مجاهدین از دیدگاه محمود دشتستانی؛ عضو جداشده از این فرقه – قسمت چهارم

فرقه مجاهدین پس از اشغال عراق
این جنگ (یا به اصطلاح اشغال عراق)، جنگی بود که پیش بینی شده بود لذا یک سال قبل از جنگ و نشست های بزرگ با حضور رجوی همه ی ذهن ها برای روبرو شدن با آن ساخته شد و زمینه برای مقابله با مشکلات تشکیلاتی فراهم گردید نام این نشست ها معروف بود به طعمه یعنی کسی که از سازمان خارج می شود و بر علیه سازمان درخارج از کشور مشغول فعالیت می شود. در نشست ها راه نفوذ و یا خارج شدن یکی از اعضاء به خارج به صورت مطلق بسته شد که البته این نشست ها حاوی گزارش خوانی در جمع و یورش جمع به اصطلاح موارد غیر تشکیلاتی فرد همراه بود که اصطلاحاً اسم این نشست ها را نشست های دیگ گذاشته اند. (دیگ یعنی نشستی که جمع آتش آن است و با تهاجم به سوژه ی مورد نظر بخارات غیر تشکیلاتی و زندگی طلبانه را با تهاجمی که جمع دارد از سرفرد خارج می کند) که البته به لحاظ روحی و روانی بسیار مخرب بود و فرد را به نقطه ضعیفگی در عملکرد و چهارچوب دادن ذهن در یک فضای بسته مثل اشرف می کشاند. به همین دلیل و از سر همین نشست ها بود که انبوهی از اعضاء می گفتند که ما چرا نسبت به مردان و زنان که در جامعه هستند ذهنمان کوچک تر است و احساس می کنیم که از پس زندگی در جامعه بر نمی آئیم.
این یک ذهنیت و سئوال درست بود که از خودمان می پرسیدیم زیرا که قدرت تفکر و اندیشه و قدم برداشتن در حل مشکلات منوط به اردوگاه اشرف بود و مشکلاتی که با آن روبرو بودیم و خارج از آن مشکلات راه حل مشکلات دیگر را اشراف نداشتیم. همیشه نشست های دیگ با یک نوع استرس و اضطراب و فکر کردن به تهاجم جمع همراه بود که خیلی از اعضاء رغبت شرکت در آن را نداشتند. به خصوص که گاهی اوقات این نشست ها با گریه، فریاد، ناسزاگویی، پرخاشگری و درگیری های فیزیکی هم کشیده می شد که ین هم بستگی به قطر دیوار مقاومت هر فرد درون خودش را داشت. (یعنی فرد زیر بار حرف جمع نمی رود). نشست هایی که در سال 81 بعد از ساختمان تجارت جهانی در 11 سپتامبر 2001 شکل گرفت، نشست هایی که تحت عنوان پرچم (منظور پرچم هیهات حسینی است). زیرا که به خوبی معلوم بود با تغییر سیاست های جهانی و گزینه جنگ علیه تروریزم ازسوی کشورهای جهان دیگر آن آرامشی که در سازمان وجود داشت امکان پذیر نبـود بـه همیـن دلیـل بـا استعانـت از پرچـم هیـأت عاشورا می خواستند نیروها را مقید به ایستادگی و پایداری کنند که البته این هم یکی از شیوه های فریبکاری درنگه داشتن اعضاء بود که در مجموع این نشست ها 3 ماه طول کشید. هدف از برقراری این نشست ها مقاومت در مقابل مشکلات جنگی بود که در راه بود زیرا رجوی به خوبی می دانست که ترکش این جنگ نصیب اشرف هم خواهد شد و ایـن چیـزی بـود کـه به اعضای پائین تر گفته نشد. محتوای این نشست ها اما دفاع از ارزش ها و هویت رجوی ساخته ی به اصطلاح مجاهدین بود که از بحث پرچم به عنوان حربه ای برای مقابله با تهاجمات بورژوازی به روح، ذهن و روان اعضاء بود که خلاصه مقهور تعادل قوا و ارزش های غیرمبارزاتی نشوند از آن پس گزارش خوانی در نشست های کوچک تر روی همین پایه و عمود نباشد و هرکس که دچار مشکلی می شد به او می گفتند که چرا پرچمت را زمین گذاشتی؟ در یک کلام هر روز به یک بهانه و شیوه ای فرد را از رسیدن به واقعیت های صحنه منع می کردند. حتی نشست های غسل را هم بر همین مبنا اجراء می کردند و بودند کسانی که در همین نشست ها از سازمان اخراج شدند و یا با مقاومتی که از خودشان در مقابل تهاجم جمع نشان دادند بـه درخواسـت خودشان آن ها را از مناسبات تشکیلاتی خارج کرده و به عراقی ها تحویل دادند. این نشست ها هنوز هم ادامه دارد و باعث مخالفت های زیادی از طرف کادرها می باشد و گاهاً علناً هم گفته می شود که البته برخورد تندی با چنین مواردی می شود.
با سقوط صدام و آمدن آمریکا به عراق همه ی معادلاتی که رجوی روی آن ها حساب کرده بود به هم خورد و معادله جدیدی به اسم آمریکا درصحنه سیاسی عراق به وجود آمد از آن جائی که اسم سازمان در لیست تروریستی آمریکا بود آمریکائی ها گفتند باید سلاح هایتان را تحویل دهید. ما که با زرهی هایی که در دست داشتیم خیلی انس گرفته بودیم راضی به دادن سلاح ها نبودیم. زیرا که سلاح ها و زرهی ها پرکننده حفره ای به نام بلاتکلیفی بود و با آن ها زندگی می کردیم. در اواسـط سـال 82 کـه بحث خلع سلاح پیش آمد به تنها چیزی که فکر می کردیم این بود که چه بلائی سرمان خواهد آمد زیرا که یک تناقض بین کلمه ی ارتش و عدم وجود سلاح وجود داشت که این تناقض بدون پاسخ مانده است. خلاصه اینکه سلاح ها را دادیم ولی کمبودش هر روز در بحث ها و نشست ها احسـاس می شـد. بعـد از خلع سلاح سوال و جوابها شروع شد. یعنی بازجوئی ها توسط 16 ارگان امنیتی و اطلاعاتی آمریکا که بفهمند آیا خواستار ماندن در عراق هستیم یا نه؟! عملیات تروریستی کرده ایم یا خیر؟ خواستار خشونت هستیم یا خیر؟! و چند مورد دیگر. در همین مصاحبه ها تعداد بسیار زیادی از سازمان رفتند.
مسئولین وقتی که دیدند تعداد زیادی در حال رفتن و ریزش هستند نشست های طولانی و ایدئولوژیکی را شروع کردند و هر روز نشست بود و اینقدر فشار روحی، ذهنی، روانی آوردند که هیچ کس تمایلی به رفتن به این نشست ها نداشت. زیرا که این نشست ها اجازه هیچ فکر کردنی را نمی داد. ضوابط ها و چهارچوب ها بدتر شد و در رابطه با مسائل امنیتی تدابیر شدیدتری اتخاذ شد و در رابطه با آمریکائی ها که مقرشان چسبیده به مرز ضلع شمالی قرارگاه بود سیاست هم ارز را پیش بردند یعنی که هیچ برخورد یا عملکردی تحریک آمیز که منجر به تخاصم بین آمریکائی ها با اردوگاه اشرف بشود نبایستی به وجود بیاید. این سیاست امکان یک رابطه ی دوستانه را با آمریکائی ها می داد زیرا که به لحاظ سیاسی در حفظ و نگهداری اشرف پایشان در گل آمریکائی ها گیر بود و از طرفی اگر آمریکائی ها نبودند دولت عراق به راحتی آن ها را از عراق بیرون می کرد. در سال 85 موقعیت اردوگاه اشرف از نظر فرماندهان نیروهای ائتلاف در عراق یک موقعیت قانونی و مشروع شناخته شد و راه اخراج منافقین از عراق به روی دولت عراق بست. این روند ادامه داشت تا 11 ژانویه 2008 که توافقنامه امنیتی بین عراق و آمریکا به امضاء رسید. در این توافقنامه، حفاظت تمامی کارخانه ها، شرکت ها، ارگان های دولتی، اماکن خصوصی که متعلق به خارجیان بود،کنسول گری ها، سفارت ها، شهرها و درصدر همه ی آن ها اشرف به نیروهای امنیتی عراق منتقل می شود و آمریکائی ها ناظر بر این حفاظت بودند. بنابراین عراقی ها در 15 ژانویه 2008 حفاظت اشرف را به دست گرفتند. ما به جز تعریف و تمجید از این توافقنامه از طرف مسئولین اردوگاه چیز دیگری نشنیدیم. زیرا که سیاست رجوی در این بحث این بود که از آب گل آلود سیاست بازی در عراق ماهی بگیرد. به این صورت که با نزدیک شدن نیروهای امنیتی به اشرف راهی را برای رسیدن به دولت عراق برای خود پیدا کند. به همین دلیل برای همه ی اعضاء در اردوگاه اشرف مقررات و قوانین خاصی قرار دادند. مبنی بر اینکه هرگونه تهدید، عکس العمل در رابطه با عملکردهای خصمانه نیروهای عراقی و یا هرچیزی که این سیاست را یعنی سیاست عدم خصم را خدشه دار کند مرز سرخ است و ضد مصالح اشرف است. دو ماه بعد راه ورود اهالی عراق و روستاهای اطراف اشرف که روزها و هفته ها به اشرف می آمدند توسط عراقی ها بسته شد و دیگر عراقی ها به اشرف نمی آمدند. سپس دولت عراق با صدور بیانیه ای اعلام کرد که وجود منافقین در عراق نامشروع و ضد مواد قانون اساسی عراق است که این خود باعث یک جنگ تبلیغاتی دولت عراق و منافقین شد.
این جنگ ها هر روز شدت تازه ای به خود می گرفت تا روزی که عراقی ها گفتنـد کـه می خواهیم در شهر اشرف پاسگاه پلیس بزنیم و مثل هر شهر دیگری در عراق حفاظت و امنیت با نیروهای انتظامی و ارتش است. البته که این حرف به طور قانونی حرف غلطی نیست زیرا که عراق حق حاکمیت مطلق خودش را بر تمامیت ارضی عراق داشت.
از طرف مسئولین اردوگاه مخالفت شده و این مخالفت ها ادامه داشت و هرروز شدیدتر می شد. هر روز تنش سیاسی بین مسئولین اشرف با دولت عراق بیشتر می شد و بعد از (دو درگیری سبک) در ششم و هفتم و هشت مرداد 88 یعنی روز یورش و تهاجم پلیس عراق به اشرف و درگیری باساکنین اشرف که منجر به کشته شدن یازده نفر و مجروح شدن 860 نفر و دستگیری 36 نفر و ورود ارتش و پلیس عراق به اشرف و زدن ایستگاه پلیس در اشرف و شروع شدن محدودیت های سیاسی، ارتباط لوجستیکی، اجتماعی شد اشرف در دولت عراق وارد فاز جدیدی از تنش های سیاسی شدند و مسئولین اشرف با اتخاذ مواضع دفاعی در کار سیاسی شان که برای حفظ اشرف و قانونی کردن وجودشان در اشرف بود هر روز فشار بیشتری به اعضای پائین تر می آوردند. زیرا که همه ی ما احساس نوعی شکست و عدول از اصولی را می کردیم که سال ها به آن عادت داده بودند.
حال واقعیت چه بود؟ بعد از امضای توافق نامه امنیتی بین آمریکا و عراق در ژانویه 2008 وضعیت سیاسی اشرف با دولت عراق در یک حالت معلق و بلاتکلیفی بود و به اصطلاح در یک حالت کجدار و مریز قرار داشت. زیرا که اشرف در یک دفاع سرسخت بود و عراق هم حرف قانونی خودش را داشت. ششم و هفتم مرداد درگیری ها و کشتار آن که مسبب اصلی آن مسئولین خود اردوگاه اشرف بود و امکان این وجود داشت که بدون درگیری پلیس عراق به اشرف بیاید. این حالت کجدار و مریز را و عدم مطرح بودن اشرف در دنیا را حداقل برای یک پروسه چند ماهه (از بین برد) و دگر بار اشرف را در جامعه بین المللی مطرح کرد و این دقیقاً نقشه ای بود که رجوی به آن فکر کرده و آن را به اجرا در آورد.
من در آن موقع در درگیری ها نبودم دو سئوال جدی داشتم:
سئوال 1: به چه دلیل به پلیس عراق که طبق قانون و طبق وکلای خود منافقین در اروپا حق دولت عراق است که اشرف را تحت کنترل بگیرد اجازه ورود و برقرار کردن ایستگاه پلیس در اشرف را ندادید؟ زیرا که خودتان می دانید که حقشان است.
سئوال 2: لحطه ای که متوجه شدید زد و خورد شده و تیراندازی هم می کنید چرا فرمان عقب نشینی ندادید؟
سئوال 3: به چه دلیل رجوی در نشست بزرگ گفت من انتظار 400 کشته را داشتم. هرچند به سئوالاتی که من داشتم جواب های سیاسی و قانع کننده ای ندادند. اما این سئوالات فقط در ذهن من نبود در ذهن هر آن کسی بود که صحنه را از نزدیک دیده بود هرچند که بعداز درگیری ها بیش از 600 ساعت نشست بود تا این که هرکس بتواند مسئله را در ذهن خودش هضم کند.
به دلیل ابهاماتی که داشتند و پاسخ های غیر منطقی و خستگی ذهن در رابطه با نشست های مستمر ایدئولوژیکی و تشکیلاتی و قوانین وضوابط که در تشکیلات گذاشته بودند و اعلام کمک و تسهیل امور در خارج شدن از اشرف و بازگشتن به ایران از طرف نیروهای عراقی در اشرف که بصورت روزانه ادامه داشت تصمیم به خارج شدن از اردوگاه را گرفته و چون تجربه اعلان علنی را مبنی بر تمایل رفتن از اشرف را داشتم که چقدر صحبت و بحث و نشست را به همراه دارد لذا تصمیم گرفتم که به طور مخفیانه خودم را به نیروهای عراقی در اطراف اشرف معرفی کنم، لذا در صبح روز چهارشنبه ساعت 4 صبح روز 4 آذر ماه 88 حین نگهبانی اقدام به فرار کرده وخودم را به نیروهای عراقی معرفی کردم و به هتلی در بغداد منتقل شدم که با برادران سفارت دیدار کرده و خواهان آمدن به ایران شدم. بعداز 22 روز به تهران منتقل شده و بعد از 48 روز به خانواده ام ملحق شدم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا