رهبر ایدئولوژیک مجاهدین در کتاب فوق الذکر که در واقع دستور العمل سازمانی نیز خوانده می شود حکم خود را در مورد معترضین وجدا شده ها و منتقدین و حتی کسانی که به اندازه “یک جمله و یا یک عبارت سخنی علیه مجاهدین و رهبری آن به زبان جاری سازد هم خط و همصدا با رژیم دانسته” و حکم مرگ برای آنها صادر کرده است. یعنی راه سومی باقی نگذاشته یا باید برای مجاهدین کف زد و هورا کشید و یا لال مونی گرفت. در صفحه 33 کتاب ؛”خانواده مجاهدین یا مزدوران ارتجاع؟” – مسعود رجوی – آبان 1389 شمسی می خوانیم: “…این بار اما مجاهدین می خواهند از بنیاد حسابشان را با مزدوران و تورهای وزارتی تصفیه و جدا کنند. (نه فقط در اشرف، بلکه در داخل و خارج ایران و در سراسر جهان تا سیه روی شود هر کس که با این رژیم همدست یا هم خط یا همصدا و هم کاسه است و حتی به اندازه یک جمله یا یک عبارت مواضع و حرفهای ننگین رژیم را علیه اشرف و مجاهدین رله یا تکرار یا بازپخش میکند)”.
سخنانی که رجوی در این بخش از کتاب بکار برده برای شناخت این فرقه و نحوه برخورد شدید و خشن با مخالفین بسیار پر اهمیت می باشد و شایسته تحلیل و بررسی جداگانه از ماهیت این فرقه می باشد. ما در مقاله بعد به تجزیه و تحلیل این نوع تسویه حساب با مخالفین و اینکه بکجا راه خواهد برد خواهیم پرداخت. اما قبل از آن: چقدر خوب بود اگر آقای رجوی هرچه را که نحس و نامشروع می دانست خود آن را انجام نمی داد. اگر اعدام و زندان و شکنجه و ممانغت از ملاقات زندانی با خانواده اش ماهیتا ضد انسانی است دیگر چه فرقی می کند که چه کسی آن را انجام دهد. اگر توهین و افترا و ترور شخصیت پسندیده نیست چرا فقط برای “مجاهدین” مشروع و پسندیده است. اگر ملاقات زندانیان در زندان اوین حق مسلم خانواده هاست چرا ملاقات خانواده ها در اشرف کابوس محسوب می شود. در سراسر کتاب هیچگونه اثری از پاسخگوئی به هزاران سئوالی که خانواده های محروم بر اساس اولیه ترین نیازهای انسانی کرده اند داده نشده است. تمامی کتاب مملو از شعارها و مثالهائی است که باید قید خانواده در صورتی که در خدمت منافع سازمانی قرار نگیرد زده شود. در این رابطه روایات گوناگون از حضرت محمد و حضرت ابراهیم می آورد و چگونگی زیر پا نهادن و پشت کردن به احساسات پدری و فرزندی را نتیجه می گیرد و برای توجیه بیشتر و به بردگی ذهنی کشاندن نیروهای مستقر در اشرف مثالی هم از مصدق می آورد که گفته بود برای کشورش حاضر است از فرزندانش هم بگذرد. آقای رجوی بخوبی می داند که باید فقط از کسانی تمجید کند که دیگر نمی توانند از خود دفاع نمایند. او بخوبی می داند که مصدق همیشه در کنار مردم و با مردم بود و هرگز به خاطر اتخاذ مبارزه خشونت آمیز مجبور به همکاری با دشمنان ایران زمین و به صلابه کشیدن منتقدان خود نگردید. رجوی با نمونه های تاریخی و مثال های قرانی درترک و گذشتن از خانواده، باطلی را اراده می کند که هیچ همخوانی و موضوعیتی با موقعیت و شرایط و اهداف بلند رهبران ملی و مذهبی ندارد او خیلی آسان رفتار بزرگان ملی و مذهبی را خرج بقدرت رسیدن خود می نماید. رجوی یادش رفته که در مذمت محمدی گیلانی و کسانی که بعد از تظاهرات مسلحانه 1360 فرزندان و بستگان خود را به کمیته های انقلاب لو می دادند و خواهان اعدام آنها در راه امام و انقلاب می شدند محکوم می کرد و آنها را بی عاطفه و بی رحم می خواند اما وقتی پای منافع و قدرت خود به میان می آید هر عملی از جاسوسی و خبر چینی و لو دادن و کشتن فرزند توسط پدر که برای دیگران حرام است برای او مباح و حتی واجب می شود. آقای رجوی از مالکی ایراد می گیرد که چرا نیروهایش وارد اشرف شده اند. آیا در کدام یک ازکشورهای جهان می توان در داخل خاک و مملکتی یک کشور و یا شهر مستقل ساخت و حتی به صاحبان آن کشوراجازه ورود به آن را نداد و اگر برای کنترل و نظارت بر بخشی از خاک خودشان بخواهند وارد آنجا شوند و با چوب و چماق و دراز کشیدن زیر چرخ کامیونهای آنها خود را و آنها را بکشتن داد؟ آیا این همه وقاحت و سماجت و طلبکاری جز از کسی که انحصار همه حق را برای خود قائل است و همه مخالفین را مزدور می داند و حکم نابودی و قتل همه آنها را صادر نموده است بر می اید؟ سوال اساسی از رجوی این است که چه کسی او را وکیل و نماینده خانواده های مجاهدین کرده است؟ اکثر خانواده های مجاهدین که فرزندانشان را در ماجراجوئی های رجوی از دست داده اند و یا اکنون در اشرف نگه داری می شوند با او مخالفند و او را مسبب قتل و هدر دادن زندگی آنها در راه بقدرت رسیدن رجوی می دانند.