اعضاء جداشده از فرقه رجوی
-
حضور هیئتی از فعالان حقوق بشر در شهر ژنو
از هفته گذشته جلسه" شورای حقوق بشر" سازمان ملل متحد در شهر ژنو آغاز شده است. در این اجلاس صدها کارشناس و انجمن غیر دولتی از کشورهای مختلف شرکت دارند و پیرامون نقض حقوق بشر در کشورهای مختلف فعالیت می کنند.در همین ارتباط هیئتی از…
-
غرور و شادی در بین جدا شده های مجاهدین
در پی بازگشت سه تن از افراد جدا شده از فرقه رجوی که چند سال در چنگال این باند در پادگان اشرف گرفتار بودند و پس از مدتی موفق به بازگشت به آغوش وطن و خانواده خود شده اند، در یک فضای صمیمی به دفتر…
-
گفتگو با آقای سیامک حاتمی – قسمت یازدهم
نحوه برخورد مسئولین سازمان این طور بود که ما را قبل از ملاقات به دفاتر فرماندهی صدا می کردند و می گفتند:" خانواده شما با وزارت اطلاعات آمده یعنی هدایت شده به اشرف آمده اند و تا وقتیکه آنها با وزارت اطلاعات همکاری می کنند…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت شانزدهم
وقتی به کسی شک می کردند، دزدکی کمد فردی اش را چک می کردند تا از مجموعه وسایلی که فرد در کمدش دارد بفهمند آیا قصد فرار دارد یا نه؟ مثلاً در کمد کسی اگر نقشه و قطب نما یا پول یا وسایل این چنینی…
-
نوید جدایی از فرقه رجوی و پیروزی در مسیر زندگی
آن روز که ما از فرقه رجوی جدا شدیم شما به ما نگاه می کردید و گفتید اگر در تصمیم خودتان پیروز شدید به کبوترهای سفید بگوئید که ما موفق شدیم و ما اسیران هم دنبال شما بیاییم و امروز این را به شما می…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت پانزدهم
از جمله جرائم در مجاهدین استفاده از عطر یا ادکلن خارجی و خوشبو بود. البته نه برای زنانشان. برای مردان ان هم در لایه های پایین تر؛ چند بار سر ادکلن زدن و بوی عطر به من گیر دادند. من هر از گاهی که به…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت چهاردهم
به دلیل اعتماد کاذب مطلق و به دلیل سرسپردگی بی قید و شرطی که به رجوی داشتیم، تا سالیان سال به خودمان اجازه نمی دادیم که حتی لحظه ای فکر کنیم آن چه رجوی انجام می دهد نادرست و مزخرف باشد. همیشه بر این باور…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دهم
خلاصه داستان محفل و رابطه های قرارگاه 7 فاش شد و به همین دلیل مرا از سازماندهی قرارگاه 7 خارج کردند و به قرارگاه 3 فرستادند. خودم خیلی مخالف این سازمان دهی بودم و چندین بار هم به وجیهه کربلایی گفتم مرا جابجا نکنید ولی…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت یازدهم
شروع به داد و فریاد کرد و ما را به باد فحش گرفت: بی شعور، الاغ، احمق، من دارم صحبت می کنم. من هم گفتم ما هم داریم گوش می دهیم. گفت: خفه شو دهان باز می کنید بوی مستراح می شنوم. همه تان مایه…
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت دوازدهم
ماموریت های عملیاتی، شناسایی و یا باز کردن میدان مین، وسیله ای برای گذراندن زمان و مشغول نگه داشتن افراد بود وگرنه پر واضح بود که به این طریق دولت ایران سرنگون نمیشه.
-
خاطرات کامبیز باقر زاده – قسمت سیزدهم
یکی از بچه ها به نام فرشاد اخوان که بعدها نفربر BMP او روی مین رفت و خود او هم دراثر جراحت و خون ریزی از بین رفت، من می گفت: آرزو دارم یک روز در خیابان های بغداد قدم بزنم و پشت ویترین مغازه…
-
خاطرات مرضیه قرصی – قسمت بیست و سوم
بعد از ورود به کمپ آمریکاییها در حین بیرون آوردن وسایلم از ماشین، عبدالله که مترجم کمپ امریکا بود با ماشین امریکائیها به استقبالم آمد و وسایلم را داخل ماشین برد و با هم به کمپ امریکا رفتیم.در راه عبدالله به من گفت: شما هیچ…