اشعاری به قلم یبر(داریوش) قنواتی عضوسابق سازمان مجاهدین خلق تیغ پاسخ اعتراض تو کله ام پر شده بود عمر چریک 6 ماهه
بیشتر اگر بمانی ملی وگناهه
تو کله ام پر شده بود تنها راه پیروزی طلاقه
رها کنید مهر ومحبت وعلاقه
اسکان وخانواده نداریم
چون از زندگی بیزاریم
ته ذهنیت را بیان کن
فردیت را کتمان کن
امضای خون ونفس دادی
از جامعه عادی نکن یادی
آرمان سازمان ملکه ذهنت بشه
انقلاب مریم اهرم دستت بشه
اتل متل توتوله
حال مسعود چه جوره
نه توپ داره نه گلوله
توسوراخ مار می لوله
پلاک دارو بی پلاک وپیوستی
حل جیم ودوران دو دستی
با تبیین جهان ورفیق لنین
چه خون ها ریخت بر زمین
مسعود، قجر را صیغه کرد
این چنین انقلاب را بیمه کرد
جنس رابطه زبانی ونیمه بود
پیام بعد از سقوط سراسیمه بود
سکوی پرتاب ورهایی زن
حریم مسعود وصیغه بود
پاسخ اعتراض تیغ بود
مسعود دو دری بیق بود
تشکیلات سوراخ مشکه
جامعه بی طبقه همه کشکه
ما حصل عمرکادرها
عملیات جاری غسل هفتگی واشکه *** تیغ وحشت نومید زبودن اسیر حصارها
خسته زخود عمر را نثارها
تو هفت آسمون خبر از ما نبود
در همه وبا همه وبی همه
غروب خورشید پشت سیاج ها
یاد خانه وخانواده فتاد ها
تا نیمه شب زیر تیغ نشست در ستادها
شب ظلمات ودیدن خواب ها
سپیده صبح بیان ووحشت از جواب ها
توی هفت آسمون خبر از ما نبود
سردر گریبان گوشه نشست ها
حرف جمع چون پتکی بر سر شکست ها
بغض ها تنکست تن ها گسست
هیچ کس دل به فریاد یاران نبست
توی هفت آسمون خبر از ما نبود
من بودم ودنیایی از نیرنگ وفریب ها
جوانی ام رفت ای دریغا دریغا
تو هفت آسمون خبر از ما نبود *** رو به موت در الموت در الموتم رو به موتم
رو به موتم در الموتم
توی گرما باد وباران
روز وشب غرق دوران
یادم آمد روز دیرین
با محفل های شیرین
می پریدم از تو بندها
می زدیم زی آب نشست ها
کار میکردیم مینیموم
محفل وبورژوازی ماکزیموم
نوار مفت خوری که چاره نکرد
نشست های طعمه پیشه کرد
گفت بریده ترکش نفوذی است
عاقبت کارتان مرز سعودی است
چونکه به او گفتی نه نه بزرگ
عشق به خانه ژرف وسترگ
عنصر پیشتاز وگوهر بی بدیل
ناگه شد مزدور بی دلیل
بر سردرش نوشته بود فدا وصداقت
در سرش بود همه جفا وحقارت
سنگ بنایش دمکراسی سانترالیزم
ته خطش سر سپردگی وفاشیزم
مهر ومحبت وکانون خانواده
مرز سرخش بود در مرام به خون آلوده
خانواده را نامیدی کانون فساد
ای رمال تا نشود بازارت کساد
مادهای کاسه لیس را کردی در حریم
با پولهای دولت بعث کریم
مگر نه اصل با بیان بود
نقطه آغاز ودست روکردن میان بود
چرا وقتی مجاهد در برجک با کلاش بود
آفتاب تابان میهمان بیوه متیران بود
مجاهد با پیت بنزین در خیابان
قجر چرا در اور با پول وطلاش بود
مجاهد در اعتصاب وجنگ با این وآن
آخرش نگفتی نقطه آغاز ای شیاد
رهبر پاکباز آخرش در کجا بود *** رهایی از بند اسارت شب است وتیرگی و وحشت
عملیات جاری ونشست
تهمت وفحش وکینه
غمی دارم درون سینه
نفی خود واثبات جمع
سوختم هردم چو شمع
زیر مشت ولگد وپس گردنی
خردو خمیر ومردنی
چونکه داشتم به کفش ریگ
انداختند مرا در نشست دیگ
لهم کردند و خرد و ریز ریز
فالانژهای به عشق رجوی لبریز
همه چیز بود تردید وشک
برابری،عدالت وآزادی کشک
بین زن ومرد دیوار بود
اندیشه مسعود بیمار بود
دیگر بس است حقارت
بریدم از بندهای اسارت
ظرف تشکیلاتی ام کرد نشت
فروختم رجوی را به یک طشت
گریختم از قلعه مرگ
رجوی تا ابد بود ننگ
متنفر از اشرف وآدمای جانی
هلپ می کاویانی
رفتم بیرون از حصارک به شادی
سلام ای صبح آزادی ***
سراب آید روزی بی حصار
نه دیوار ونه سیاج ونه افسار
شود روز فروریزد قلعه
ویرانگه کرکس وکفتار
کنده شوم زین دام مرگ
خسته شدم زین حیله گر مکار
فریفته آرمان نامقدسش گشتم
افسوس ندانستم که خود بود خون خوار
بیابان و آفتاب وحس غربت
پرسه در دور باطل تکرار
بوی مرگ ونیستی اندر حصار
واسه پر گشیدن بیقرار
اسیر در حصار تشکیلاتی
دلتنگ خاک پاک دیار
غم تنهایی وگریه شبانه
سرگردان بیابان وخفتن در شیار
منم بریده ومحکوم ابدی
به کاشت کاهو وکلم وخیار
میدان مین،سیانور وانتحار
مسعود به خون داره ویار
خروجی واسکان وبنگالستان
رهایی خلق طبل توخالی بود وشعار