شنیدم که دوست دیرینه ام علمدار شایگان در عملی نمادین با فرار از مقر فرقه و فتنه یعنی اشرف خود را به آغوش خانواده های متحصن در جلوی درب انداخته و خود را از تمام قید و بندهای ذهنی و جسمی رها کرده ؛ مبارک باشد.
تا بحال خیلی ها با مخالفت از اشرف و از چنگال این فرقه فرارکرده و یا به هر صورتی توانسته اند خارج شوند چه در عراق و چه در اروپا، خروج علمدار دوست دیرینه ام نیز قابل تصور بود من حتی اسم او را از پنج سال پیش به عنوان ناراضیان و مخالفان سازمان که در اشرف میشناختم به مقامات اروپایی داده بودم، علمدار همیشه در سازمان مراقب داشت و همیشه تحت نظر بود ؛داستان رنج و شکنجش در این فرقه جهنمی و دلتنگی ها و غمهایش بماند تا خودش بازگو کند؛ گرچه شبهای زیادی زیر آسمان پرستاره عراق ما با هم در برجهای نگهبانی از خانواده هایمان و از دلتنگی هایمان گفتیم و لحظات خوشی را با یاد عزیزان سپری کردیم ؛اما قصدم الان بازگویی آن لحظات نیست. میخواهم بگویم این آخرین حصارفرقه برای اسارت نیروهایش است که علمدار آن را زیرپاگذاشت، کسانی که روزی از سازمان روی گرداندند و تحویل زندان ابوغریب شدند مثل برادرانم محمد حسین سبحانی و علی قشقاوی و رسول محمدنژاد و دیگر عزیزان از حصارهای ترس و استیلای صدام عبور کردند و خروجشان برای جهان روشنگری بود و برای ما که مانده بودیم روزنه ای از امید؛
آنها نشان دادند که نیروی نظامی و قوانین تنبیهی مانع مخالفت نمیشود وچهره واقعی سازمان را در تحویل نیروهای منتقد خودش به صدام نشان دادند. آنها که با پذیرفتن انتقال به اردوگاه رمادی از سازمان خارج شدند از حصاردروغ و تزویر سازمان عبور کردند و نشان دادند که زندگی در اشرف با همه وعده های فریبنده سازمان به پشیزی نمی ارزد و البته سختی و مرارت و رنج ارودگاه را به جان خریدند و گفتند که سختی و تلخی آری اما دروغ و تزویر نه.
بعدها کسانی به ایران رفتند تا با پاگذاشتن به سرنوشتی نامعلوم آینده خود راخودشان رقم بزنند،آنطور که شایسته است و میخواهند نه آنگونه که رهبری سازمان میخواهد. این کار آنها تیرخلاصی به سالها تبلیغات سازمانی برای ایجاد ترس کاذب از جمهوری اسلامی و زندانی کردن نفرات از توهم این ترس بود. و نشان دادند که سازمان سالهای سال است که از جامعه و مردم عقب مانده و همه تبلیغاتش در این باره پوچ و واهی است. کسانی هم به خارج کشور رفتند و با تحمل دربدری و آوارگی و خیابان خوابی در غربت و آنها هم نشان دادند که سازمان بیهوده میگفت اگر جدا بشوید توان ادامه زندگی را نخواهید داشت و نشان دادند که همه تلاش سازمان برای تربیت اعضایی که نتوانند مستقل فکر کنند و توان بیرون کشیدن گلیمشان از آب را ندارند با شکست مواجه شده ؛ کسانی هم خودشان را به نیروهای عراقی تسلیم کردند که آنها هم نشان دادند که دوران صدام سپری شده است وتبلیغات و وعده های سازمان در مورد همبستگی مردم عراق و اینکه دولت مردان امروزی عراق به همان دلیل صدام،به مجاهدین نیاز دارند یاوه ای بیش نیست.
اما علمدار مستقیم و بی واسطه به آغوش خانواده ها پرید و این نشان میدهد که سازمان دیگر همه سنگرهایش را از دست داده و تبلیغاتش برای مزدور نمایاندن خانواده ها و ضد ارزش نشان دادن عشق و عاطفه و علاقه دیگر کاملا بی اثر شده و در یک کلام چیزی که انقلاب ایدئولوژیک نامیده میشود دیگر یک مضحکه بیشتر نیست. این همه خروج از فرقه و بخصوص خروج علمدار یعنی اینکه امروز نه انگیزه خدمت به خلق نه دشمنی با جمهوری اسلامی نه تبلیغات مسموم و حرفهای فریبنده و نه ترس و ارعاب و وعده و وعید ؛نه بلندگوها و شعارها و نه انقلاب ایدئولوژیک،هیچکدام این چند هزار را در اشرف نگه نداشته است، فقط سیم خاردارها و درها و قفلها مانع هستند و بس. امید که ببرند و بازشوند و بشکنند؛هم سیم خاردارها و درها و قفلها و هم آخرین بندها و رازها و طلسم ها.