.
دوم این که دفتر سیاسی که همه ی اعضا آن از مسئولین و اعضا هم سابقه ی رجوی بودند را از رأس سازمان خارج کرد.
سوم این که خودش را رهبر عقیدتی مجاهدین معرفی کرد. یعنی جایگاهی که فقط خاص خودش است و شورایی نمی شود و خود را در بالاترین نقطه رهبری و هدایت مجاهدین قرار داد و مهم تر این که خود را در نقطه ای گذاشت که دیگر حرفش حرف آخر است و در راس شورای ملی مقاومت قرار گرفت.
مریم را جانشین خودش قرار داد و با این کار راه زنان را به رأس سازمان باز نمود تا جلوی عرض اندام و نهایتاً انشعاب اعضای قدیمی و هم دوره ای های خود رجوی را بگیرد. چون کسی که در سطوح پایین سازمان است جرأت اعلام انشعاب ندارد. اولاً این که فرد باید از اعضای سابقه دار و هم دوره ی حنیف نژاد باشد. و دوماً باید در سطح بالای سازمان باشد و حسابی شناخته شده باشد و حرفش خریدار داشته باشد. حتی اگر طرف خیلی هم با سابقه باشد ولی در سطح پایین باشد باز نمی تواند در سازمان انشعاب کند و کسی دنبالش نمی رود. بنابراین رجوی در سال 64 استارت این کار را زد و در سال 68 با مسئول اول کردن مریم کارش را تکمیل و تمام کرد. به دنبالش هم تمامی اعضا و کادرهای قدیمی سازمان مثل مهدی ابریشمچی، محمد علی توحیدی، جابرزاده انصاری، علی محمد تشیر و… را تحت مسئول خواهران یا زنان خیلی کم سابقه تر از خودشان گذاشت تا فاصله آن ها را از رأس سازمان هر چه بیشتر کند و اسمش را گذاشت بند « الف » و « ب» و « ج» و« د » و… این ها همه اش خیمه شب بازی از نوع رجوی به بهانه انقلاب ایدئولوژیک بود که یک سری بحث های روانشناسی و فلسفی را که از کتاب های دیگر خوانده بودند را تحت عنوان بحث های انقلاب به خورد نیروهای شان دادند و آن ها را سالیان سال در آب نمک نگه داشتند.
بند« الف» که ماده و جوهرش طلاق اجباری زنان از شوهران و برعکس بود که چیزی جز خودخواهی مطلق شخص رجوی نبود. به قول خودش می خواست همه فقط او را دوست داشته باشند و همه علاقه و عشق و اذهان به طرف او باشد. می گفت این که شما در فروغ خوب نجنگیدید و سرنگون نکردید مقصر شما هستید حالا به همین علت باید همه طلاق بگیرید.
بند « ب » هم این بود که همه باید زن و شوهر خود را در حریم رهبری بدانند. یعنی زنان مال رجوی هستند و برای تکمیل بحث خود می گفت: مثلاً حضرت محمد که چهار زن گرفته، خدا همه دنیا را برای عشقش و برگزیده خود خلق کرد چهار زن که چیزی نیست همه مال اوست. البته این جاها را دیگر مریم با دست بازتر می گفت. الان هم همه در حریم و مال مسعود هستند. با این کار می خواست حتی بعد از طلاق اجباری، فکرکردن به آن زن و شوهر را در اذهان ممنوع کند و نوعی بی ناموسی جلوه دهد.
در بند "ج" گفته شد که نه تنها همه ی زنان در مجاهدین بلکه همه زنان دنیا در حریم رهبری هستند و به هیچ زنی حتی در فیلم سینمایی، در خیابان یا هر کجا نباید نگاه ناپاک کنید و همه را باید مال مسعود بدانید. و هر کس به زنی در هر جایی اعم از روزنامه، تلویزیون و هر جا نگاهی که اشعه ی جنسی و جنسیتی داشته باشد کار حرام کرده و گناه است.
پایه بند " د" هژمونی مطلق زنان درسازمان است. و آقایان با هر سابقه ای و هر سطح و تخصصی باید زیر دست زنان قرار بگیرند. رجوی با این کارش تیرخلاص را به مردان در سازمانش زد.
این سئوال جدی و واقعی مطرح است که چرا علیرغم این همه حقه بازی و نامردی ای که رجوی در حق نیروهایش کرد ؛ آقایان واکنشی نشان ندادند و صدای اعتراض کسی بلند نشد؟
پاسخ این سئوال جدی و منطقی از زبان کسی که سال ها با این سازمان جهنمی حشر و نشر داشته و خودش در باره آن در محافل مختلف درونی به بحث پرداخته این است که: به دلیل اعتماد کاذب مطلق و به دلیل سرسپردگی بی قید و شرطی که به رجوی داشتیم، تا سالیان سال به خودمان اجازه نمی دادیم که حتی لحظه ای فکر کنیم آن چه رجوی انجام داد نادرست و مزخرف باشد. همیشه بر این باور بودیم که او درست می گوید و این که ما درک نمی کنیم از ضعف ماست. مثلاً خیلی اوقات مسائل و برخوردها و حتی فحش ها و فحش کاری هایی که در سازمان بود را می گفتیم مسعود خودش خبر ندارد و این مسئولین هستند که دارند سازمان را خراب می کنند و وقتی هم می خواستیم برای خود مسعود گزارشی بنویسیم که این مسائل هست پیش خودمان می گفتیم نامه که مستقیماً به دست او نمی رسد قبل از او بازش می کنند و وقتی از محتوای نامه مطلع شوند نامه را که رد نمی کنند هیچ پدر ما را هم در می آورند. رجوی خائن هم تا آن جا که تیغش برید از این اعتماد صادقانه و خالصانه ای که نیروها به او داشتند سوء استفاده کرد و خرش را راند. بعد هم که یواش یواش فهمیدیم خانه از پای بست ویران و کج است و همه ا ش زیر سر خود نامردشه، دیگر همه راه ها برای خروج بسته شده بود و سیستم های اطلاعاتی، ضد اطلاعاتی و امنیتی عراق هم از او پشتیبانی مطلق می کردند و با کوچک ترین حرکتی تحویل استخبارات و ابوغریب می شدیم.
در رأس توانمندی هایی که رجوی داشت اگه از من به عنوان یک کادری که نزدیک به 17 سال را در آن ها بودم پرسیده شود که چیست؟ در یک کلام می گویم قدرت بالای بیان و این که با لحن صحبتش با عوض کردن تن صدایش و با حالت دادن به چهره اش به طور معجزه آسایی نفر را تحت تأثیر خودش قرار می داد و در کله اش رسوخ می کرد و مخش را می زد. واقعاً و به معنی واقعی کلمه یک جادو گر بود که آدم را مسخ می کرد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا