پای صحبت محمد کریم میری از جدا شده های مجاهدین

کسانی که از پادگان فرقه ای اشرف فرار میکنند یک دنیا حرف برای زدن دارند. هر چه بیشتر پای صحبت آنان می نشینی بیشتر به عمق نیرنگ و فریب مسعود رجوی پی میبری. به قول یکی از مادران او براستی شیطان را هم درس میدهد. وجود این میزان از تزویر و ریا و در عین حال شقاوت و سنگدلی در یک انسان واقعا نادر و منحصر به فرد است. آقای میری که حدود شش ماه قبل از اشرف فرار کرده است حرفهای زیادی برای گفتن دارد. در زیر یک فراز از گفته های ایشان را در خصوص نحوه جذب شدن و وقایع 19 فروردین 90 (8 آوریل 2011) و همچنین فرار وی را به صورت فوق العاده مختصر می آوریم. سال 1381 در امارات مشغول به کار بودم که گرفتار تیم های جذب نیروی سازمان شدم. قضیه از این قرار بود که زندگی و کارمان در امارات خیلی سخت بود. آرزوی همه ما این بود که بتوانیم خودمان را به اروپا برسانیم. به من گفته شد که میتوانم چند صباحی در عراق کار کنم و بعد به راحتی درخواست پناهندگی از کشورهای اروپائی بدهم و کارم زود درست میشود. با این ترفند من را به عراق کشاندند و به پادگان اشرف بردند. اصلا صحبتی از مبارزه و سازمان مجاهدین خلق و غیره با من نشده بود. کاملا جا خورده بودم و تازه متوجه شده بودم که موضوع از چه قرار است. به من گفتند که وارد یک ارتش شده ام که در حال جنگ با رژیم ایران است. به من یونیفرم دادند و یکان مرا مشخص کردند. طی این سالیان بارها و بارها نامه نوشتم و گفتم که من برای جنگیدن نیامده بودم و میخواهم برگردم ولی یا اصلا جواب نمیدادند و یا میگفتند فعلا امکانش نیست و بعضا هم تند برخورد میکردند. مدام میگفتند که هر وقت شرایط فراهم شود خودمان تو را به اروپا خواهیم فرستاد. نسبت به اینکه فرار کنم کاملا ترسانده شده بودم. در جریان 19 فروردین موضوع این بود که سازمان قضیه را از قبل میدانست ولی هیچ اطلاعی به افراد خود نداده بود. نیروهای زیادی را در اضلاع خصوصا در شمال پادگان چیده بودند و شرایط عملا حالت آماده باش داشت. ساعت 12 شب به ما اطلاع دادند که عراقی ها همراه با نیروهای رژیم میخواهند حمله کنند و افرادی را دستگیر کرده و تحویل ایران بدهند. آنشب تا صبح نگذاشتند بخوابیم. مدام تأکید میکردند که باید با تمام قوا جلوی ورود نیروهای عراقی به داخل پادگان را بگیریم که یا کشته شویم یا مانع آنان گردیم. مدام صحبت میکردند و ما را تحریک می نمودند که باید از اشرف که شرف هر مجاهد خلق است تا پای جان دفاع کنیم و نگذاریم پای هیچ غریبه ای به آن برسد. مقادیر زیادی سنگ و فلاخن آماده کرده بودند. هیچکس از اصل ماجرا خبر نداشت. صبح عراقی ها خواستند از ضلع شمال وارد شوند که عده ای با سنگ و چوب و حتی کوکتل مولوتوف به آنان حمله ور شدند و عده ای از نیروهای عراقی را مجروح کردند. وسیله ای به نام خورشیدی که از چند طرف میخ داشت جلوی خودروهای عراقی انداختند که موجب پنچر شدن آنها شد. بعد با کوکتل مولوتوف چند خودروی عراقی را به آتش کشیدند. جالب است که از تمامی صحنه ها عکس برداری و فیلم برداری کردند اما فقط آنهائی که خودشان میخواستند را نشان دادند. عراقی ها البته خود را برای چنین امری یعنی تهیه عکس و فیلم آماده نکرده بودند و گویا چنین واکنشی را هم انتظار نمی کشیدند. عده ای به شدت به تحریک عراقی ها مشغول بودند اما جالب است که هیچ یک از آنان که از مسئولین بالاتر بودند کشته و مجروح نشدند چرا که بعدا عقب رفته و ما را جلو انداختند. مسئولین از پشت ما را تحریک میکردند که به عراقی ها حمله کنیم. عده زیادی حاضر نشدند جلو بروند اما عده ای هم جلو رفته و با عراقی ها درگیر شدند. باران سنگ بر سر عراقی هائی که میخواستند وارد پادگان شوند می ریخت و برخی از آنان با سر و دست شکسته به عقب برده شدند. بالاخره عراقی ها برای درهم شکستن مقاومت داخل پادگان به صورت خودبخودی شروع به شلیک کردند که دقیقا همان چیزی بود که سازمان میخواست و برایش از شب قبل برنامه ریزی کرده و دوربین هم آماده نموده بود. در این جریان یک گلوله به زانو و یک گلوله به شکم من خورد که به بیمارستان داخل پادگان منتقل شدم. بعدا متوجه شدیم که عراقی ها به حکم دادگاه های عراقی برای پس گرفتن زمین های کشاورزی شمال پادگان که در سالهای اخیر در زمان صدام حسین از کشاورزان به زور غصب شده و ضمیمه پادگان شده بود اقدام کرده بودند و بارها به سازمان دراین رابطه هشدار داده و حتی از قبل زمان ورود خود را تعیین نموده و حکم دادگاه را نشان داده بودند اما سازمان هرگز چنین اطلاعاتی را در اختیار نیروهای خود قرار نداد و برعکس اینطور وانمود کرد که خود اطلاعاتی از داخل ایران کسب کرده که نیروهای عراقی همراه با نیروهای رژیم جهت قتل عام و اسیر گرفتن ساکنان اشرف قرار است حمله کنند. بالاخره عراقی ها وارد شدند و زمین های مربوطه را گرفتند و مقاومت سازمان به غیر از به جا گذاشتن تعدادی کشته و زخمی حاصل دیگری نداشت. در این رابطه یک واقعه تکان دهنده هم اتفاق افتاد. علیرضا طاهرلو که در داخل یک خودرو در کنار فرمانده اش کیانوش صلاح پور نشسته بود به صحنه آمد. خود رو ایستاد و علیرضا که در تمام مسیر به حرفهای فرمانده اش گوش میداد از خودرو پیاده شد و خود را در مقابل نیروهای عراقی به آتش کشید و در گذشت. مشخص شد که او را از قبل به لحاظ ذهنی نسبت به این کار کاملا آماده کرده بودند و فرمانده ای که او را به صحنه می آورد همچنان در طول مسیر به انجام کار روانی بر روی وی مشغول بود. در یک پنجشنبه شب آبان ماه گذشته همراه به دو نفر دیگر طرح فرار ریخته و با تصرف یک آیفا از خاکریز عبور کرده و خود را به نیروهای عراقی رساندیم. از قبل سیم تلفن ها و بلندگو های داخل پادگان را هم قطع کردیم که نتوانند اطلاع داده و جلوی ما را بگیرند. به این ترتیب توانستم بعد از 10 سال اسارت در داخل فرقه رجوی آزادی خودم را بدست آورم. محمد کریم میری

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا